متخلفان از جنگ
يكى از سنتهاى الهى در مورد مردمان ديندار و با ايمان سنت آزمايش و امتحان است كه روى مصالح و حكمتهايى آنها را گاه و بى گاه به وسايط گوناگون و وسايل مختلف مورد ابتلا و آزمايش قرار مىدهد تا مؤمنان واقعى و راستگو از منافقان و دورويان دروغگو متمايز و جدا گردند و اين حقيقت را در آياتى از قرآن كريم يادآورى كرده است.
و جنگ تبوك يكى از اين صحنهها بود كه جمع زيادى از مردم در آن آزمايش شدند،برخى مانند همين بكايين از شدت ناراحتى و افسردگى كه نمىتوانستند در اين جنگ شركت كنند همچون ابر بهار مىگريستند و جمعى نيز گرما و جمعآورى محصول خرما و غيره را بهانه كرده شانه از زير بار اين فريضه بزرگ الهى خالى مىكردند و گروهى نيز كه مىخواستند جمع ميان هر دو كار كنند و در دل نفاق و دورويى نداشتند به سرنوشت سخت و دشوارى دچار گشتند.
از جمله افرادى كه از رفتن به تبوك خود دارى كردند اين چهار نفرند:كعب بن مالك،مرارة بن ربيع،هلال بن امية،ابو خيثمة.
ابو خيثمه پس از گذشتن يكى دو روز از حركت سپاه اسلام كه مدينه كاملا خلوت شده بود نزديكيهاى ظهر وارد باغ خود شد و دو همسر خود را مشاهده كرد كه هر كدام سايبان حصيرى مخصوص به خود را براى پذيرايى شوهر آب پاشيده و غذاى لذيذ و آب سرد و گوارايى فراهم كرده و هر كدام براى پذيرايى بهتر از شوهر،خود را آرايش كردهاند.
ابو خيثمه با ديدن آن دو،ناگهان به ياد پيغمبر بزرگوار خود و رهبر اسلام افتاد كه در آن گرماى سوزان در بيابانهاى حجاز براى سركوبى دشمنان دين پيش مىرود و آن همه مرارت و رنج و سختى را بر خود هموار مىسازد،با خود گفت:انصاف نيست كه من در كنار زنان زيباى خود در زير سايبان بياسايم اما رسول خدا گرفتار آفتاب و بادهاى سوزان و گرماى كشنده بيابان باشد!
از اين رو تصميم به حركت گرفت و به زنان خود گفت:شتر مرا حاضر كرده و توشه راه مرا مهيا سازيد كه من هم اكنون بايد حركت كنم.
ابو خيثمه در تبوك به پيغمبر اسلام رسيد و از تأخير خود اظهار ندامت وعذرخواهى كرد و رسول خدا نيز او را پذيرفت و همچنان با لشكر اسلام بود تا به مدينه بازگشت.
اما آن سه نفر ديگر يعنى كعب بن مالك و مراره و هلال بدون آنكه در دل نفاقى داشته باشند و از روى دشمنى با اسلام از سپاه عقب مانده باشند،بلكه روى تنبلى و گرفتارى امروز و فردا كردند و هر روز مىگفتند فردا حركت مىكنيم تا يك روز هم مطلع شدند سپاه اسلام از تبوك بازگشته و نزديكيهاى مدينه است.اينان براى قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقت بار و سختى دچار شدند و پس از محروميتهاى زيادى كه كشيدندـبه شرحى كه در صفحات آينده مىخوانيدـتوبهشان پذيرفته شد و زندگى عادى خود را از سر گرفتند.
البته افراد زياد ديگرى هم بودند كه در جنگ تبوك شركت نكردند،اما چون افراد منافق و بىايمانى بودند پس از مراجعت رسول خدا(ص)به مدينه به نزد آن حضرت آمده و براى تخلف خود عذرها تراشيدند و سوگندها خوردند و پيغمبر اسلام مأمور شد در ظاهر عذر آنها را بپذيرد و به همان حال نفاق و بىايمانى خودشان واگذارشان نمايد،اگر چه در پيشگاه خداى تعالى عذرشان مقبول نبود و توبهشان پذيرفته نشد.
يكى از سنتهاى الهى در مورد مردمان ديندار و با ايمان سنت آزمايش و امتحان است كه روى مصالح و حكمتهايى آنها را گاه و بى گاه به وسايط گوناگون و وسايل مختلف مورد ابتلا و آزمايش قرار مىدهد تا مؤمنان واقعى و راستگو از منافقان و دورويان دروغگو متمايز و جدا گردند و اين حقيقت را در آياتى از قرآن كريم يادآورى كرده است.
و جنگ تبوك يكى از اين صحنهها بود كه جمع زيادى از مردم در آن آزمايش شدند،برخى مانند همين بكايين از شدت ناراحتى و افسردگى كه نمىتوانستند در اين جنگ شركت كنند همچون ابر بهار مىگريستند و جمعى نيز گرما و جمعآورى محصول خرما و غيره را بهانه كرده شانه از زير بار اين فريضه بزرگ الهى خالى مىكردند و گروهى نيز كه مىخواستند جمع ميان هر دو كار كنند و در دل نفاق و دورويى نداشتند به سرنوشت سخت و دشوارى دچار گشتند.
از جمله افرادى كه از رفتن به تبوك خود دارى كردند اين چهار نفرند:كعب بن مالك،مرارة بن ربيع،هلال بن امية،ابو خيثمة.
ابو خيثمه پس از گذشتن يكى دو روز از حركت سپاه اسلام كه مدينه كاملا خلوت شده بود نزديكيهاى ظهر وارد باغ خود شد و دو همسر خود را مشاهده كرد كه هر كدام سايبان حصيرى مخصوص به خود را براى پذيرايى شوهر آب پاشيده و غذاى لذيذ و آب سرد و گوارايى فراهم كرده و هر كدام براى پذيرايى بهتر از شوهر،خود را آرايش كردهاند.
ابو خيثمه با ديدن آن دو،ناگهان به ياد پيغمبر بزرگوار خود و رهبر اسلام افتاد كه در آن گرماى سوزان در بيابانهاى حجاز براى سركوبى دشمنان دين پيش مىرود و آن همه مرارت و رنج و سختى را بر خود هموار مىسازد،با خود گفت:انصاف نيست كه من در كنار زنان زيباى خود در زير سايبان بياسايم اما رسول خدا گرفتار آفتاب و بادهاى سوزان و گرماى كشنده بيابان باشد!
از اين رو تصميم به حركت گرفت و به زنان خود گفت:شتر مرا حاضر كرده و توشه راه مرا مهيا سازيد كه من هم اكنون بايد حركت كنم.
ابو خيثمه در تبوك به پيغمبر اسلام رسيد و از تأخير خود اظهار ندامت وعذرخواهى كرد و رسول خدا نيز او را پذيرفت و همچنان با لشكر اسلام بود تا به مدينه بازگشت.
اما آن سه نفر ديگر يعنى كعب بن مالك و مراره و هلال بدون آنكه در دل نفاقى داشته باشند و از روى دشمنى با اسلام از سپاه عقب مانده باشند،بلكه روى تنبلى و گرفتارى امروز و فردا كردند و هر روز مىگفتند فردا حركت مىكنيم تا يك روز هم مطلع شدند سپاه اسلام از تبوك بازگشته و نزديكيهاى مدينه است.اينان براى قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقت بار و سختى دچار شدند و پس از محروميتهاى زيادى كه كشيدندـبه شرحى كه در صفحات آينده مىخوانيدـتوبهشان پذيرفته شد و زندگى عادى خود را از سر گرفتند.
البته افراد زياد ديگرى هم بودند كه در جنگ تبوك شركت نكردند،اما چون افراد منافق و بىايمانى بودند پس از مراجعت رسول خدا(ص)به مدينه به نزد آن حضرت آمده و براى تخلف خود عذرها تراشيدند و سوگندها خوردند و پيغمبر اسلام مأمور شد در ظاهر عذر آنها را بپذيرد و به همان حال نفاق و بىايمانى خودشان واگذارشان نمايد،اگر چه در پيشگاه خداى تعالى عذرشان مقبول نبود و توبهشان پذيرفته نشد.
رسول خدا(ص)على را در اين سفر همراه خود نبرد
براى نخستين بار بود كه پيغمبر خدا(ص)به على بن ابيطالب دستور داد در مدينه بماند و سرپرستى خانواده و خويشان او را به عهده بگيرد با اينكه در همه نبردها و سفرهاى قبلى على(ع)ملازم ركاب و پرچمدار آن حضرت در جنگها بود و چون اين مطلب تازگى داشت بهانهاى به دست منافقان افتاد تا به ياوه سرايى بپردازند و هر كس پيش خود نوعى تفسير و تأويل كند و نسبت بهانه جويى به پيغمبر و يا على بن ابيطالب(ع)بدهند.
برخى تن پروران كه خود از ترس گرما و سختى،جمعآورى محصول را بهانه كرده و در مدينه مانده بودند گفتند:على هم از ترس گرما و دورى راه و مشكلات آنبهانه جويى كرده و همراه پيغمبر نرفته است و جمعى ديگر گفتند:حضور على در اين سفر بر پيغمبر سنگين و دشوار بوده و از اين رو پيغمبر براى بردن او بهانهجويى كرده و به عنوان سرپرستى خانواده و خويشان او را در شهر گذارده است.
اما پاسخى را كه پيغمبر خدا بعدا به على(ع)داد و علت اين كار را بيان فرمود به صورت رمز و كنايه پرده از روى اغراض پليد و نيتهاى فاسد و آلوده آنها برداشت و در همان سخنان،مقام على(ع)را تا سر حد خليفه بلافصل و جانشين واقعى خود بالا برد و با اين بيانى كه همه مورخين اهل سنت و محدثين آنها ذكر كردهاند،جلوى همه ياوه سرائيها را نيز گرفت.
مورخين مزبور مانند ابن هشام و طبرى و ابن اثير و ديگران و اهل حديث نيز مانند بخارى و ترمذى و نسايى و ديگران (1) با مختصر اختلاف و اجمال و تفصيل از راويان مختلف نقل كردهاند كه وقتى اين سخنان به گوش على بن ابيطالب(ع)رسيد اسلحه خود را برداشته و به دنبال پيغمبر(ص)آمد و در«ثنية الوداع»يا«جرف»به آن حضرت رسيده و سخن منافقان را به رسول خدا(ص)عرض كرد.
و در برخى از نقلها است كه خود على(ع)نيز به عنوان استفسار از اين ماجرا عرض كرد:
«أتخلفنى مع الخوالف؟»
[آيا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادى؟]
پاسخى را كه پيغمبر(ص)به على(ع)داد اين بود كه فرمود:
«ان المدينة لا تصلح الا بى او بك»
[مدينه جز به وجود من يا تو اصلاح نخواهد شد.]
و جملهاى را كه همگى نقل كردهاند اين بود كه فرمود:
«أما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»؟[آيا خوشنود نيستى كه مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسى باشد؟جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست.]و بدين ترتيب يك سند مسلم و قطعى را براى خلافت بلافصل و جانشينى على(ع)پس از خود بيان فرمود و جز مقام نبوت همه مقامهاى ديگرى را كه هارون پس از موسى (ع)داشت يعنى مقام خلافت و وصايت و وزارت و برادرى،همه را براى على(ع)پس از خود اثبات فرمود،و ضمنا با بيان بالا يعنى جمله«ان المدينة لا تصلح الا بى او بك»فهماند كه منافقان و دشمنان اسلام در كمين و فرصت هستند تا در اين موقعيت حساس يعنى پس از فتح مكه و سركوبى تمام دشمنان و تسليم قبايل ديگر،در غياب من ضربه خود را به مدينه بزنند و تنها كسى كه مىتواند غيبت مرا در مدينه جبران كند و جلوى اين توطئه را بگيرد و اساسا وجود او در مدينه مانع انجام نقشه و توطئه آنهاست تو هستى و مدينه در اين موقعيت جز به وجود من يا تو اصلاح پذير نيست و مصلحت نيست كه من و تو هر دو از مدينه خارج شويم!
على(ع)كه اين سخنان را شنيد و هدف پيغمبر را از اين دستور فهميد به مدينه بازگشت و به كار خود مشغول شد.
براى نخستين بار بود كه پيغمبر خدا(ص)به على بن ابيطالب دستور داد در مدينه بماند و سرپرستى خانواده و خويشان او را به عهده بگيرد با اينكه در همه نبردها و سفرهاى قبلى على(ع)ملازم ركاب و پرچمدار آن حضرت در جنگها بود و چون اين مطلب تازگى داشت بهانهاى به دست منافقان افتاد تا به ياوه سرايى بپردازند و هر كس پيش خود نوعى تفسير و تأويل كند و نسبت بهانه جويى به پيغمبر و يا على بن ابيطالب(ع)بدهند.
برخى تن پروران كه خود از ترس گرما و سختى،جمعآورى محصول را بهانه كرده و در مدينه مانده بودند گفتند:على هم از ترس گرما و دورى راه و مشكلات آنبهانه جويى كرده و همراه پيغمبر نرفته است و جمعى ديگر گفتند:حضور على در اين سفر بر پيغمبر سنگين و دشوار بوده و از اين رو پيغمبر براى بردن او بهانهجويى كرده و به عنوان سرپرستى خانواده و خويشان او را در شهر گذارده است.
اما پاسخى را كه پيغمبر خدا بعدا به على(ع)داد و علت اين كار را بيان فرمود به صورت رمز و كنايه پرده از روى اغراض پليد و نيتهاى فاسد و آلوده آنها برداشت و در همان سخنان،مقام على(ع)را تا سر حد خليفه بلافصل و جانشين واقعى خود بالا برد و با اين بيانى كه همه مورخين اهل سنت و محدثين آنها ذكر كردهاند،جلوى همه ياوه سرائيها را نيز گرفت.
مورخين مزبور مانند ابن هشام و طبرى و ابن اثير و ديگران و اهل حديث نيز مانند بخارى و ترمذى و نسايى و ديگران (1) با مختصر اختلاف و اجمال و تفصيل از راويان مختلف نقل كردهاند كه وقتى اين سخنان به گوش على بن ابيطالب(ع)رسيد اسلحه خود را برداشته و به دنبال پيغمبر(ص)آمد و در«ثنية الوداع»يا«جرف»به آن حضرت رسيده و سخن منافقان را به رسول خدا(ص)عرض كرد.
و در برخى از نقلها است كه خود على(ع)نيز به عنوان استفسار از اين ماجرا عرض كرد:
«أتخلفنى مع الخوالف؟»
[آيا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادى؟]
پاسخى را كه پيغمبر(ص)به على(ع)داد اين بود كه فرمود:
«ان المدينة لا تصلح الا بى او بك»
[مدينه جز به وجود من يا تو اصلاح نخواهد شد.]
و جملهاى را كه همگى نقل كردهاند اين بود كه فرمود:
«أما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»؟[آيا خوشنود نيستى كه مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسى باشد؟جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست.]و بدين ترتيب يك سند مسلم و قطعى را براى خلافت بلافصل و جانشينى على(ع)پس از خود بيان فرمود و جز مقام نبوت همه مقامهاى ديگرى را كه هارون پس از موسى (ع)داشت يعنى مقام خلافت و وصايت و وزارت و برادرى،همه را براى على(ع)پس از خود اثبات فرمود،و ضمنا با بيان بالا يعنى جمله«ان المدينة لا تصلح الا بى او بك»فهماند كه منافقان و دشمنان اسلام در كمين و فرصت هستند تا در اين موقعيت حساس يعنى پس از فتح مكه و سركوبى تمام دشمنان و تسليم قبايل ديگر،در غياب من ضربه خود را به مدينه بزنند و تنها كسى كه مىتواند غيبت مرا در مدينه جبران كند و جلوى اين توطئه را بگيرد و اساسا وجود او در مدينه مانع انجام نقشه و توطئه آنهاست تو هستى و مدينه در اين موقعيت جز به وجود من يا تو اصلاح پذير نيست و مصلحت نيست كه من و تو هر دو از مدينه خارج شويم!
على(ع)كه اين سخنان را شنيد و هدف پيغمبر را از اين دستور فهميد به مدينه بازگشت و به كار خود مشغول شد.
خطابه پيغمبر براى لشكريان
هنگامى كه مىخواست لشكر به سوى تبوك حركت كند پيغمبر اسلام خطبه زير را كه على بن ابراهيم (ره)در تفسير خود نقل كرده (2) ايراد فرمود:
«ايها الناس ان اصدق الحديث كتاب الله،و اولى القول كلمة التقوى،و خير الملل ملة ابراهيم،و خير السنة سنن محمد،و اشرف الحديث ذكر الله،و احسن القصص هذا القرآن،و خير الامور عزائمها،و شر الامور محدثاتها،و احسن الهدى هدى الانبياء،و اشرف القتل قتل الشهداء،و اعمى الضلالة الضلالة بعد الهدى،و خير الاعمال ما نفع،و خير الهدى ما اتبع و شر العمى عمى القلب،و اليد العليا خير من اليد السفلى،و ما قل و كفى خير مما كثر وألهى،و شر المعذرة حين يحضر الموت،و شر الندامة يوم القيامة،و من اعظم الخطايا اللسان الكذب،و خير الغنى غنى النفس،و خير الزاد التقوى،و رأس الحكمة مخافة الله،و خير ما القى فى القلب اليقين،و الارتياب من الكفر،و التباعد من عمل الجاهلية،و الغلول من جمر جهنم،و السكر جمر النار،و الشعر من ابليس،و الخمر جماع الاثم،و النساء حبائل ابليس،و الشباب شعبة من الجنون،و شر المكاسب كسب الربا،و شر المآكل اكل مال اليتيم،و السعيد من وعظ بغيره،و الشقى فى بطن امه،و انما يصير احدكم الى موضع اربعة اذرع و الامر الى آخره،و ملاك العمل خواتيمه،و أربى الربا الكذب،و كل ماهو آت قريب،و شنان المؤمن فسق،و قتال المؤمن كفر،و أكل لحمه من معصية الله،و حرمة ماله كحرمة دمه،و من توكل على الله كفاه،و من صبر ظفر،و من يعف يعف الله عنه،و من كظم الغيظ يأجره الله،و من يصبر على الرزية يعوضه الله،و من يتبع السمعة يسمع الله به،و من يصم يضاعف الله له،و من يعص الله يعذبه،اللهم اغفر لى و لامتى،اللهم اغفر لى و لامتى،استغفر الله لى و لكم».
[اى گروه مردم براستى كه راستترين داستانها كتاب خداست و برترين گفتارها كلمه تقوى و پرهيزكارى است و بهترين ملتها(و آيينها)ملت(و آيين)ابراهيم است،و بهترين سنتها(و روشها)سنت (و روش)محمد(ص)است،و شريفترين سخنان ذكر خداى يكتاست،و بهترين سرگذشتها همين قرآن است،و بهترين كارها واجبات آنهاست،و بدترين كارها بدعتهاى آنهاست و بهترين راهنماييها راهنمايى پيغمبران الهى است،و شريفترين كشته شدنها كشته شدن شهيدان است،و تاريكترين گمراهى و ضلالت،گمراهى پس از هدايت است،و بهترين عملها آن عملى است كه سود بخشد،و بهترين هدايتها آن است كه پيروى شود،و بدترين كوريها كورى دل است،و دست بالا(يعنى دهنده)بهتر از دست پايين(يعنى گيرنده و درخواست كننده)است.
چيز اندك و به مقدار كفايت بهتر از چيز بسيارى است كه غفلت آورد،بدترين عذرخواهيها عذر خواهى هنگام مرگ است و بدترين پشيمانىها پشيمانى روز قيامت است،و از بزرگترين گناهان زبان دروغ گفتن است،و بهترين بىنيازيها بىنيازى جان است (3) و بهترين توشهها پرهيزكارى است،و اساس و اصل حكمت(و فرزانگى)ترس از خداست،و بهتر چيزى كه در دل افتد يقين است،و شك و ترديد شعبهاى ازكفر است،و خيانت از آتشهاى افروخته جهنم،و مستى از آتش دوزخ است،و شعر از شيطان است،شراب مجموعه بديها است،و زنان دامهاى ابليس،و جوانى شعبهاى از ديوانگى است،و بدترين كسبها(و درآمدها)كسب ربا است،و بدترين خوردنيها خوردن مال يتيم(از روى ستم و ظلم)است.
خوشبخت آن است كه از سرگذشت غير خود پند گيرد،و بدبخت آن است كه در شكم مادر بدبخت،هر يك از شما به چهار ذراع جا مىرود،و(خوبى و بدى هر)كار به پايان آن است،و ملاك هر عملى خاتمه(و سرانجام)آن است،و دروغ بيش از هر گناهى رشد و نمو دارد،و هر چه آمدنى است نزديك است،دشمنى و عداوت نسبت به مؤمن فسق و گناه است و جنگ با او كفر است،و خوردن گوشت وى (از راه غيبت)گناه و نافرمانى خداست،و حرمت(و احترام)مال او چون حرمت خون اوست.
هر كس بر خدا توكل كند خدا كفايتش كند،هر كس صبر كند پيروز گردد،و كسى كه ديگرى را ببخشد خدا او را عفو كند،و هر كس خشم خود را فرو برد خداوند پاداشش دهد،و هر كس در برابر مصيبتهاى سخت صبر كند خدا عوضش دهد،و هر كس كارى را براى خودنمايى و نشان دادن به ديگران انجام دهد خداى تعالى كارهاى بد او را مشهور سازد،و هر كس كه روزه بگيرد خداوند چند برابر پاداشش دهد،و هر كس نافرمانى خدا كند پروردگارش عذاب كند.
بار خدايا مرا و امتم را بيامرز!بار خدايا مرا و امتم را بيامرز،من از خدا براى خود و شما آمرزش خواهم.]
هنگامى كه مىخواست لشكر به سوى تبوك حركت كند پيغمبر اسلام خطبه زير را كه على بن ابراهيم (ره)در تفسير خود نقل كرده (2) ايراد فرمود:
«ايها الناس ان اصدق الحديث كتاب الله،و اولى القول كلمة التقوى،و خير الملل ملة ابراهيم،و خير السنة سنن محمد،و اشرف الحديث ذكر الله،و احسن القصص هذا القرآن،و خير الامور عزائمها،و شر الامور محدثاتها،و احسن الهدى هدى الانبياء،و اشرف القتل قتل الشهداء،و اعمى الضلالة الضلالة بعد الهدى،و خير الاعمال ما نفع،و خير الهدى ما اتبع و شر العمى عمى القلب،و اليد العليا خير من اليد السفلى،و ما قل و كفى خير مما كثر وألهى،و شر المعذرة حين يحضر الموت،و شر الندامة يوم القيامة،و من اعظم الخطايا اللسان الكذب،و خير الغنى غنى النفس،و خير الزاد التقوى،و رأس الحكمة مخافة الله،و خير ما القى فى القلب اليقين،و الارتياب من الكفر،و التباعد من عمل الجاهلية،و الغلول من جمر جهنم،و السكر جمر النار،و الشعر من ابليس،و الخمر جماع الاثم،و النساء حبائل ابليس،و الشباب شعبة من الجنون،و شر المكاسب كسب الربا،و شر المآكل اكل مال اليتيم،و السعيد من وعظ بغيره،و الشقى فى بطن امه،و انما يصير احدكم الى موضع اربعة اذرع و الامر الى آخره،و ملاك العمل خواتيمه،و أربى الربا الكذب،و كل ماهو آت قريب،و شنان المؤمن فسق،و قتال المؤمن كفر،و أكل لحمه من معصية الله،و حرمة ماله كحرمة دمه،و من توكل على الله كفاه،و من صبر ظفر،و من يعف يعف الله عنه،و من كظم الغيظ يأجره الله،و من يصبر على الرزية يعوضه الله،و من يتبع السمعة يسمع الله به،و من يصم يضاعف الله له،و من يعص الله يعذبه،اللهم اغفر لى و لامتى،اللهم اغفر لى و لامتى،استغفر الله لى و لكم».
[اى گروه مردم براستى كه راستترين داستانها كتاب خداست و برترين گفتارها كلمه تقوى و پرهيزكارى است و بهترين ملتها(و آيينها)ملت(و آيين)ابراهيم است،و بهترين سنتها(و روشها)سنت (و روش)محمد(ص)است،و شريفترين سخنان ذكر خداى يكتاست،و بهترين سرگذشتها همين قرآن است،و بهترين كارها واجبات آنهاست،و بدترين كارها بدعتهاى آنهاست و بهترين راهنماييها راهنمايى پيغمبران الهى است،و شريفترين كشته شدنها كشته شدن شهيدان است،و تاريكترين گمراهى و ضلالت،گمراهى پس از هدايت است،و بهترين عملها آن عملى است كه سود بخشد،و بهترين هدايتها آن است كه پيروى شود،و بدترين كوريها كورى دل است،و دست بالا(يعنى دهنده)بهتر از دست پايين(يعنى گيرنده و درخواست كننده)است.
چيز اندك و به مقدار كفايت بهتر از چيز بسيارى است كه غفلت آورد،بدترين عذرخواهيها عذر خواهى هنگام مرگ است و بدترين پشيمانىها پشيمانى روز قيامت است،و از بزرگترين گناهان زبان دروغ گفتن است،و بهترين بىنيازيها بىنيازى جان است (3) و بهترين توشهها پرهيزكارى است،و اساس و اصل حكمت(و فرزانگى)ترس از خداست،و بهتر چيزى كه در دل افتد يقين است،و شك و ترديد شعبهاى ازكفر است،و خيانت از آتشهاى افروخته جهنم،و مستى از آتش دوزخ است،و شعر از شيطان است،شراب مجموعه بديها است،و زنان دامهاى ابليس،و جوانى شعبهاى از ديوانگى است،و بدترين كسبها(و درآمدها)كسب ربا است،و بدترين خوردنيها خوردن مال يتيم(از روى ستم و ظلم)است.
خوشبخت آن است كه از سرگذشت غير خود پند گيرد،و بدبخت آن است كه در شكم مادر بدبخت،هر يك از شما به چهار ذراع جا مىرود،و(خوبى و بدى هر)كار به پايان آن است،و ملاك هر عملى خاتمه(و سرانجام)آن است،و دروغ بيش از هر گناهى رشد و نمو دارد،و هر چه آمدنى است نزديك است،دشمنى و عداوت نسبت به مؤمن فسق و گناه است و جنگ با او كفر است،و خوردن گوشت وى (از راه غيبت)گناه و نافرمانى خداست،و حرمت(و احترام)مال او چون حرمت خون اوست.
هر كس بر خدا توكل كند خدا كفايتش كند،هر كس صبر كند پيروز گردد،و كسى كه ديگرى را ببخشد خدا او را عفو كند،و هر كس خشم خود را فرو برد خداوند پاداشش دهد،و هر كس در برابر مصيبتهاى سخت صبر كند خدا عوضش دهد،و هر كس كارى را براى خودنمايى و نشان دادن به ديگران انجام دهد خداى تعالى كارهاى بد او را مشهور سازد،و هر كس كه روزه بگيرد خداوند چند برابر پاداشش دهد،و هر كس نافرمانى خدا كند پروردگارش عذاب كند.
بار خدايا مرا و امتم را بيامرز!بار خدايا مرا و امتم را بيامرز،من از خدا براى خود و شما آمرزش خواهم.]
حركت«جيش العسره»به سوى تبوك
پيش از اين اشاره شد كه سفر تبوك سختترين و طولانىترين سفرهايى بود كه پيغمبر و سپاهيان اسلام بدان اقدام كرده و مىرفتند،و با توجه به گرماى هوا و خشكسالى و فصلى كه اين سفر با آن مصادف شده بود كار را بسيار سخت و دشوار مىكرد و از اين رو در روايات و تواريخ نام اين سپاه را«جيش العسره»ـيعنى سپاه سختىـگذاردهاند و در قرآن كريم نيز در سياق آيات مربوط به جنگ تبوك در سوره توبه بدان اشاره شده است.
با اين همه احوال،روزى كه سپاه،از لشكرگاه مدينهـكه جايى به نام«ثنية الوداع»بودـحركت كرد در مقدمه لشكر دههزار سرباز و سپاهى بود كه راه خطرناك و مخوف و بيابانهاى بى سروته شمال حجاز را مىشكافت و پيش مىرفت و به دنبال آن پيغمبر اسلام با بيست هزار نفر به صورت صفوف منظم ديگر سپاه حركت نمود.
سر راه به منزل«حجر»و ويرانههاى قوم ثمود كه آثارى از خانههاى آنها در آنجا بود رسيدند و در كنار آن فرود آمدند و سر چاهى كه در آنجا بود رفته مقدارى آب از چاه كشيدند ولى شب كه شد پيغمبر اسلام دستور داد كسى از آب آن چاه نخورد و وضو هم نگيرند و اگر آردى هم با آن آب خمير كردهاند به شتران بدهند.
چون از بادهاى تند و سوزان آن سرزمين كه گاهى تودههاى شن را به صورت درياى مواج به حركت در مىآورد آگاهى داشت،دستور داد در آن شب كسى تنها از خيمه خود بيرون نيايد و دو نفر كه با دستور آن حضرت مخالفت كرده و شب هنگام از خيمه خود خارج شدند به هلاكت رسيدند،يكى را باد برد و ديگرى زير تودههاى شن مدفون گرديد.
و در سيره ابن هشام است كه يكى از آنها به مرض خناق مبتلا شد و ديگرى را باد به كوههاى قبيله طى انداخت و چون پيغمبر از ماجرا مطلع شد فرمود:مگر من نگفته بودم كسى تنها از خيمه بيرون نيايد و سپس درباره آن كس كه به خناق دچار شده بود دعا كرد و او شفا يافت و آن ديگرى را نيز قبيله طى پس از بازگشت لشكر به مدينه به نزد پيغمبر اسلام آوردند .
و به هر صورت چون طبق دستور پيغمبر(ص)آبهايى را كه از چاه برداشته بودند بر زمين ريختند پس از پيمودن مقدارى راه دچار بى آبى و تشنگى شدند باز هم به مدد دعا و كمك الهى قطعه ابرى آمد و به مقدارى كه مردم براى آشاميدن و ذخيره احتياج داشتند باران باريد و از اين نگرانى هم بيرون آمده و نجات يافتند.
پيش از اين اشاره شد كه سفر تبوك سختترين و طولانىترين سفرهايى بود كه پيغمبر و سپاهيان اسلام بدان اقدام كرده و مىرفتند،و با توجه به گرماى هوا و خشكسالى و فصلى كه اين سفر با آن مصادف شده بود كار را بسيار سخت و دشوار مىكرد و از اين رو در روايات و تواريخ نام اين سپاه را«جيش العسره»ـيعنى سپاه سختىـگذاردهاند و در قرآن كريم نيز در سياق آيات مربوط به جنگ تبوك در سوره توبه بدان اشاره شده است.
با اين همه احوال،روزى كه سپاه،از لشكرگاه مدينهـكه جايى به نام«ثنية الوداع»بودـحركت كرد در مقدمه لشكر دههزار سرباز و سپاهى بود كه راه خطرناك و مخوف و بيابانهاى بى سروته شمال حجاز را مىشكافت و پيش مىرفت و به دنبال آن پيغمبر اسلام با بيست هزار نفر به صورت صفوف منظم ديگر سپاه حركت نمود.
سر راه به منزل«حجر»و ويرانههاى قوم ثمود كه آثارى از خانههاى آنها در آنجا بود رسيدند و در كنار آن فرود آمدند و سر چاهى كه در آنجا بود رفته مقدارى آب از چاه كشيدند ولى شب كه شد پيغمبر اسلام دستور داد كسى از آب آن چاه نخورد و وضو هم نگيرند و اگر آردى هم با آن آب خمير كردهاند به شتران بدهند.
چون از بادهاى تند و سوزان آن سرزمين كه گاهى تودههاى شن را به صورت درياى مواج به حركت در مىآورد آگاهى داشت،دستور داد در آن شب كسى تنها از خيمه خود بيرون نيايد و دو نفر كه با دستور آن حضرت مخالفت كرده و شب هنگام از خيمه خود خارج شدند به هلاكت رسيدند،يكى را باد برد و ديگرى زير تودههاى شن مدفون گرديد.
و در سيره ابن هشام است كه يكى از آنها به مرض خناق مبتلا شد و ديگرى را باد به كوههاى قبيله طى انداخت و چون پيغمبر از ماجرا مطلع شد فرمود:مگر من نگفته بودم كسى تنها از خيمه بيرون نيايد و سپس درباره آن كس كه به خناق دچار شده بود دعا كرد و او شفا يافت و آن ديگرى را نيز قبيله طى پس از بازگشت لشكر به مدينه به نزد پيغمبر اسلام آوردند .
و به هر صورت چون طبق دستور پيغمبر(ص)آبهايى را كه از چاه برداشته بودند بر زمين ريختند پس از پيمودن مقدارى راه دچار بى آبى و تشنگى شدند باز هم به مدد دعا و كمك الهى قطعه ابرى آمد و به مقدارى كه مردم براى آشاميدن و ذخيره احتياج داشتند باران باريد و از اين نگرانى هم بيرون آمده و نجات يافتند.
يك خبر غيبى
پيش از اين گفته شد كه نشانه و دليل بر صدق گفتار پيغمبر الهى كه فرستاده خداى تعالى باشد معجزه است و معجزه بر چند نوع است كه يكى از آنها خبرهاى غيبى واطلاع از عالم غيب است كه پيغمبر از خدا درخواست كند و بخواهد تا از ماجرايى يا ماجراهايى از پس پرده غيب آگاه شود و خداى تعالى او را آگاه مىكند.
در سفر تبوك روزى شتر پيغمبر گم شد و اصحاب آن حضرت براى پيدا كردن آن شتر به اين طرف و آن طرف رفته و به جستجو پرداختند،يكى از منافقان كه همراه لشكريان بود از روى تمسخر گفت:او پندارد كه پيغمبر است و از آسمانها به شما خبر مىدهد اما اكنون نمىداند شترش كجاست؟رسول خدا(ص)اين سخن را شنيد و رو به افرادى كه در حضورش بودند كرده گفت:
مردى از لشكريان سخنى گفته ولى به خدا سوگند من نمىدانم جز آنچه را خدا به من ياد دهد و هم اكنون خداوند مرا به جاى آن شتر راهنمايى كرد و شتر در همين وادى و در فلان دره است كه افسارش به درختى گير كرده برويد و آن شتر را بياوريد!
پيش از اين گفته شد كه نشانه و دليل بر صدق گفتار پيغمبر الهى كه فرستاده خداى تعالى باشد معجزه است و معجزه بر چند نوع است كه يكى از آنها خبرهاى غيبى واطلاع از عالم غيب است كه پيغمبر از خدا درخواست كند و بخواهد تا از ماجرايى يا ماجراهايى از پس پرده غيب آگاه شود و خداى تعالى او را آگاه مىكند.
در سفر تبوك روزى شتر پيغمبر گم شد و اصحاب آن حضرت براى پيدا كردن آن شتر به اين طرف و آن طرف رفته و به جستجو پرداختند،يكى از منافقان كه همراه لشكريان بود از روى تمسخر گفت:او پندارد كه پيغمبر است و از آسمانها به شما خبر مىدهد اما اكنون نمىداند شترش كجاست؟رسول خدا(ص)اين سخن را شنيد و رو به افرادى كه در حضورش بودند كرده گفت:
مردى از لشكريان سخنى گفته ولى به خدا سوگند من نمىدانم جز آنچه را خدا به من ياد دهد و هم اكنون خداوند مرا به جاى آن شتر راهنمايى كرد و شتر در همين وادى و در فلان دره است كه افسارش به درختى گير كرده برويد و آن شتر را بياوريد!
باز هم يك خبر غيبى،و فضيلتى از ابى ذر غفارى
در ميان لشكريان افرادى بودند كه به خاطر كندى و يا ناتوانى مركبشان و يا علل ديگر گاهى عقب مىماندند و نمىتوانستند همراه ديگران راه را طى كنند و چون جريان را به پيغمبر معروض مىداشتند رسول خدا(ص)مىفرمود:او را واگذاريد كه اگر خيرى در او باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و گرنه از وجود او آسوده خواهيد شد.
ابوذر غفارى شترى داشت كه از راه بازماند و در نتيجه از لشكريان عقب افتاد و چون به پيغمبر اسلام جريان را گفتند حضرت همان سخن را تكرار كرد،و از آن سو وقتى ابوذر ديد شتر نمىتواند راه برود افسارش را به گردنش انداخت و او را در بيابان رها ساخته و توشه و اثاث خود را از روى شتر برداشت و به دوش گرفت و به دنبال سپاه پياده به راه افتاد .
پيغمبر اسلام و لشكريان در يكى از منزلها فرود آمده بودند كه ناگهان از دور شبحى پديدار شد و كم كم شخصى را ديدند كه بار خود را به دوش گرفته و تنها پيش مىآيد و چون به رسول خدا(ص)گزارش دادند فرمود:او ابوذر است...سپس دنبال گفتار خود را چنين ادامه داد:
«رحم الله اباذر يمشى وحده و يموت وحده و يبعث وحده».
[خدا رحمت كند ابو ذر را كه تنها راه مىرود و تنها مىميرد و تنها محشور مىگردد!]
و چون نزديك شد ديدند أبوذر است،و آينده هم صدق گفتار رسول خدا(ص)را بخوبى نشان داد كه چون عثمان بن عفان ابوذر غفارى رضوان الله عليه را به جرم حقگويى به سرزمين بد آب و هواى«ربذه»تبعيد كرد پس از چندى ابوذر بيمار شد در آن سرزمين در حال تنهايى با وضع رقتبارى به شهادت رسيد به شرحى كه همه مورخين نقل كردهاند.
و در نقل مرحوم قمى است كه چون اباذر در سفر تبوك به سپاه اسلام نزديك شد رسول خدا(ص)فرمود :
آب براى او ببريد كه تشنه است و چون براى او آب بردند مشاهده كردند ظرف چرمى خود را آب كرده و در دست دارد،پيغمبر بدو فرمود:
اى اباذر آب همراه دارى و با اين حال تشنهاى؟
عرض كرد:آرى اى رسول خداـپدر و مادرم به فدايتـدر راه كه مىآمدم به سنگى رسيدم كه مقدارى آب باران در آن جمع شده بود و چون چشيدم ديدم آب شيرين و گوارايى است،با خود گفتم از آن نمىآشامم تا حبيب من پيغمبر از آن بياشامد،در اينجا بود كه رسول خدا(ص)بدو فرمود :
«يا باذر رحمك الله تعيش وحدك،و تموت وحدك،و تبعث وحدك،و تدخل الجنة وحدك،يسعد بك قوم من اهل العراق،يتولون غسلك و تجهيزك و الصلاة عليك و دفنك.»
[اى اباذر خدا تو را رحمت كند كه بتنهايى زندگى مىكنى و تنها مىميرى و تنها وارد بهشت مىشوى،گروهى از مردم عراق به وسيله تو سعادتمند شوند كه متصدى كار غسل و تجهيز و نماز و دفن تو گردند... (4) ]
در ميان لشكريان افرادى بودند كه به خاطر كندى و يا ناتوانى مركبشان و يا علل ديگر گاهى عقب مىماندند و نمىتوانستند همراه ديگران راه را طى كنند و چون جريان را به پيغمبر معروض مىداشتند رسول خدا(ص)مىفرمود:او را واگذاريد كه اگر خيرى در او باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و گرنه از وجود او آسوده خواهيد شد.
ابوذر غفارى شترى داشت كه از راه بازماند و در نتيجه از لشكريان عقب افتاد و چون به پيغمبر اسلام جريان را گفتند حضرت همان سخن را تكرار كرد،و از آن سو وقتى ابوذر ديد شتر نمىتواند راه برود افسارش را به گردنش انداخت و او را در بيابان رها ساخته و توشه و اثاث خود را از روى شتر برداشت و به دوش گرفت و به دنبال سپاه پياده به راه افتاد .
پيغمبر اسلام و لشكريان در يكى از منزلها فرود آمده بودند كه ناگهان از دور شبحى پديدار شد و كم كم شخصى را ديدند كه بار خود را به دوش گرفته و تنها پيش مىآيد و چون به رسول خدا(ص)گزارش دادند فرمود:او ابوذر است...سپس دنبال گفتار خود را چنين ادامه داد:
«رحم الله اباذر يمشى وحده و يموت وحده و يبعث وحده».
[خدا رحمت كند ابو ذر را كه تنها راه مىرود و تنها مىميرد و تنها محشور مىگردد!]
و چون نزديك شد ديدند أبوذر است،و آينده هم صدق گفتار رسول خدا(ص)را بخوبى نشان داد كه چون عثمان بن عفان ابوذر غفارى رضوان الله عليه را به جرم حقگويى به سرزمين بد آب و هواى«ربذه»تبعيد كرد پس از چندى ابوذر بيمار شد در آن سرزمين در حال تنهايى با وضع رقتبارى به شهادت رسيد به شرحى كه همه مورخين نقل كردهاند.
و در نقل مرحوم قمى است كه چون اباذر در سفر تبوك به سپاه اسلام نزديك شد رسول خدا(ص)فرمود :
آب براى او ببريد كه تشنه است و چون براى او آب بردند مشاهده كردند ظرف چرمى خود را آب كرده و در دست دارد،پيغمبر بدو فرمود:
اى اباذر آب همراه دارى و با اين حال تشنهاى؟
عرض كرد:آرى اى رسول خداـپدر و مادرم به فدايتـدر راه كه مىآمدم به سنگى رسيدم كه مقدارى آب باران در آن جمع شده بود و چون چشيدم ديدم آب شيرين و گوارايى است،با خود گفتم از آن نمىآشامم تا حبيب من پيغمبر از آن بياشامد،در اينجا بود كه رسول خدا(ص)بدو فرمود :
«يا باذر رحمك الله تعيش وحدك،و تموت وحدك،و تبعث وحدك،و تدخل الجنة وحدك،يسعد بك قوم من اهل العراق،يتولون غسلك و تجهيزك و الصلاة عليك و دفنك.»
[اى اباذر خدا تو را رحمت كند كه بتنهايى زندگى مىكنى و تنها مىميرى و تنها وارد بهشت مىشوى،گروهى از مردم عراق به وسيله تو سعادتمند شوند كه متصدى كار غسل و تجهيز و نماز و دفن تو گردند... (4) ]
ورود به تبوك
سرانجام سپاهيان اسلام در ركاب رهبر بزرگوار و پيامبر الهى خود پس از تحمل دشواريها و سختيهاى بسيار و پيمودن بيابانهاى مخوف و راههاى ناهموار به تبوك رسيدند،اما متوجه شدند كه دشمنـيعنى لشكر رومـاز ترس مقابله با لشكر اسلام فرار كرده و به داخل مرزهاى خود عقب نشينى كرده است،و احيانا با اين عمل خود،مىخواستند اساس اين خبر راـكه بر ضد مسلمانان اجتماع كردهاندـتكذيب نمايند.
گرچه خود همين فرار دشمن و عقبنشينى آنها،از نظر سياسى پيروزى بزرگى براى مسلمانان به شمار مىرفت و به آنها و همه دشمنان نيرومند و مجاور مرزهاى كشور اسلامى آن روز نشان مىداد كه مسلمانان آمادهاند تا هر تجاوزى را در هر كجاـبه هر اندازه هم كه راهش دور و پيمودن آن سخت و دشوار باشدـپاسخ دهند و به دفع آن اقدام نمايند،اما رسول خدا(ص)مىخواست تا بهره زيادترى از اين سفر برده باشد و از اين رو براى ادامه پيشروى در داخل خاك دشمن يا بازگشت به مدينه،روى دستور خداى تعالى با سران سپاه به مشورت پرداخت و پس از مذاكرهاى كه انجام شد پيشروى در خاك دشمن را مصلحت نديدند و از اين رو پيغمبر اسلام مدت ده روزـو به گفته برخى بيست روزـدر همان تبوك توقف كرد و در اين مدت با مرزداران آن نواحى كه همگى مسيحى و عمال سياست روم بودند قراردادها و پيمانهايى به عنوان عدم تعرض منعقد كرد تا از ناحيه آنها خيالش آسوده شود و دولت روم نتواند از وجود آنها به نفع خود استفاده كند و فكر حمله مجددى را به سرزمين حجاز طرح نمايد.
و از آن جمله با فرمانرواى«أذرح»،«جرباء»و«ايله»پيمانهايى منعقد كرد كه متن قرار داد كتبى آن حضرت را با فرمانرواى«ايله»كه نامش يحنة بن رؤبه بود مورخين بدين شرح ضبط كردهاند :
[بسم الله الرحمن الرحيم،اين امانى است از خدا و محمد پيامبر او براى يحنة بن رؤبة و مردم ايله كه كشتىهاى آنها و كاروانهاشان در دريا و صحرا در امان باشد،آنها و هر كه با ايشان است از مردم شام و يمن و مردم دريا در پناه خدا و رسول او هستند و كسى حق ندارد ايشان را از استفاده كردن از دريا و صحرا جلوگيرى كند،و هر يكاز آنها كه مرتكب جرمى شود دارايى و ثروت او مانع و حايل مجازات او نخواهد بود و در اين صورت مال او بهره كسى است كه آن را به دست آورد...]حاكم«ايله»گذشته از امضا كردن اين پيمان حاضر شد ساليانه مبلغ سيصد دينار طلا به عنوان جزيه بپردازد و هر مسلمانى هم كه از آن ناحيه عبور مىكند از او پذيرايى به عمل آورد و هنگام ورود به تبوك نيز استر سفيدى به عنوان هديه براى رسول خدا آورد.
با ساير فرمانروايان آن حدود نيز پيمانهايى مشابه پيمان فوق امضا كرد و براى تسليم شدن برخى از فرمانروايان ديگر نيز كه فاصله زيادى با تبوك داشتند گروههايى از سپاهيان را اعزام فرمود و خود آماده مراجعت به مدينه گرديد و از آن جمله ابو عبيده جراح را با گروهى به سوى قبيله«جذام»گسيل داشت،كه با مقدارى غنيمت و اسير بازگشت و نيز سعد بن عباده را با جمعى مأمور سركوبى بنى سليم نمود كه چون سعد بن عباده به نزديك سرزمين آنها رسيد گريختند و از آن جمله گفتهاند:خالد بن وليد را نيز مأمور رفتن به سوى دومة الجندل كرد .
دومة الجندل يكى از قلعههاى محكم مرزى و مناطق سرسبز و خوش آب و هواى حدود شام و سوريه بود كه حاكمى مسيحى به نام اكيدر بر آنجا حكومت مىكرد.
گفتهاند:رسول خدا(ص)خالد بن وليد را مأمور كرد تا با جمعى از سپاهيانـكه طبق برخى از تواريخ پانصد نفر بودندـبراى جنگ با او به دومة الجندل برود و خود با همراهان به سوى مدينه حركت كرد.
خالد به دنبال مأموريت خود به دومة الجندل آمد و شب هنگام بدان ناحيه رسيده و اكيدر را كه با چند تن از نزديكان خود براى شكار از قلعه خارج شده بود دستگير ساختند و همراهان او به داخل قلعه فرار كردند.
خالد بدو گفت:اگر مردم دومة الجندل درهاى قلعه را باز كنند و اسلحه خود را تحويل دهند،از كشته شدن و اسارت مصون خواهند ماند و گرنه خونشان را خواهد ريخت،مردم دومة الجندل كه از گفتار فرمانده سپاه مسلمانان مطلع شدند تسليم شدند تا در ضمن اكيدر را نيز از خطر كشته شدن به دست سپاهيان اسلام برهانند وبدين ترتيب درهاى قلعه گشوده شد و اسلحه خود را كه عبارت از 400 زره و 500 شمشير و 400 نيزه بود تحويل دادند و خالد آنها را به ضميمه مقدارى گندم و شتر و گوسفند برداشته با اكيدر روانه مدينه شد.
و دنباله ماجرا را مورخين اين گونه نوشتهاند كه چون به مدينه آمد پيمانى را امضا كرد كه بر ضد مسلمانان اقدامى نكند و ساليانه مبلغى به عنوان جزيه بپردازد و بدين ترتيب منظور رسول خدا(ص)عملى شد و او را آزاد كرده به دومة الجندل بازگشت.
پىنوشتها:
1.براى اطلاع كامل از همه رواياتى كه در اين باره نقل شده به احقاق الحق،ج 5،صص 234ـ132 مراجعه شود.
2.خطبه فوق را صدوق(ره)نيز در من لا يحضر و از اهل سنت مقريزى در«الامتاع»با مختصر تفاوتى نقل كردهاند.
3.شايد منظور از غناى نفس بلند نظرى و بىنيازى طبع،در برابر گدا طبعى و نظر تنگى باشد .
4.و ما تفصيل آن را در تاريخ زندگى امير المؤمنين على(ع)نگاشتهايم بدانجا مراجعه شود .
سرانجام سپاهيان اسلام در ركاب رهبر بزرگوار و پيامبر الهى خود پس از تحمل دشواريها و سختيهاى بسيار و پيمودن بيابانهاى مخوف و راههاى ناهموار به تبوك رسيدند،اما متوجه شدند كه دشمنـيعنى لشكر رومـاز ترس مقابله با لشكر اسلام فرار كرده و به داخل مرزهاى خود عقب نشينى كرده است،و احيانا با اين عمل خود،مىخواستند اساس اين خبر راـكه بر ضد مسلمانان اجتماع كردهاندـتكذيب نمايند.
گرچه خود همين فرار دشمن و عقبنشينى آنها،از نظر سياسى پيروزى بزرگى براى مسلمانان به شمار مىرفت و به آنها و همه دشمنان نيرومند و مجاور مرزهاى كشور اسلامى آن روز نشان مىداد كه مسلمانان آمادهاند تا هر تجاوزى را در هر كجاـبه هر اندازه هم كه راهش دور و پيمودن آن سخت و دشوار باشدـپاسخ دهند و به دفع آن اقدام نمايند،اما رسول خدا(ص)مىخواست تا بهره زيادترى از اين سفر برده باشد و از اين رو براى ادامه پيشروى در داخل خاك دشمن يا بازگشت به مدينه،روى دستور خداى تعالى با سران سپاه به مشورت پرداخت و پس از مذاكرهاى كه انجام شد پيشروى در خاك دشمن را مصلحت نديدند و از اين رو پيغمبر اسلام مدت ده روزـو به گفته برخى بيست روزـدر همان تبوك توقف كرد و در اين مدت با مرزداران آن نواحى كه همگى مسيحى و عمال سياست روم بودند قراردادها و پيمانهايى به عنوان عدم تعرض منعقد كرد تا از ناحيه آنها خيالش آسوده شود و دولت روم نتواند از وجود آنها به نفع خود استفاده كند و فكر حمله مجددى را به سرزمين حجاز طرح نمايد.
و از آن جمله با فرمانرواى«أذرح»،«جرباء»و«ايله»پيمانهايى منعقد كرد كه متن قرار داد كتبى آن حضرت را با فرمانرواى«ايله»كه نامش يحنة بن رؤبه بود مورخين بدين شرح ضبط كردهاند :
[بسم الله الرحمن الرحيم،اين امانى است از خدا و محمد پيامبر او براى يحنة بن رؤبة و مردم ايله كه كشتىهاى آنها و كاروانهاشان در دريا و صحرا در امان باشد،آنها و هر كه با ايشان است از مردم شام و يمن و مردم دريا در پناه خدا و رسول او هستند و كسى حق ندارد ايشان را از استفاده كردن از دريا و صحرا جلوگيرى كند،و هر يكاز آنها كه مرتكب جرمى شود دارايى و ثروت او مانع و حايل مجازات او نخواهد بود و در اين صورت مال او بهره كسى است كه آن را به دست آورد...]حاكم«ايله»گذشته از امضا كردن اين پيمان حاضر شد ساليانه مبلغ سيصد دينار طلا به عنوان جزيه بپردازد و هر مسلمانى هم كه از آن ناحيه عبور مىكند از او پذيرايى به عمل آورد و هنگام ورود به تبوك نيز استر سفيدى به عنوان هديه براى رسول خدا آورد.
با ساير فرمانروايان آن حدود نيز پيمانهايى مشابه پيمان فوق امضا كرد و براى تسليم شدن برخى از فرمانروايان ديگر نيز كه فاصله زيادى با تبوك داشتند گروههايى از سپاهيان را اعزام فرمود و خود آماده مراجعت به مدينه گرديد و از آن جمله ابو عبيده جراح را با گروهى به سوى قبيله«جذام»گسيل داشت،كه با مقدارى غنيمت و اسير بازگشت و نيز سعد بن عباده را با جمعى مأمور سركوبى بنى سليم نمود كه چون سعد بن عباده به نزديك سرزمين آنها رسيد گريختند و از آن جمله گفتهاند:خالد بن وليد را نيز مأمور رفتن به سوى دومة الجندل كرد .
دومة الجندل يكى از قلعههاى محكم مرزى و مناطق سرسبز و خوش آب و هواى حدود شام و سوريه بود كه حاكمى مسيحى به نام اكيدر بر آنجا حكومت مىكرد.
گفتهاند:رسول خدا(ص)خالد بن وليد را مأمور كرد تا با جمعى از سپاهيانـكه طبق برخى از تواريخ پانصد نفر بودندـبراى جنگ با او به دومة الجندل برود و خود با همراهان به سوى مدينه حركت كرد.
خالد به دنبال مأموريت خود به دومة الجندل آمد و شب هنگام بدان ناحيه رسيده و اكيدر را كه با چند تن از نزديكان خود براى شكار از قلعه خارج شده بود دستگير ساختند و همراهان او به داخل قلعه فرار كردند.
خالد بدو گفت:اگر مردم دومة الجندل درهاى قلعه را باز كنند و اسلحه خود را تحويل دهند،از كشته شدن و اسارت مصون خواهند ماند و گرنه خونشان را خواهد ريخت،مردم دومة الجندل كه از گفتار فرمانده سپاه مسلمانان مطلع شدند تسليم شدند تا در ضمن اكيدر را نيز از خطر كشته شدن به دست سپاهيان اسلام برهانند وبدين ترتيب درهاى قلعه گشوده شد و اسلحه خود را كه عبارت از 400 زره و 500 شمشير و 400 نيزه بود تحويل دادند و خالد آنها را به ضميمه مقدارى گندم و شتر و گوسفند برداشته با اكيدر روانه مدينه شد.
و دنباله ماجرا را مورخين اين گونه نوشتهاند كه چون به مدينه آمد پيمانى را امضا كرد كه بر ضد مسلمانان اقدامى نكند و ساليانه مبلغى به عنوان جزيه بپردازد و بدين ترتيب منظور رسول خدا(ص)عملى شد و او را آزاد كرده به دومة الجندل بازگشت.
پىنوشتها:
1.براى اطلاع كامل از همه رواياتى كه در اين باره نقل شده به احقاق الحق،ج 5،صص 234ـ132 مراجعه شود.
2.خطبه فوق را صدوق(ره)نيز در من لا يحضر و از اهل سنت مقريزى در«الامتاع»با مختصر تفاوتى نقل كردهاند.
3.شايد منظور از غناى نفس بلند نظرى و بىنيازى طبع،در برابر گدا طبعى و نظر تنگى باشد .
4.و ما تفصيل آن را در تاريخ زندگى امير المؤمنين على(ع)نگاشتهايم بدانجا مراجعه شود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر