باز ایشان فرمودند:
یک روز صبح، لب ایوان منزل نشسته بودم و منتظر حاج خانم بودم که صبحانه بیاورد. در همان حال به درختان و گل های باغچه توجه کردم و در دل و جان دیدم که همه خوش بو و خوش رو، با لب خندان، هم صدا می گویند:
« یا سبحان! یا سبحان! » در همان حال که بودم، به گل گفتم:
« ای گل، تو گل بهشتی! »
اما پاسخ داد:
« من از آب و گلم، گل بهشت مال دل است. »
یک روز صبح، لب ایوان منزل نشسته بودم و منتظر حاج خانم بودم که صبحانه بیاورد. در همان حال به درختان و گل های باغچه توجه کردم و در دل و جان دیدم که همه خوش بو و خوش رو، با لب خندان، هم صدا می گویند:
« یا سبحان! یا سبحان! » در همان حال که بودم، به گل گفتم:
« ای گل، تو گل بهشتی! »
اما پاسخ داد:
« من از آب و گلم، گل بهشت مال دل است. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر