قسمت 44 - زندگینامه حضرت محمد ( ص )

ازدواج با ام حبيبه

ام حبيبه دختر ابو سفيانـرئيس بنى اميهـيكى از سران قريش و رؤساى مكه بود و مردم مكه در هر كار مهمى كه داشتند معمولا او را به رياست خود انتخاب مى‏كردند،چنانكه در جنگ احد و خندق مذكور شد،و از اين نظر موقعيت سياسى مهمى در ميان قريش و قبايل ديگر عرب داشت.بالطبع وصلت با چنين شخصى براى رهبر مسلمانان وسيله مؤثرى براى تبليغ اسلام و آرام كردن دشمنان و مخالفين بود،و از آن سو ام حبيبه نيز چند سال پيش از هجرت مسلمان شده بود و به اتفاق شوهرش عبيد الله بن جحش به حبشه مهاجرت كرد و در آنجا شوهرشـپس از اينكه از اسلام دست كشيدـاز دنيا رفت و بدون سرپرست ماند و چون پدرش ابو سفيان از دشمنان‏سرسخت اسلام بود ام حبيبه راه بازگشت به مكه را نداشت و نمى‏توانست به شهر و ديار خود و خانه پدر باز گردد،در مملكت غربت حبشه نيز زندگى با آن وضع براى او بسيار ناگوار و رقتبار بود،از اين رو وقتى پيغمبر اسلام از ماجرا مطلع شد به منظور كاستن دشمنى و عداوت ابو سفيان و نجات يك زن بزرگ زاده و با ايمان كه به جرم پذيرش اسلام و دين،از وطن آواره شده و در ديار غربت نيز دچار آن وضع دردناك و اسفبار گشته،نامه‏اى به نجاشى پادشاه حبشه نوشت و به وسيله او ام حبيبه را براى خود خواستگارى و عقد كرد.مدتى طول كشيد تا ام حبيبه به مدينه آمد،اما همين عمل رسول خدا(ص)موجب سربلندى او در ميان مهاجرين حبشه و نجات وى از غم و غصه و سقوط روحى او گرديد.
 
ازدواج با جويريه

جويريه دختر حارث بن ابى ضرارـرئيس قبيله بنى المصطلقـبود كه در سال ششم هجرت(به شرحى كه ان شاء الله پس از اين نقل خواهيم كرد)گروه زيادى از قبايل همجوار را با خود همدست كرده و قصد حمله به مسلمانان و غارت مدينه را داشت،كه رسول خدا(ص)زود مطلع شد و پيش از آنكه آنها نقشه خود را عملى كنند پيغمبر به جنگ آنها رفت و آنها را شكست داده اموال زيادى از آنها به غنيمت گرفت و گروهى از زنان و مردانشان نيز اسير شدند.

در ميان اسيران جويريه دختر حارث بن ابى ضرار بود كه وقتى پيغمبر از ماجرا مطلع شد او را از كسى كه اسيرش كرده بود خريد و آزادش ساخت و سپس او را به عقد خويش در آورد.مسلمانان ديگر كه چنان ديدند همگى اسيران بنى المصطلق را آزاد كرده و گفتند:اينان فاميلهاى پيغمبر اسلام هستند و سزاوار نيست در دست ما اسير باشند. (1) آزادى اين دسته اسيران و بازگشت آنها به ميان قبيله و وصلت پيغمبر با آنها در اظهار تمايل آنان به اسلام و تحكيم مبانى اين آيين مقدس و دفع شر آن قبيله و قبايل همجوارشان بسيار مؤثر واقع شدـچنانچه در جاى خود خواهيم گفتـ.بارى بهتر است از اين مقوله بگذريم و به دنبال بحث خود بازگرديم و حوادث ديگر سال پنجم را دنبال كنيم.
 
سريه عبد الله بن عتيك و قتل سلام بن ابى الحقيق يهودى

جنگ خندق و بنى قريظه به پايان رسيد و مسلمانان به فكر يكى ديگر از بزرگان يهود كه در تحريك احزاب و به راه انداختن جنگ خندق فعاليت زيادى كرده بود افتادند و در صدد قتل او بر آمدند.

اين شخص سلام بن ابى الحقيق بود كه عداوت بسيارى با پيغمبر اسلام و مسلمين داشت و در هر فرصتى كه مى‏توانست دشمنى خود را آشكار مى‏كرد،او پس از جنگ خندق گريخت و خود را به خيبر رسانيد و به نزد يهوديانى كه در آنجا سكونت داشتند رفت.

از آن سو انصار مدينه كه از دو تيره اوس و خزرج تشكيل مى‏شدند همان طور كه پيش از اسلام از نظر شرافت و بزرگى با هم رقابت داشتند و هيچ كدام حاضر نبودند از دسته ديگر عقب بمانند،پس از اينكه مسلمان شدند همين رقابت به صورت ديگرى در لباس اسلام جلوه كرد و هر يك مترصد بودند تا ببينند رقباى خود چه عملى به نفع اسلام و مسلمين انجام داده تا آنها نيز آن را انجام دهند و نتيجه اين رقابت به نفع اسلام و مسلمين بود و به سود آنان تمام مى‏شد و براى پيشرفت اين آيين مقدس بسيار مؤثر بود.

پيش از اين گفتيم قبيله اوس توانستند يكى از همين دشمنان سرسخت و يهوديان سرشناسـيعنى كعب بن اشرفـرا پس از جنگ بدر به قتل برسانند خزرجيان نيز در صدد بودند تا كسى را كه همانند كعب بن اشرف از نظر شخصيت و عداوت نسبت به اسلام و مسلمين باشد به قتل رسانند تا از رقباى خود در كسب شرف و فضيلت عقب نمانند.

جنگ خندق و بنى قريظه كه به پايان رسيد و سلام بن ابى الحقيق يكى از افراد مؤثر و كارگردانان معركه به خيبر گريخت،خزرجيان را به فكر انداخت تا به وسيله‏اى او را به قتل رسانده و منظور خود را عملى سازند و به دنبال آن،پنج تن از افراد ورزيده‏و دلير داوطلب انجام اين مأموريت گشتند.

آنها عبارت بودند از:عبد الله بن عتيك،مسعود بن سنان،عبد الله بن انيس،حارث بن ربعى و خزاعى بن اسود،اين پنج نفر به نزد رسول خدا(ص)آمده و منظور خود را اظهار كردند،پيغمبر نيز عبد الله بن عتيك را بر آنها امير ساخته و به دنبال آن مأموريت فرستاد و سفارش كرد مبادا زنى يا كودكى را به قتل برسانيد.

افراد مزبور فاصله ميان مدينه تا خيبر راـكه حدود 30 فرسخ استـبسرعت پيموده و شبانه خود را به در خانه سلام بن ابى الحقيق رسانده و در خانه‏اش را زدند.همسر او پشت در آمد و پرسيد:شما كيستيد؟گفتند:چند تن عرب هستيم كه براى خريد خوار و بار به اينجا آمده‏ايم،آن زن در را باز كرد و آنان به داخل خانه و به درون اتاقى كه سلام در آنجا روى بستر خود دراز كشيده بود رفتند و در را از پشت بسته و هر كدام با شمشيرى كه داشت ضربتى بر او زده و چون مطمئن از قتل او شدند گريختند و خود را به داخل جوى آبى رسانده در آنجا پنهان شدند.

يهوديان كه از ماجرا مطلع شده با چراغها بيرون ريختند ولى نتوانستند قاتلين را در آن شب تاريك پيدا كنند و از اين رو به سوى قلعه بازگشتند و آن پنج نفر از ميان مخفى گاه خارج شده بسرعت خود را به مدينه رساندند و خبر قتل او را به پيغمبر و مسلمانان دادند .
 
سراياى ديگر اين سال

در اين سال چند سريه ديگر نيز اتفاق افتاد كه از آن جمله بود:

1.سريه عكاشة بن محصن كه رسول خدا(ص)او را با چهل نفر براى سركوبى قبيله‏اى از بنى اسد به«غمر» (2) فرستاد و آنها وقتى از آمدن عكاشه مطلع شدند گريختند و عكاشه دويست شتر از آنها غنيمت گرفته به مدينه بازگشت.

2.سريه ابو عبيده جراح كه او را نيز با چهل نفر به جايى به نام«ذى القصة»كه فاصله‏اش تا مدينه 24 ميل بود گسيل داشت تا تيره‏هاى عربى كه در آنجا سكونت داشتند به نام بنى حارث،و ثعلبه،و انمار،و به خاطر خشكسالى قصد حمله به مدينه راداشتند،سركوب كند.ابو عبيده شبانه راه پيموده و با دميدن سپيده خود را به ميان تيره‏هاى مزبور رسانده بر آنها حمله كرد و آنان كه غافلگير شده بودند فرار كرده تنها يكى از ايشان به دست مسلمانان اسير شد كه او نيز اسلام اختيار كرد و مقدارى غنيمت به دست مسلمانان افتاد.

3.سريه‏هاى سه گانه زيد بن حارثه و اعزام او با گروهى از مجاهدان اسلام از طرف پيغمبر به سوى بنى سليم و«عيص»و«طرف»كه از نظر تاكتيك و نتيجه مانند سراياى فوق بوده است.

4.سريه على بن ابيطالب(ع)به سوى بنى عبد الله بن سعد كه چون به رسول خدا(ص)خبر رسيد قبيله مزبور با يهود خيبر ائتلاف كرده تا به مدينه حمله كنند آن حضرت على(ع)را با گروهى از مسلمانان براى دفع آنها فرستاد و در راه كه مى‏رفتند به يكى از جاسوسهاى قبيله مزبور برخورد كرده و او را دستگير ساختند و او امان خواست تا وضع دشمن را به آنها گزارش دهد و بدين ترتيب بر سر آنها تاختند و آنها از برابر مسلمانان فرار كرده اموال خود را كه عبارت از پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود به جاى گذاردند و آن اموال بهره لشكريان اسلام شده به مدينه آوردند.

5.سريه عبد الرحمن بن عوف به دومة الجندلـكه برخى آن را در سال ششم ذكر كرده‏اندـو اين بدان خاطر بود كه چند مرتبه اعراب آن ناحيه به مسلمين و كاروانيان تجاوز كرده و در صدد تجهيز لشكر براى جنگ با مسلمانان بودند،پيغمبر خدا عبد الرحمن را با هفتصد سرباز بدان سو گسيل داشت و مى‏نويسند هنگام حركت آنان كه شد آن حضرت بيامد و عمامه‏اى بر سر عبد الرحمن بست و سفارشهايى بدو كرد و از آن جمله فرمود:

«از پنج چيز دورى كنيد پيش از آنكه به كيفر و عقوبت آن دچار شويد:

1.كم فروشى،زيرا هيچ قومى چنين نكردند جز آنكه خداى تعالى آنها را به قحطى و خشكسالى گرفتار كرد،2.پيمان شكنى،كه هيچ قومى پيمان شكنى نكردند جز آنكه خداوند دشمن را بر آنها مسلط كرد،3.منع زكات،كه هيچ قومى از دادن زكات خوددارى نكردند جز آنكه خداوند باران را از ايشان قطع كرد بدانسان كه اگر به خاطر چهار پايان نبود آب آشاميدنى هم نداشتند،4 .زنا و فحشا،كه در ميان هيچ قومى شيوع نيافت جز آنكه خداوند طاعون را بر آنها مسلط گردانيد و 5.حكم وداورى به غير از داورى قرآن و كتاب خدا كه هر قومى چنين كردند،خداى تعالى به پراكندگى و اختلاف دچارشان كرد و آنها به جان يكديگر افتادند.»

6.سريه كزر بن جابر بود كه حضرت او را به تعقيب سارقين فرستاد و جريان از اين قرار بود كه چند تن از قبيله بجيله به مدينه آمده و مسلمان شدند و چند روز در مدينه ماندند اما چون هواى آنجا با مزاج آنان سازگار نبود بيمار شدند،رسول خدا بدانها فرمود:خوب است شما به«ذى جدر»پيش شتران شيرده ما برويد و از شير آنها براى رفع اين بيمارى و بهبودى خود استفاده كنيد و آنان پذيرفته بدانجا رفتند و چون چند روز در آنجا ماندند و بهبودى كامل يافتند از دين اسلام دست كشيده و مرتد گشتند و آن گاه شتربان پيغمبر را سر بريدند و مقدارى از خارهاى بيابان نيز در چشمانش فرو كرده و شتران را برداشته و گريختند.

رسول خدا(ص)كه از ماجرا مطلع شد كرز بن جابر را با بيست سوار به تعقيب آنها فرستاد و كرز با سرعت خود را بدانها رسانده و دستگيرشان ساخت و به مدينه آورد و به دستور پيغمبر دست و پايشان را بريده و به قتل رساندند.

اين بود قسمتى از سراياى آن حضرت در سال پنجمـكه البته همان طور كه اشاره شد برخى از آنها را بعضى از مورخين در حوادث سال ششم ضبط كرده‏اندـو سراياى ديگر هم نظير همينهاست و نقل آنها چندان لزومى نداشت.
 
غزوه ذى قرد

سبب اين غزوه آن شد كه عيينة بن حصن فزارى با عده‏اى از سواران قبيله غطفان كه در زمره دشمنان اسلام بودند،شبانه به اطراف مدينه حمله بردند و در جايى به نام«غابه»به ساربانى كه شتران شيرده پيغمبر و مردم مدينه را مى‏چرانيد و از قبيله غفار بود برخورد كرده و آن مرد غفارى را كشته و زنش را نيز اسير نموده و شتران را نيز بردند.

نخستين كسى كه از اين ماجرا مطلع شد مردى بود به نام سلمة بن اكوع كه در آن روز به سوى«غابه»مى‏رفت و در«ثنية الوداع»كه گردنه‏اى بود شتران را ديد و ازماجرا آگاه گرديد و از اين رو به عجله خود را به بلندى«سلع»كه كوهى در كنار شهر مدينه بود رسانيد و با فرياد«و اصباحاه»مردم را از جريان غارتى كه انجام گرفته بود مطلع ساخت و سپس خود او به سرعت به تعقيب دشمن رفت و چون به آنها رسيد تيرى به سوى آنها پرتاب كرد.

عيينه و همراهان به سوى او حمله‏ور شده و او فرار كرد و چون بازگشتند دوباره آنها را تعقيب كرده شروع به تيراندازى نمود و چون باز مى‏گشتند او نيز فرار مى‏كرد.اين حالت جنگ و گريزى آنها را مشغول ساخته و از سرعت آنها كاست تا مسلمانان به آنها رسيدند.

از اين سو وقتى صداى سلمة بن اكوع در مدينه طنين‏انداز شد گروهى از جنگجويان و سواركاران بر اسبهاى خود سوار شده براى كسب تكليف به در خانه رسول خدا(ص)آمدند،پيغمبر خدا سعد بن زيدـانصارىـرا بر آنها امير و فرمانده كرده به آنان فرمود:شما از جلو به تعقيب دشمن برويد تا من از دنبال بيايم.

سواران خود را بسرعت به غارتگران رسانده و يكى از آنان كه زودتر از ديگران خود را به آنها رسانده بود به نام محرز بن نضله به دست آنها كشته شد و به دنبال او مسلمانان ديگر رسيدند و با حمله‏اى كه به دنباله غارتگران كردند توانستند دو تن از آنها را به قتل رسانده و مقدارى از شتران را نيز از آنها پس بگيرند ولى بقيه را كه عيينه و همراهانش از جلو برده بودند به دست نياوردند.

رسول خدا(ص)نيز به دنبال آنها تا كوه«ذى قرد»ـكه دو روز تا مدينه فاصله داشت،و حدود دوازده فرسخ راه بودـپيش رفت ولى به غارتگران نرسيده همانجا توقف كرد و پس از يك شبانه روز توقف در آنجا به مدينه بازگشت. (3)
 
نماز استسقا و طلب باران

در كتاب المنتقى در حوادث سال پنجم مى‏نويسد در اين سال مردم مدينه به خشكسالى دچار شدند و به نزد رسول خدا(ص)آمده و گفتند:اى پيغمبر خدا!باران قطع شده و درختان خشك گرديده و علوفه تمام گشته و چهار پايان و مواشى به هلاكت رسيده‏اند،از خداى خود بخواه تا براى ما بارانى بفرستد!

رسول خدا بدانها فرمود:فلان روز كه شد بياييد تا براى اين كار بيرون برويم و همراه خود مقدارى صدقه هم بياوريد.

چون روز موعود فرا رسيد پيغمبر آمد و مردم نيز بيرون آمدند و همگى با حال آرامش و وقار به سوى بيابان حركت كردند و در جايى به نماز ايستادند و چون نماز به پايان رسيد رسول خدا(ص)برخاسته و عباى خود را وارونه كرد و رو به مردم ايستاده دستها را به سوى آسمان بلند كرد،آن گاه اين دعا را خواند:

«اللهم اسقنا و أغثنا،غيثا مغيثا،و حيا ربيعا،و جدا طبقا معذقا عاما هنيئا مريئا...»

تا به آخر دعاى مفصلى كه از آن حضرت نقل شده است.

راوى حديث كه انس بن مالك است گويد:ما هنوز از جاى بر نخاسته بوديم كه تكه‏هاى ابر ظاهر شد و تدريجا همه آسمان را ابر گرفت و باران شروع شد و يكسره تا هفت شبانه روز پيوسته باران آمد تا حدى كه مردم به نزد آن حضرت آمده و گفتند:

اى رسول خدا زمينها را يكسره آب گرفته و خانه‏ها ويران گشته و راهها بسته شد از خدا بخواه تا باران را از ما بگرداند.پيغمبر كه در آن وقت بالاى منبر بود از گفتار آنها كه حكايت از زود رنجى انسان در كارها مى‏كرد خنديد و سپس دستها را به آسمان بلند كرده گفت:

«حوالينا و لا علينا،اللهم على رؤس الظراب و منابت الشجر و بطون الاودية و ظهور الاكام» .

[پروردگارا بر اطراف ما ببار نه بر ما،خدايا بر بالاى تپه‏ها و پاى درختان و شكم دره‏ها و پشت كوهها!]ناگهان ابرهايى كه بالاى سر شهر بود از هم باز شد و مانند حلقه و سپرى دايره‏وار شهر را در بر گرفت كه به اطراف مى‏باريد و در شهر مدينه قطره‏اى نمى‏باريد .

پى‏نوشتها:

1.و اين براى مسلمانان ضرب المثل شد كه گفتند:زنى براى قوم و قبيله خود با بركت‏تر از جويريه نبود.

2.نام جايى است.

3.ابن هشام مى‏نويسد:زن آن مرد غفارى كه به دست غارتگران اسير شده بود پس از چند روز توانست از چنگال آنها فرار كند و شتر معروف پيغمبر را نيز كه نامش عضباء بود برداشته و بر آن سوار شد و خود را به مدينه رسانيد،و چون پيش رسول خدا(ص)آمد معروض داشت كه من نذر كرده‏ام اگر خداى تعالى مرا به وسيله اين شتر نجات داد او را در راه خدا قربانى كنم!

پيغمبر تبسمى كرد و فرمود:نذر در چيزى كه مالك آن نبوده‏اى و ملك ديگرى بوده صحيح نيست،اين شتر مال من است!برو در پناه خدا.

هیچ نظری موجود نیست: