هرگاه جمعیت زیادی برای زیارتش شرفیاب می شدند برخی در آن میان می خواستند آقا را مدح و ثنا گویند یا برای سلامتی وی صلوات بفرستند خوشش نمی آمد و می فرمود:
« برای سلامتی آقا امام زمان علیه السلام صلوات بفرستید. »
هرگاه مردم ازدحام می کردند و تجلیل فراوانی از ایشان به عمل می آمد، همان جمله حضرت امیر علیه السلام را زمزمه می نمود:
« خدایا تو مرا از من و مردم بهتر می شناسی و من نیز خودم را از مردم بهتر می شناسم. »
و مکرر می فرمود:
« واغفرلی مما یظنون؛
خدایا از آن چه که مردم درباره من گمان می برند مرا بیامرز. »
وقتی مردم متفرق می شدند و معظم له به اندرون بازمی گشت با خود می گفت:
« خدایا مگر محمد صغیر چه کرد؟! مگر چه کرد؟ »
و بدین گونه نفس خود را متوجه می ساخت که تمامی این عزت و احترام ها از جانب اوست.
« تعز من تشاء و تذل من تشاء ».
همچنین یک بار که مردم به اشتیاق دیدارش به اندرونی آمده بودند و بر اثر ازدحام و شلوغی جمعیت نرده چوبی سکّو شکست. فردا که ایشان متوجه شکستگی نرده شد، پرسید:
« نرده را چه کسی شکست؟ »
گفتند: در اثر فشار جمعیت این طور شد.
با کمال خون سردی و متواضعانه با خود گفت:
« مردم چه می گویند؟ خیال می کنند ما آدمیم! »
یکی دیگر از شاگردان می گوید:
روزی در محضر ایشان بالای منبر از وی به بزرگی و عظمت یاد کردم و گمانم این بود که آقا از من تشکر خواهد کرد، وقتی از منبر پایین آمدم با کمال آرامش و اطمینان رو به من کرد و آهسته به من فرمود:
« خودت را خراب نکن. »
« برای سلامتی آقا امام زمان علیه السلام صلوات بفرستید. »
هرگاه مردم ازدحام می کردند و تجلیل فراوانی از ایشان به عمل می آمد، همان جمله حضرت امیر علیه السلام را زمزمه می نمود:
« خدایا تو مرا از من و مردم بهتر می شناسی و من نیز خودم را از مردم بهتر می شناسم. »
و مکرر می فرمود:
« واغفرلی مما یظنون؛
خدایا از آن چه که مردم درباره من گمان می برند مرا بیامرز. »
وقتی مردم متفرق می شدند و معظم له به اندرون بازمی گشت با خود می گفت:
« خدایا مگر محمد صغیر چه کرد؟! مگر چه کرد؟ »
و بدین گونه نفس خود را متوجه می ساخت که تمامی این عزت و احترام ها از جانب اوست.
« تعز من تشاء و تذل من تشاء ».
همچنین یک بار که مردم به اشتیاق دیدارش به اندرونی آمده بودند و بر اثر ازدحام و شلوغی جمعیت نرده چوبی سکّو شکست. فردا که ایشان متوجه شکستگی نرده شد، پرسید:
« نرده را چه کسی شکست؟ »
گفتند: در اثر فشار جمعیت این طور شد.
با کمال خون سردی و متواضعانه با خود گفت:
« مردم چه می گویند؟ خیال می کنند ما آدمیم! »
یکی دیگر از شاگردان می گوید:
روزی در محضر ایشان بالای منبر از وی به بزرگی و عظمت یاد کردم و گمانم این بود که آقا از من تشکر خواهد کرد، وقتی از منبر پایین آمدم با کمال آرامش و اطمینان رو به من کرد و آهسته به من فرمود:
« خودت را خراب نکن. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر