قسمت 43 - زندگینامه حضرت محمد ( ص )

چند تن از يهود بنى قريظه مسلمان شدند

در ميان يهود مزبور چند تن بودند كه وقتى پافشارى همكيشان خود را در مخالفت با پيغمبر اسلام مشاهده كرده و ديدند چگونه پيشنهادهاى كعب بن اسد را نيزـكه سمت رياست بر آنها داشتـرد كرده و در نادانى و جهالت خود اصرار مى‏ورزند تصميم به پذيرفتن ديانت اسلام گرفته و از آيين يهود دست كشيدند.

اينان روى گفتار بزرگان خود كه جسته و گريخته اوصاف پيغمبر اسلام را براى آنها بيان كرده و بشارت آمدن و ظهور آن حضرت را از روى تورات و گفتار حضرت موسى و پيغمبران گذشته از ايشان شنيده بودند،در دل علاقه‏مند به اسلام و آماده پذيرفتن آن دين شده بودند،اما روى ترس از همكيشان و ملاحظات ديگر نتوانسته بودند ايمان خود را اظهار كرده و عملا در سلك مسلمانان ديگر در آيند.

آنها دو يا سه نفر بودند به نامهاى اسيد و ثعلبه كه هر دو برادر و نام پدرشان سعيه بود و سومين نفرى كه مسلمان شد و در برخى از تواريخ اسلام نام او را در همان ايام محاصره بنى قريظه ذكر كرده‏اند،اسد بن عبيد بود.

اينان هر چه خواستند سران و همكيشان خود را وادار كنند تا به صورت عمومى مسلمان شوند و از لجاجت و عناد خويش دست بكشند و سخنان دانشمندان يهود و بزرگان را به ياد آوردند،نتوانستند و گفتارشان در آنها مؤثر واقع نشد،از اين رو زن و فرزندشان را برداشته و از قلعه به زير آمده و مسلمان شدند.كيفيت اسلام آنها و سخنانى كه از احبار يهود در اين باره شنيده بودند در بخش سوم با شرح بيشترى ذكر شد.
 
داستان ابو لبابه در ماجراى محاصره بنى قريظه

ابو لبابه يكى از انصار مدينه و از قبيله اوس بود كه پيش از ورود اسلام به مدينه بايهود بنى قريظه همپيمان بودند،و در جنگها و اختلافات از ايشان پشتيبانى و طرفدارى مى‏نمودند .

يهود بنى قريظه كه از محاصره طولانى به تنگ آمده و عاجز شدند،پيش از آنكه تسليم شوند براى رسول خدا(ص)پيغام دادند كه ابو لبابه را به نزد آنها بفرستد تا در كار خود با او مشورت كنند و رسول خدا نيز ابو لبابه را پيش ايشان فرستاد.

همين كه ابو لبابه وارد قلعه شد زنان و كودكان پيش رويش درآمده و صداها را به گريه و شيون بلند كردند به حدى كه دل ابو لبابه به حال آنها سوخت و متأثر گرديد و در همان حال وقتى مردان بنى قريظه از او پرسيدند:آيا به نظر تو صلاح ما در اين است كه تسليم محمد شويم؟گفت:آرى چاره‏اى ديگر نيست و ضمنا با دست به گلوى خود اشاره كرد،يعنى تسليم شدن شما مقدمه نابودى و گردن زدن شماست و اگر تسليم شديد مردانتان را گردن مى‏زنند.اما ناگهان متوجه شد كه با اين عمل به رسول خدا(ص)و مسلمانان خيانت كرده و گناه بزرگى را مرتكب شده است،و موجب شد تا انقلابى در دل او پديد آيد.اين انقلاب درونى سبب شد كه بيش از آن در قلعه‏هاى بنى قريظه توقف نكند و براى توبه و آمرزشخواهى از اين گناهى كه مرتكب شده بود در صدد چاره‏اى بر آيد و هر چه زودتر خود را از آلودگى آن گناه پاك سازد.

ابو لبابه به همين منظور از آنجا يكسر به مدينه رفت و با طنابى خود را به ستون مسجد بست و گفت:تا خدا مرا نيامرزد و توبه‏ام را نپذيرد از اينجا حركت نخواهم كرد و به سرزمين بنى قريظه و جايى كه در آن مكان به خدا و رسول او خيانت كرده‏ام قدم نخواهم گذارد.

رسول خدا(ص)كه ديد مراجعت ابو لبابه به طول انجاميد و از ماجراى وى مطلع گرديد فرمود :اگر به نزد ما مى‏آمد از خدا براى او طلب آمرزش مى‏كرديم،ولى اكنون كه چنين كرده همانجا باشد تا خدا توبه‏اش را بپذيرد.

ابو لبابه همچنان به ستون مسجد بسته بود،فقط در اوقات نماز همسر يا دخترش مى‏آمدند و او را باز كرده مختصر غذايى كه براى او آورده بودند مى‏خورد و سپس تطهير كرده نمازش را مى‏خواند و دوباره به همان ستون او را مى‏بستند.پس از اينكه شش روز از اين ماجرا گذشت و رسول خدا(ص)به مدينه بازگشت شبى در اتاق ام سلمه بود كه هنگام سحر در ضمن آيه‏اى كه به وسيله جبرئيل بر آن حضرت نازل شد قبولى توبه ابو لبابه به اطلاع حضرت رسيد (1) و ام سلمه كه از ماجرا مطلع شد،آن بشارت را به او داد.چون خواستند او را باز كنند حاضر نشد و گفت:نه به خدا سوگند بايد خود پيغمبر با دست خود مرا باز كند و چون پيغمبر براى نماز صبح به مسجد آمد با دست خود او را باز كرد.هم اكنون ستونى در مسجد مدينه است كه آن را«اسطوانة توبه»ناميده و گويند:جاى همان ستونى است كه ابو لبابه خود را بر آن بسته بوده.
 
بنى قريظه تسليم شدند

يهود بنى قريظه كه از محاصره به تنگ آمدند و حاضر به پذيرفتن اسلام و جزيه هم نشدند چاره‏اى جز تسليم نداشتند،اما از سرنوشت خود بيمناك بودند از اين رو براى سران قبيله اوس كه همپيمانان آنها بودند پيغام دادند كه ما چاره‏اى جز تسليم نداريم اما شما بايد به ما كمك كنيد و با محمد مذاكره كنيد تا درباره ما ارفاق كند و مانند بنى قينقاع و بنى النضير با ما رفتار كند.با اين پيغام چند تن از افراد قبيله مزبور به نزد رسول خدا (ص)رفته و در اين باره با آن حضرت مذاكره كردند پيغمبر فرمود:آيا حاضريد حكميت آنها را به يك نفر از شما واگذار كنم؟گفتند:آرى.

فرمود:سعد بن معاذ درباره ايشان حكم كند،آنها پذيرفتند،و به دنبال سعد بن معاذ كه در خيمه«رفيده»و در مسجد مدينه جاى داشتـچنانكه پيش از اين گفته شدـآمدند و او را به خاطر زخمى كه داشت و نمى‏توانست به پاى خود راه برود بر الاغى سوار كرده و بالشى براى او ترتيب دادند و به سوى قلعه‏هاى بنى قريظه حركت دادند و در راه بدو گفتند:رسول خدا حكميت بنى قريظه را به تو واگذار كرده و از او خواستند تا درباره آنان ارفاق كند.

سعد بن معاذ ساكت بود و چيزى نمى‏گفت تا وقتى كه ديد هر كس به نوعى سفارش‏آنها را مى‏كند سكوت خود را شكست و گفت:براى سعد روزى فرا رسيده كه در راه خدا از كسى واهمه نكند و سرزنش و ملامت مردم او را از حق منحرف نسازد.

با اين سخن همراهان سعد دانستند كه او تصميم سختى درباره يهود گرفته و از اين رو به يكديگر گفتند:مردان بنى قريظه كشته شدند و همان طور كه پيش بينى مى‏كردند،وقتى سعد در مجلس پيغمبر و اصحاب حضور يافت و طرفين اختيار حكميت را به او واگذار كردند،سعد گفت :حكم من آن است كه مردانشان كشته شوند و اموالشان قسمت شود و زنان و كودكانشان به اسارت در آيند و مسلمانان نيز به دستور رسول خدا(ص)بر طبق حكم او عمل كردند.

و بدين ترتيب اين دسته از دشمنان خطرناك و پيمان شكن اسلام كه پيوسته مترصد بودند تا از هر فرصتى استفاده كرده و ضربه خود را به مسلمانان بزنند و احيانا اگر بتوانند همه مسلمانان را از پاى در آورده و هلاك كنند به سزاى خيانت و دشمنى خود رسيده و از ميان رفتند.حيى بن اخطب نيز طبق قرارداد و شرطى كه كرده بود پس از رفتن احزاب به ميان قلعه‏هاى بنى قريظه آمد و با آنها به قتل رسيد. (2)
 
وفات سعد بن معاذ

چون غايله پايان يافت و مسلمانان به شهر بازگشتند،ناگهان زخمى كه در دست‏سعد بود سرباز كرد و آن قدر خونريزى كرد كه منجر به مرگ و شهادت او گرديد رسول خدا در مراسم تشييع و دفن سعد حاضر شد و مرگ او مسلمانان را سخت متأثر و غمگين ساخت و عموما در مرگ او گريستند،و خود پيغمبر نيز مى‏گريست و در مراسم دفن او خود آن حضرت شركت كرد،زيرا سعد در پيشرفت اسلام و پشتيبانى از رسول خدا(ص)بى دريغ فداكارى مى‏كرد و با موقعيتى كه از نظر اجتماعى داشت و رياست قبيله اوس با او بود خدمات مؤثرى به نفع مسلمين در مدينه انجام داده بود .رسول خدا درباره مرگ او فرمود:عرش خداى رحمان در مرگ سعد لرزيد،و فرشتگان يكديگر را به صعود روح سعد به آسمان بشارت مى‏دادند.
 
ازدواج با زينب بنت جحش و داستان زيد بن حارثه

از حوادثى كه در اين سال اتفاق افتاد ازدواج پيغمبر با زينب بنت جحش بود اين ازدواج مورد بحث و انتقاد برخى از كشيشان مغرض مسيحى قرار گرفته و اين عمل پيغمبر را حمل بر علاقه شديد به زن و شهوت جنسى كرده‏اند و به پيروى از منافقين صدر اسلام گفته‏اند:چون پيغمبر زينب را ديد و به او علاقه‏مند شد،وسيله طلاق او را فراهم ساخت تا خود با او ازدواج كند؟در اينجا لازم است قدرى در اين باره توضيح داده شود و نخست اصل داستان ازدواج او را با زيد بن حارثه شوهر اول او ذكر كرده و سپس به دنباله ماجرا مى‏پردازيم.

پيش از اين در داستان بعثت رسول خدا و دومين مردى كه به آن حضرت ايمان آورد گفته شد كه زيد بن حارثه چند سال قبل از بعثت به صورت برده‏اى به خانه خديجه آمد و رسول خدا (ص)او را از خديجه گرفت و آزاد كرد و از آن پس او را پسر خود خواند و مردم مكه او را پسر محمد مى‏ناميدند.

داستان اسارت و بردگى او و ماجراهاى بعدى را مورخين اين گونه نوشته‏اند كه:زيد جوانى از قبيله كلب بود و در ضمن نزاعى كه ميان قبيله مزبور و يكى از قبايل ديگر عرب روى داد او را به اسارت گرفتند و در بازار عكاظ به معرض فروش در آوردند و حكيم بن حزامـبرادر زاده خديجهـروى سفارشى كه قبلا خديجه براى خريدغلامى به او كرده بود،زيد را خريد و براى خديجه به مكه آورد،پس از آنكه پيغمبر اسلام خديجه را به همسرى اختيار كرد به زيد علاقه‏مند شد تا بدانجا كه او را زيد الحب ناميدند.خديجه كه چنان ديد او را به پيغمبر بخشيد و در اين خلال جريانى اتفاق افتاد كه پدر و خويشان زيد مطلع شدند كه وى به صورت بردگى در خانه خديجه به سر مى‏برد.

و چون بردگى زيد براى آنها موجب سرافكندگى بود و از اين گذشته به فرزند خود علاقه داشتند به مكه آمده و براى استرداد زيد با پيغمبر گفتگو كردند و مبلغى هم به عنوان قيمت فرزند خود پيش آن حضرت بردند.زيد كه از ماجرا مطلع شد روى محبتهايى كه در طول اقامت در خانه آن حضرت ديده بود حاضر به بازگشت به ميان قبيله خود نشد و پس از مذاكراتى قرار شد پيغمبر او را آزاد كند و او را پسر خوانده خويش كرده و در خانه آن حضرت بماند.

پدر و مادر زيد نيز با اين پيشنهاد موافقت كردند و از آن پس رسول خدا(ص)او را پسر خود خواند و اعلام كرد كه او از من ارث مى‏برد و من هم از وى ارث خواهم برد و بدين ترتيب منظور زيد،پدر،مادر و قبيله او نيز عملى گرديد و همگى راضى شدند.

پس از اينكه پيغمبر به رسالت مبعوث شد و چند سال از اين ماجرا گذشت طبق آيه 6ـ5 سوره احزاب اين حكم منسوخ گرديد و قرار شد پسر خوانده‏ها را به نام پدران اصلى آنها بخوانند و از آن پس او را زيد بن حارثه گفتند.
 
ازدواج زيد بن حارثه با زينب بنت جحش

از محبتهايى كه رسول خدا نسبت به زيد مبذول داشت آن بود كه تصميم گرفت براى زيد همسرى اختيار كند و به همين منظور به نزد زينب دختر جحش خواهر عبد الله بن جحش كه از طرف مادر عمه زاده آن حضرت و دختر اميمة بنت عبد المطلب بود خواستگارى فرستاد،زينب و نزديكانش كه در آغاز خيال كردند پيغمبر براى ازدواج با خود خواستگار فرستاده خوشحال شدند و جواب مساعد دادند،اما وقتى فهميدند اين خواستگارى براى زيد بن حارثه بوده پشيمان شدند وبراى آن حضرت پيغام دادند كه اين ازدواجـيعنى وصلت با زيدـبر خلاف شئون فاميلى ماست و بدين ترتيب حاضر به آن وصلت نشدند.

و چون در ضمن آيه 36 سوره احزاب زينب از اين كردار سرزنش شد ديگر باره رضايت خود را با اين ازدواج اعلام كرد و بدين ترتيب به همسرى زيد در آمد.

زينب از ابتداـروى همان جهتى كه ذكر شد و يا روى تفاوت سنى كه ميان آن دو وجود داشتـبناى ناسازگارى را با زيد گذارد و زيد چند بار خواست او را طلاق گويد ولى پيغمبر وساطت كرده مانع از اين كار شد و چنانكه صريح قرآن كريم است به آن دو دستور سازش داد تا سرانجام وقتى معلوم شد كه توافق اخلاقى ميان آن دو وجود ندارد و با هم سازگار نيستند قرار شد زيد بن حارثه او را طلاق بدهد.
 
طلاق زينب و ازدواج رسول خدا با او

زينب كه از زنان مهاجر و از خانواده‏هاى شريف مكه بود و پس از طلاق در مدينه و دور از بستگان نزديك و در شهر غربت به سر مى‏برد در اندوه و ماتم فرو رفت و چنانكه گفته‏اند بسيار مى‏گريست و از آن سو خداى تعالى پيغمبر را مأمور ساخت براى از بين بردن سنت جاهليت كه ازدواج با زن پسر خوانده را مانند ازدواج با زن فرزند رسمى جايز نمى‏دانستند،زينب را به ازدواج خويش در آورد و در ضمن او را از اين عقده و شكست روحى نيز نجات داده و خواسته ديرينه او و فاميلش راـكه ازدواج با يكى از شخصيتهاى قريش بودـانجام دهد.

رسول خدا(ص)نيز پس از گذشت دوران عده و مدتى پس از آن،با اينكه از انتقاد منافقان مدينه انديشه داشت اين كار را انجام داد و زينب در رديف همسران آن حضرت در آمد. (3) اين بود خلاصه‏اى از آنچه در تواريخ و تفاسير در اين باره ذكر شده و اما توجيهات و برداشتهاى غلطى كه دشمنان مغرض اسلام براى اين ازدواج كرده‏اند انگيزه‏اى جز همان غرض ورزى و ايراد و اشكال تراشى نداشته و قسمتى از آنها به اصل مسئله تعدد زوجات در قانون اسلام و بخصوص تعدد زوجات پيغمبر اسلام باز مى‏گردد كه ما ناچاريم در اين باره نيز توضيح كوتاهى داده و به دنبال ساير ماجراهاى تاريخى بازگرديم.
 
توضيحى كوتاه درباره مسئله تعدد زوجات

براى توضيح مى‏گوييم اگر اين مغرضان ايراد تراش،به اصل مسئله تعدد زوجات اشكال و ايرادى دارند كه پاسخ كافى بدان داده شده زيرا ما وقتى نياز اجتماع را در نظر بگيريم و عقل را ميزان قضاوت قرار دهيم نه احساسات زنانه را بخوبى فلسفه قانون تعدد زوجات اسلام معلوم خواهد شد و اهميت ويژه‏اى كه اين قانون مقدس از نظر همه جانبه بودنش دارد براى همگان روشن مى‏گردد.

زيرا بر طبق آمارهاى موجود در دنيا،به طور معمول در تمام كشورها تعداد زنان‏بيش از مردان است (4) و اين نه بدان جهت است كه نوزادان دختر بيش از نوزاد پسر است بلكه شايد از نظر تولد،گاهى مساوى و احيانا نوزاد پسر بيش از دختر باشد،بلكه در سنين بالا كه مى‏رسند تلفات و ضايعات ناشى از بيماريها (5) و جنگها و تصادفات و غيره عموما و اكثرا بر مردان وارد مى‏شود و زنان مصون هستند و از اين رو است كه اين تعادل در سنين جوانى و هر چه بالاتر بروند به هم مى‏خورد و روز به روز از تعداد مردان كاسته شده و بر تعداد زنان افزوده مى‏شود.

و از سوى ديگر چنانكه مى‏دانيم دختران از نظر خلقت طورى ساخته شده‏اند كه زودتر به حد بلوغ جنسى مى‏رسند و آمادگى براى توليد مثل پيدا مى‏كنندـو آن حدود سالهاى ده سالگى استـولى پسران معمولا پنج سال ديرتر به اين حد مى‏رسند و از آن طرف قوه توليد در آنها زودتر از مرد تعطيل مى‏شودـچنانكه معمولا زنان در سن پنجاه سالگى به حد يائسگى مى‏رسند،ولى مردان تا سنين نود و صد سالگى و بلكه بالاتر نيز قدرت توليد مثل دارندـو با توجه به هر دو طرف اين قانون خلقت،اگر جلو تعدد زوجات گرفته شود به هر دو دسته ظلم و ستم شده و به معناى تعطيل قانون‏فطرت و طبيعت است (6) و نتيجه‏اى جز انحراف و آلودگى و تباهى نسل و اجتماع و امراض مقاربتى و دهها مفاسد ديگر چيزى نخواهد داشت،زيرا با قانون فطرت نمى‏توان جنگيد.

از آيات كريمه قرآنى و سخنان رهبران بزرگوار الهى و ائمه دين كه بگذريم دانشمندان و علماى روز هم تدريجا به اين حقيقت پى برده و اين قانون را براى سعادت افراد بشر لازم مى‏دانند و جلوگيرى آن را منشأ بسيارى از تبهكاريها و مفاسد دانسته و شناخته‏اند (7) و ما براى نمونه گفتار دو تن از آنها را در اينجا ذكر كرده و بحث اصلى را دنبال مى‏كنيم :

1.شوپهناور،فيلسوف شهير آلمانى،در كتاب خود كه به نام سخنى چند درباره زن نوشته مى‏گويد :قانون ازدواج اروپا كه مردان را الزام مى‏كند به يك زن اكتفا كنند بر اساس نامعقول و فاسدى بنا شده است.

در سراسر اروپا زنان بى‏شوهر بسيار فراوان است كه عده‏اى از آنها تا پايان عمر در حالت گرفتارى با عقده‏هاى روحى و امراض روانى به سر مى‏برند و عده زيادى از آنان به بى‏عفتى و فحشا آلوده مى‏شوند.تنها در شهر«لوندره»هشتاد هزار دختر هست كه متأسفانه شرافت خود را فروخته و آلوده گشته‏اند،اينان همه قربانيان قانونى هستند كه مى‏گويد هر مردى بيش از يك زن قانونى نمى‏تواند داشته باشد.

در ميان ما رابطه جنسى با زنان متعدد به طور غير قانونى كه وجود دارد،در اين صورت مجادله كردن ما درباره قانون تعدد زوجات جدا بيهوده است.

2.گستاولوبون فرانسوى در كتاب معروف خود،تاريخ تمدن اسلام پس از بحثى كه درباره محاسن قانون تعدد زوجات اسلام دارد مى‏نويسد:مسئله تعدد زوجات يكى از رسوم بسيار عالى و خوبى است كه فساد اخلاق را از ميان ملتهايى كه آن راجايز مى‏دانند برداشته و ارتباط خانواده‏ها را محكمتر مى‏كند و چنان احترام و سعادتى به زن مى‏بخشد كه نظيرش در اروپا ديده نمى‏شود .

سپس اين بحث را كه مسئله تعدد زوجات منحصر به اسلام و مسلمين نبود و اين مسئله در ميان تمام ملل قبل از اسلام شيوع داشته دنبال كرده و مى‏نويسد:تعدد زوجات مشروع شرقيها بدتر از ارتباط نامشروع با زنهاى بسيارى كه مخفيانه در اروپا شايع مى‏باشد نيست،بلكه بر عكس،آن قانون به مراتب بهتر از اين كار است.سرانجام در پايان بحث خود نتيجه‏گيرى كرده و مى‏گويد :

اين مطلب روشن شد كه اسلام در بهبود مقام زن بسيار كوشيده و نخستين آيينى است كه مقام زن را بالا برد. (8)
 
و اما درباره تعدد زوجات پيغمبر اسلام...

ظاهرا با توضيحاتى كه قبلا درباره ازدواج پيغمبر اسلام با عايشه و حفصه و ام سلمه داديم نيازى به بحث و توضيح در اينجا نيست ولى به طور كلى و فشرده‏مى‏گوييم: (9)

اگر منظور از اين ازدواجهاـچنانكه آنها جلوه داده‏اندـارضاى غريزه جنسى و تمايل شديد به جنس زن بود،پس چرا بهترين دوران زندگى و بهار عمر خود يعنى تا سن بيست و پنج سالگى را در آن محيط آلوده و فاسد جزيرة العرب بتنهايى بسر برد؟و با اينكه تمام مزاياى فردى و اجتماعى كه موجب جلب توجه زنان بود يعنى زيبايى صورت،اعتدال،كمال خلقت،فصاحت بيان،شهرت،محبوبيت،شرافت قبيله‏گى و ديگر فضايل صورى و معنوى به حد كامل در او وجود داشت،اين مدت را با نهايت پاكدامنى بدون همسر گذراند؟و آن گاه نيز كه به فكر ازدواج افتاد،با خديجه كه قبلا دو شوهر كرده بود و پانزده سال از او بزرگتر بود و چند فرزند هم از دو شوهر گذشته خود داشت ازدواج كرد؟و تا سن پنجاه سالگى هم به همان زن سالخورده و دو شوهر كرده اكتفا كرد؟و هيچ زن ديگر و يا كنيز ديگرى نگرفت،با اينكه بر طبق عادات و سنتهاى آن زمان و بخصوص شهر مكه اين عمل يك كار عادى و معمولى مردم آن شهر بود و براى كسى كه مختصر اطلاعى از وضع اجتماعى و خانوادگى عرب قبل از اسلام داشته باشد نيازى به توضيح و استدلال نيست و چرا زنان متعدد خود را با آن موقعيت مهمى كه داشت از ميان دوشيزگان زيباروى عرب اختيار نكردـچنانچه زمامداران ديگر دنيا مى‏كردندـو چرا زنان خود را به سازش و قناعت با همان زندگى محقرانه و قوت اندك خانه خود دستور مى‏داد،و از چشم دوختن به زندگى زرق و برق دار دنيا پرستان و بوالهوسان نهى مى‏كرد تا آنجا كه طبق آيه 29 سوره احزاب به آنها مى‏گويد :

«اگر مايل به زندگى دنيا و زيور آن هستيد بياييد تا شما را بهره‏مند كرده و به كمال خوبى شما را آزاد سازم»و بدين ترتيب آنها را ميان ماندن و ساختن با آن زندگى فقيرانه و طلاق و آزادى و رسيدن به لذايذ مادى دنيا مخير مى‏سازد؟

اينها سؤالاتى است كه مشت اين مغرضان كينه توز و دروغگويان از خدا بى‏خبر را باز مى‏كند،و مجال ادامه بحث و گفتگو را از آنها مى‏گيرد و حقيقت را روشن ساخته‏و هدف مقدس و عالى پيغمبر اسلام نعوذ بالله مرد شهوت‏ران و بوالهوسى نبود و امانت و پاكدامنى او پيش از اسلام و بعد از آن،چه از نظر مالى و چه از نظر ناموسى و چه از ساير نظرها زبانزد عام و خاص و مورد گواهى و تصديق دوست و دشمن بود (10) و از اين ازدواجها نيز همان طور كه در ضمن گفتارهاى گذشته بدان اشاره شد منظورى عالى‏تر و هدفى بزرگتر داشت و هدف همان پيشرفت اسلام و مبارزه با شرك و بت‏پرستى و اعلاء كلمه توحيد بود.اين ازدواجها هر كدام به نوبه خود وسيله‏اى مؤثر براى پيوند با يكى از قبايل و سران بزرگ عرب بود و يا به منظور حفظ آبروى يك خانواده محترم و يا يك زن با ايمان و فداكارى كه همه چيز خود را در راه اسلام از دست داده بود انجام مى‏شد و گاهى هم موجب نجات و آزادى يك قبيله و قومى مى‏گرديد.براى نمونه دو مورد ديگر از ازدواجهاى رسول خدا (ص)را كه در سالهاى آخر هجرت اتفاق افتاد براى شما نقل مى‏كنيم:

پى‏نوشتها:

1.سوره توبه،آيه .102

2.از آنجا كه دشمنان اسلام براى مخدوش جلوه دادن چهره اسلام از هيچ تهمت و افترايى دريغ نكرده‏اند و از هر فرصت و وسيله‏اى براى انجام اين هدف شيطانى بهره‏گيرى كرده‏اند در اينجا به كشتار دستجمعى مردان يهود بنى قريظه ايراد گرفته و آن را نوعى اعمال خشونت و مخالف با رفتار انبياى الهى جلوه داده‏اند،و از اين رو برخى از نويسندگان و تاريخ نويسان مسلمان نيز كه كم و بيش تحت تأثير اين تبليغات مسموم و مغرضانه قرار گرفته‏اند در صدد توجيه اين عمل بر آمده و بلكه در اين روايات و قتل يهود مزبور خدشه كرده و آن را مخدوش دانسته‏اند كه براى نمونه مى‏توانيد نوشته آقاى دكتر شهيدى را در تاريخ تحليلى اسلام بخوانيد و به نظر ما نيازى به اين توجيهات نيست و روايات نيز معتبر است و امثال اين گونه داستانها در جنگهاى انبياى گذشته و از جمله حضرت موسى بن عمران(ع)نيز فراوان وجود داشته،و با توجه به دشمنيها و كارشكنيهاى زيادى كه يهود مزبور نسبت به اسلام و مسلمين داشته و به صورت پايگاه خطرناكى براى دشمنان اسلام در آمده بودند و قابل هيچ گونه اصلاح و انعطافى هم نبودند و در هر فرصتى خنجر خود را از پشت بر مسلمانان مى‏زدند چنانكه اكنون نيز در اين زمان مشاهده مى‏كنيم،دليلى براى اين توجيهات و خدشه‏ها احساس نمى‏شود،كه البته بحث و تحقيق بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين كتاب تاريخى خارج مى‏باشد.

3.در اينجا به نظرم رسيد براى شاهد گفتار بالا سخن جان ديون پورت را در اين باره براى شما،كه در كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن نوشته است نقل كنيم اگر چه قسمتهايى از كتاب مزبور مورد بحث و انتقاد است.

وى پس از اينكه به داستان جنگ خندق و ائتلافى را كه يهود با قبايل عرب بر ضد اسلام كردند و منجر به شكست آنان و سپس غلبه مسلمانان بر يهود شد اشاره كرده و مى‏نويسد:

«در اينجا لازم است تهمتى را كه دشمنان محمد در همين اوقات از روى غرض و حسد به او زده‏اند رد شود،و آن موضوع ازدواج عيال مطلقه پسر خوانده اوست،واقع امر اين است كه خيلى قبل از طلوع اسلام ميان اعراب عادى رواج داشت كه اگر كسى زنى را به نام مادر مى‏خواند ديگر نمى‏توانست با او ازدواج كند و اگر كسى جوانى را پسرش مى‏خواند از آن به بعد آن پسر از تمام حقوق فرزندى وى برخوردار مى‏شد،ولى قرآن هر دو عادت مزبور را نسخ كرد،به اين معنى كه اگر كسى زنى را مادر مى‏خواند مى‏توانست با او ازدواج كند و نيز اگر پسر خوانده‏اى عيالش را طلاق مى‏داد پدر خوانده مى‏توانست عيال او را به ازدواج خودش در آورد.

محمد كه نسبت به زينب خيلى احترام مى‏گذاشت او را به ازدواج پسرى كه به او نيز همان قدر احترام قايل بود در آورد،چون نتيجه اين ازدواج براى زيد رضايت بخش نبود با همه مداخله‏اى كه پيغمبر در اين باره نمود زيد تصميم به طلاق زينب گرفت.

پيغمبر خودش بخوبى مى‏دانست كه چون اصولا اين وصلت به وسيله او انجام گرفته است مورد توبيخ قرار خواهد گرفت.ولى پس از انجام طلاق،پيغمبر از گريه‏هاى زينب و بدبختى او متأثر شد،لهذا تصميم گرفت از تنها وسيله اصلاحى كه در دسترس دارد استفاده كند بنابراين پس از طلاق زيد،خودش با زينب ازدواج كرد.

پيغمبر با اشكال به اين اقدام تصميم گرفت و مى‏دانست عربها كه هنوز پاى بند رسم و عادت سابقشان بودند او را با انجام اين عمل به بى‏عفتى متهم خواهند كرد،ولى حس شديد وظيفه‏شناسى بر اين موانع غالب آمد و زينب عيال پيغمبر شد.»

كتاب عذر به پيشگاه محمد،ترجمه سعيدى،صص 36ـ .35

4.طبق آمار دقيقى كه در حدود 15 سال پيش از اطلاعات مورخ 29/7/40 نقل شده است،در آلمان شش ميليون و در ايتاليا دو ميليون و در فرانسه يك ميليون و هشتصد هزار و در انگلستان يك ميليون و پانصد هزار زن بيش از مرد وجود داشته تا آنجا كه در برلن غربى به موجب احصاييه رسمى در برابر هر يك صد نفر مرد يك صد و هفتاد و پنج زن جوان وجود داشته و اين زنان جوان براى پيدا كردن شوهر و ازدواج آمادگى خود را در روزنامه‏ها اعلام كرده‏اند.

5.بر طبق تحقيقى كه از همان راه صحيح و محكم آمارگيرى به دست آمده و از نظر علمى هم ظاهرا به ثبوت رسيده مقاومت زنان در برابر بيماريها بيش از مردان بوده و از اين رو عمر زنان معمولا بيش از مردان است.قسمت زير از اطلاعات 11/9/35 و 1/9/35 و صص 130 و 133 كتاب صد و پنجاه سال جوان بمانيد نقل شده كه نوشته است در فرانسه به طورى كه احصاييه نشان مى‏دهد در مقابل هر صد دختر نوزاد صد و پنج پسر به دنيا مى‏آيد ولى در عين حال زنها در حدود يك ميليون و هفتصد و شصت و پنج نفر بيش از مردان هستند با اينكه تمام جمعيت فرانسه از چهل ميليون تجاوز نمى‏كند و علت آن هم اين است كه پسرها مقاومتشان در برابر امراض كمتر از دخترهاست و به همين دليل پنج درصد آنها تا سن 9 سالگى از بين مى‏روند و بقيه از سن 35 رو به نقصان مى‏گذارند به طورى كه در 40 سالگى در برابر صد زن هشتاد مرد و در 80 سالگى در برابر صد زن پنجاه مرد وجود دارد.

در مسكو پانصد و پنجاه زن زندگى مى‏كنند كه عمرشان بيش از 100 سال است در حالى كه در همان سرزمين فقط شش مرد 100 ساله وجود دارد،و در همان شهر ششصد و يك زن به سر مى‏برند كه عمرشان بين 90 تا 100 سال است در صورتى كه با اين سن و سال فقط نود و يك مرد وجود دارد.

6.اين مطلب را هم به قانون بالا اضافه كنيد كه زنان در هر ماه چند روز به عادت زنانه مبتلا مى‏شوند،و در هر يكى دو سال نيز معمولا حامله شده و ايام وضع حمل پيش مى‏آيد كه آميزش با آنها از نظر اديان ممنوع است و از نظر بهداشتى هم مضرات و زيانهاى اين كار در آن چند روز براى دانشمندان روشن شده و آن را ممنوع ساخته‏اند.

7.براى توضيح بيشتر به كتابهايى كه درباره حقوق زن و هنر زن بودن نوشته شده و تفسير شريف الميزان،ج 4،ص 191 به بعد و كتابهاى ديگر مراجعه شود.

8.جالب اينجاست كه اين آقايان اروپاييان،و دايه‏هاى مهربانتر از مادر كه به مسئله تعدد زوجات اسلام خرده مى‏گيرند اعمال و رفتار خودشان را پس از چهارده قرن كه از ظهور اسلام مى‏گذرد و رفتارى را كه با زنان دارند ناديده گرفته و اين همه تنوعهاى جنسى و شهوترانيهاى بى‏حد و حساب و نامشروع خود را مورد انتقاد قرار نداده و بلكه با تغيير نام«زنا»به معاشقه به هوسرانيهاى عجيب خود رنگ علمى هم داده‏اند،براى نمونه به قسمت زير كه نگارنده پس از تنظيم گفتار بالا در دو روزنامه عصر همين ايام يعنى ايام تحرير اين صفحاتـدر اطلاعات و كيهان ديدم توجه كنيد:

زوريخـسويس،آسوشيتدپرسـژرژسمينون،نويسنده داستان‏هاى پليسى،بتازگى گفته است كه از 13 سالگى تاكنون با ده هزار زن معاشقه كرده است زيرا مى‏خواسته است كه حقيقت عشق را دريابد .

اين نويسنده كه 74 سال دارد گفته است:من از لحاظ جسمانى بدانها نياز داشتم من همچنين نيازمند تماس با آنها بودم.

اين نويسنده زاده شده در بلژيك،كه تاكنون 214 كتاب با مجموع 350 ميليون تيراژ نوشته،گفته است كه گمان مى‏كند كه هر ساله به طور متوسط با 164 زن يا تقريبا هر دو روز با يك زن معاشقه كرده است.

اطلاعات شماره 15289 چهارشنبه 31 فروردين ماه.

اين مطلبى است كه روزنامه‏هاى ديروز نوشته بودند يعنى 1356 سال پس از هجرت پيغمبر و حدود 1370 سال پس از ظهور اسلام در جزيرة العرب!

اين است وضع زن در دنياى روز و عصر آپولو و زمان اتم و اين است وضع مسئله تعدد زوجات نامشروع در روزگار تمدن قرن طلايى و اين است منطق و رفتار مخالفين تعدد زوجات مشروع اسلام!

9.آنچه در اينجا بيان شده فشرده گفتارى است كه چند سال قبل به قلم نگارنده در پاورقى ترجمه تاريخ تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون،چاپ اسلاميه نيز نوشته و منتشر شده است.

10.بهترين گواه بر اين مطلب اين است كه دشمنان پيغمبر اسلام كه از هر نوع تبليغى عليه آن بزرگوار استفاده مى‏كردند و از هر گونه تهمتى نسبت به وى دريغ نداشتند و سخنان ناروايى چون ساحر و كذاب و ديوانه و امثال آن درباره‏اش گفتند،اينان باكى نداشتند از اينكه تهمتهاى ناموسى هم به او بزنند،اما پاكدامنى بى‏نظير آن حضرت در طول چهل سال زندگى قبل از بعثت كه دوران جوانى و طوفان و غرور شهوت جنسى استـمانع از اين بود كه بتوانند چنين نسبتهاى ناروايى به او بدهند،و چاره‏اى نداشتند جز اينكه او را ساحر يا كذاب و يا ديوانه بخوانند و بدين وسيله مردم را از تماس با آن حضرت و پيروى از آيين مقدسش باز دارند.

هیچ نظری موجود نیست: