مأمور الهی

آقا می فرمودند:
« در سال 1342 در دوران مبارزات مردم با دستگاه طاغوت روزی در باغی خارج قم مجلسی داشتیم، بنا بود از آقایان مخفیانه بیایند در آن باغ، راجع به اوضاع مذاکره ای داشته باشیم.
ما در فکر بودیم مبادا آن مجلس لو برود و باعث ناراحتی افراد شود. به آن باغ رفتیم. کنار باغ اطاقی بود. وارد شدم. یک مرتبه چشمم افتاد بالای سر در اطاق که چوبی بود و حصیر روی آن ریخته بودند. از سوراخ و شکافی که در سقف بود دیدم یک رطیل بیرون آمد و نگاهی کرد و رفت، در شکافی که درست بالای سر در ورودی بود.
هر کس وارد می شد رطیل بیرون می آمد نگاهی می کرد و برمی گشت. ما متوجه این حیوان بودیم و حرکات او را می دیدیم. یک مرتبه یک فرد ناشناسی وارد شد، رطیل به محض ورود و دیدن او، خود را از آن بالا ول کرد به پشت گردن او و داخل پیراهنش رفت و او را زد، داد او بلند شد و او را بردند و رطیل را هم کشتند.
بعد خبر آمد که آن فرد در اثر نیش زدن رطیل مُرد و خبر دادند آن فرد مأمور بوده، به مجلس ما راه پیدا کرده بود تا گزارش حرفها را بدهد که مأمور الهی محافظ ما با نیش زدن به او، او را کشت و خود را هم به کشتن داد تا ما را حفظ کند. »

هیچ نظری موجود نیست: