فرموده بودند:
« روزی در صحن حضرت معصومه(سلام الله علیها) مردی آمد و یک تومان پول به من داد [آن موقع مبلغ زیادی بود.] خیلی بدهکار بودم و مضطر بودم.
در فکر این بودم که با این پول مقداری از بدهی های خودم را پرداخت کنم. با خود حساب می کردم که کدام یک از طلبها اولی است که اول پول او را پرداخت کنم.
در این فکر بودم که مردی آمد پیش من و عرض کرد محتاج و فقیر هستم و چیزی ندارم. ما تصمیم گرفتیم پنج ریال از آن پول را به او بدهیم. ایشان گفت به خدا قسم دیشب شام نداشتیم و بچه هایم گرسنه خوابیده اند ... روی این اساس من کل آن یک تومان را به ایشان دادم.
با اینکه خودم محتاج و مضطر بودم و از آن به بعد گشایش عجیبی در کار ما ایجاد شد و یک عنایتی شد. »
« روزی در صحن حضرت معصومه(سلام الله علیها) مردی آمد و یک تومان پول به من داد [آن موقع مبلغ زیادی بود.] خیلی بدهکار بودم و مضطر بودم.
در فکر این بودم که با این پول مقداری از بدهی های خودم را پرداخت کنم. با خود حساب می کردم که کدام یک از طلبها اولی است که اول پول او را پرداخت کنم.
در این فکر بودم که مردی آمد پیش من و عرض کرد محتاج و فقیر هستم و چیزی ندارم. ما تصمیم گرفتیم پنج ریال از آن پول را به او بدهیم. ایشان گفت به خدا قسم دیشب شام نداشتیم و بچه هایم گرسنه خوابیده اند ... روی این اساس من کل آن یک تومان را به ایشان دادم.
با اینکه خودم محتاج و مضطر بودم و از آن به بعد گشایش عجیبی در کار ما ایجاد شد و یک عنایتی شد. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر