حاج آقا حسین معزی می گفت:
صحنه ای از آقا شیخ مرتضی را هرگز فراموش نمی کنم:
« بچه بودم و ایشان برای دیدن پدرمان به خانه ما آمده بود. یادم هست در آن زمان آقا شیخ مرتضی بسیار پیر و نحیف شده بود و یک آقایی ایشان را به کولش گرفته بود و به خانه ما آورده بود.
آن روز چند نفر دیگر در خانه ما حضور داشتند؛ به همین خاطر مرحوم پدرمان به آقا شیخ مرتضی گفت:
آقا! حالا که چند نفر از مومنین جمع هستند، دوست داریم شما مقداری روضه برای ما بخوانید.
آقا شیخ مرتضی قبول کرد و بلافاصله شروع به خواندن روضه کرد.
او فقط جمله ای کوتاه و مختصر را بیان کرد. یادم هست آن چند کلمه در رابطه با روضه عطش بود.
اما آن صحنه و تصویرهای بعد از آن روضه خوانی، با آنکه من کم سن و سال بودم، همان طور در ذهنم باقی مانده است و آن را فراموش نکرده ام؛ زیرا فقط با همان چند کلمه روضه ای که آقا شیخ مرتضی خواند، به اندازه ای حاضرین منقلب و نالان شدند که چند نفرشان از حالت عادی خارج شدند و ... »
صحنه ای از آقا شیخ مرتضی را هرگز فراموش نمی کنم:
« بچه بودم و ایشان برای دیدن پدرمان به خانه ما آمده بود. یادم هست در آن زمان آقا شیخ مرتضی بسیار پیر و نحیف شده بود و یک آقایی ایشان را به کولش گرفته بود و به خانه ما آورده بود.
آن روز چند نفر دیگر در خانه ما حضور داشتند؛ به همین خاطر مرحوم پدرمان به آقا شیخ مرتضی گفت:
آقا! حالا که چند نفر از مومنین جمع هستند، دوست داریم شما مقداری روضه برای ما بخوانید.
آقا شیخ مرتضی قبول کرد و بلافاصله شروع به خواندن روضه کرد.
او فقط جمله ای کوتاه و مختصر را بیان کرد. یادم هست آن چند کلمه در رابطه با روضه عطش بود.
اما آن صحنه و تصویرهای بعد از آن روضه خوانی، با آنکه من کم سن و سال بودم، همان طور در ذهنم باقی مانده است و آن را فراموش نکرده ام؛ زیرا فقط با همان چند کلمه روضه ای که آقا شیخ مرتضی خواند، به اندازه ای حاضرین منقلب و نالان شدند که چند نفرشان از حالت عادی خارج شدند و ... »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر