بخش سوم : محتواى عميق (علمى و عرفانى) و جامعيت نهج البلاغه

يكى از امتيازات فوق العاده ((نهج البلاغه)) مساله جامعيت و تنوع عجيب و محتواى ژرف آن است و هر خواننده آگاهى در همان لحظات نخستين كه با آن آشنا مى‏شود نمى‏تواند باور كند كه چگونه يك انسان بتواند اين همه گفتار نغز و سخنان شيرين و حساب شده و دقيق در موضوعات كاملا مختلف بلكه متضاد را گردآورى كند و مسلما اين كار از غير شخصيتى همچون امير المومنين على بن ابى طالب عليه‏السلام كه قلبش گنجينه اسرار الهى و روحش اقيانوس عظيم علم و دانش است، ساخته نيست همان كسى كه مى‏فرمايد:

علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب من العلم و تشعب لى من كل باب الف باب .

رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار باب علم به من آموخت كه از هر يك از آن درها برايم هزار در ديگر گشوده مى‏شود. - كنز العمال، جلد 6، ص 392 و 405. 
 
در اين بخش نيز به گواهى چند نفر از دانشمندان اشاره مى‏كنيم:

1 - سيد رضى قدس سره گردآورنده نهج البلاغه گاهى در لابه لاى اين كتاب شريف اشارات كوتاه و پر معنائى را در عظمت محتواى نهج البلاغه آورده است كه بسيار قابل دقت و ملاحظه مى‏باشد از آن جمله است:
پس از ذكر خطبه (21):

... فان الغايه امامكم و ان وراه‏كم الساعه تحدوكم تخففوا تلحقوا فانما ينظر باولكم آخركم ...

((رستاخيز در جلو شما است، و مرگ همچنان شما را مى‏راند، سبكبار شويد، تا به قافله برسيد و بدانيد شما در انتظار بازماندگان نگهداشته شده‏ايد)) - مى‏گويد: اين سخن اگر بعد از كلام خدا و كلام رسول الله صلى الله عليه و آله با هر سخن ديگرى سنجيده شود از آن برترى خواهد داشت، و بر آن پيشى خواهد گرفت. - نهج البلاغه، خطبه 21، ص 42، چاپ دارالثقلين - قم 

2 - شارح معروف نهج البلاغه ((ابن ابى الحديد معتزلى)) در جلد 11 ص 153 مى‏گويد : ((من بسيار در شگفتم از مردى كه در ميدان جنگ چنان خطبه مى‏خواند كه گواهى مى‏دهد طبيعتى همچون شيران دارد، سپس در همان ميدان هنگامى تصميم بر موعظه و پند و اندرز مى‏گيرد، چنان سخن مى‏گويد، كه گوئى طبيعتى همچون راهبانى دارد كه لباس مخصوص رهبانى را بر تن كرده و در ديرها زندگى مى‏كند، نه خون حيوانى را مى‏ريزد، و حتى از گوشت هيچ حيوانى نمى‏خورد،، گاه در چهره ((بسطام بن قيس)) و ((عتيبه بن حارث)) و ((عامر بن الطفيل)) (سه قهرمان معروف ميدان نبرد در زمان جاهليت كه به آنها مثل زده مى‏شد) ظاهر مى‏شود، و گاه در چهره ((سقراط حكيم)) و ((يوحنا)) و ((مسيح بن مريم))، من سوگند مى‏خورم به همان كسى كه تمام امتها به او سوگند ياد مى‏كنند، من اين (خطبه الهاكم التكاثر) را از پنجاه سال قبل‏- نهج البلاغه، حطبه 221، ص 35، چاپ دارالثقلين - قم. ? تاكنون بيش از هزار بار خوانده‏ام، و هر زمان كه آن را خوانده‏ام ترس و وحشت و بيدارى عميقى تمام وجود مرا در برگرفت و در قلب من اثر عميقى گذاشت و لرزه بر اندامم انداخت. هر زمان در محتواى آن دقت كردم به ياد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم كه من همان كسى هستم كه امام در لابه لاى اين خطبه توصيف مى‏كند.
چقدر واعظان و خطيبان و فصيحان در اين زمينه سخن گفته‏اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مكرر قرار گرفته‏ام، اما در هيچ كدام از آنها تاثيرى را كه اين كلام در دل و حاكم مى‏گذارد، نديده‏ام)).
و همچنين در ج 16 صفحه 146 مى‏گويد : ((سبحان الله! چه كسى اين همه امتيازات گرانبها و ويژگيهاى شريف و ارزشمند را به اين مرد نمونه (على عليه‏السلام) بخشيده؟!!! چگونه مى‏شود يكى از فرزندان عرب مكه كه تنها در آن محيط زيسته و با هيچ يك از فلاسفه همنشين نبوده، در دقايق علوم الهيه و حكمت متعاليه، از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد، كسى كه با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده، در اين باب برتر از سقراط باشد، كسى كه در ميان شجاعان پرورش يافته (چون اهل مكه صاحبان تجارت بودند نه جنگجو) با اين حال شجاعترين فردى باشد كه قدم بر روى زمين نهاده است ... .

هیچ نظری موجود نیست: