حجت الاسلام اسماعیل تیرگری که خود از طلاب حوزه علمیه کوهستان بود، می گوید:
روزی قرار بود، بنده پولی را از آیت الله بگیرم و برای پدرم ـ شیخ امامقلی تیرگری پارچی از شاگردان برجسته معظم له ـ ببرم، لذا داخل بیت آیت الله شدم، من در قسمت درب جنوبی شرقی ایستاده بودم و به آقا ـ که داشت پول ها را در پاکت قرار می داد ـ خیره شده بودم، در ذهنم گفتم که یک مقدار از این پول ها را برای خودم برمی دارم؛ در همان لحظه معظم له نگاه تندی به من انداخت و فرمودند:
« پول را بده به پدرت! »
گویا از اندیشه قلبی من با خبر گشته بود. من دیگر جرأت نکردم به پول دست بزنم و آن را به پدرم تحویل دادم.
روزی قرار بود، بنده پولی را از آیت الله بگیرم و برای پدرم ـ شیخ امامقلی تیرگری پارچی از شاگردان برجسته معظم له ـ ببرم، لذا داخل بیت آیت الله شدم، من در قسمت درب جنوبی شرقی ایستاده بودم و به آقا ـ که داشت پول ها را در پاکت قرار می داد ـ خیره شده بودم، در ذهنم گفتم که یک مقدار از این پول ها را برای خودم برمی دارم؛ در همان لحظه معظم له نگاه تندی به من انداخت و فرمودند:
« پول را بده به پدرت! »
گویا از اندیشه قلبی من با خبر گشته بود. من دیگر جرأت نکردم به پول دست بزنم و آن را به پدرم تحویل دادم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر