آیت الله مرتضوی لنگرودی نقل کرده اند:
یکی از آقایان محترم می گفت:
من از مقلدین حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی (ره) بودم، وقتی که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرم را از دست داده باشم خیلی ناراحت شدم، تصمیم گرفتم که غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتی برای مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوطه مراجعه کردم و گفتم: من می خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.
ایشان گفت: من و یکی از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبی نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشمهای آقا این طرف و آن طرف را نگاه می کند و چشمهایش حرکت می کنند.
به خودم گفتم: آیا اشتباه می بینم؟! آیا چشمهای من عوضی می بیند؟ یا اینکه آقا زنده است؟! و در ضمن گاهی می دیدم که تبسم می کردند و لبخند می زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.
خلاصه پیش خود گفتم حتماً من اشتباه می بینم و حتماً به چشم من اینچنین می آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز، او آب می ریخت و من غسل می دادم. بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایی دیگر برای تکفین بردیم.
باز همین طور می دیدم که چشمهای آقا اطراف حمام را نگاه می کند و گاهی هم تبسم می فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟!
گفتم: من چیز عجیبی را می بینم، نمی دانم درست است یا نه؟! گفت: چشمهای ایشان و تبسم ایشان را می گوئید؟!
گفتم: بله! پس من اشتباه نمی بینم و شما هم همین را می بینید.
که ایشان وقتی جریان را برای بنده تعریف می کردند گفتند که چطور می شود، شخصی که روح در بدن ندارد، چشمهایش حرکت کند و تبسم نماید؟!
گفتم: آقا، خدا می خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانی چقدر بزرگوار است و چشم برزخی شما را باز کرده است و آن عالَم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخی ایشان را می دیده اید زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج می شود، در قالب مثالی می رود و در واقع زنده است.
همچنین حجت الاسلام شیخ مجتبی عراقی نقل کردند:
وقتی که با شکوه تمام جنازه را تشییع کردند و به مسجد اعظم، برای دفن آوردند، خداوند مرا مفتخر به عنایتی کرد و آن در لحد نهادن آن بزرگوار بود. عده معدودی اطراف جنازه بودیم.
حاج احمد نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند: آقا مجتبی مرا در قبر بگذارد.
از این مطلب، حالت عجیبی به من دست داد. وقتی وارد قبر شدم، تمام مستحبات دفن، که سابقه ذهنی نسبت به آن نداشتم، به یادم آمد. آداب را به جا آوردم. آن بزرگوار را در لحد، نهادم.
صورتشان را باز کردم و روی خشت گذاشتم. شروع به تلقین کردم، وقتی شانه هایشان را گرفتم و گفتم: « افهم واسمع... »، ناگهان همهمه آن بزرگوار بلند شد. من با همهمه ایشان، بسیار آشنا بودم.
وقتی برای شرکت در مجلس استفتاء می رفتم، در ایوان منزل، همهمه ایشان را از بین همه صداها می فهمیدم. با خودم گفتم: شاید خیال به من دست داده است. سرم را بلند کردم، دیدم در بیرون همهمه نیست.
دوباره سرم را به قبر بردم و دقت کردم، همان همهمه را شنیدم.
همچنین از ایشان نقل شده است که:
« هنگام غسل دادن ایشان می خواستم پای ایشان را ببوسم اما ایشان پای خود را کشیدند و مانع شدند. »
یکی از آقایان محترم می گفت:
من از مقلدین حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی (ره) بودم، وقتی که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرم را از دست داده باشم خیلی ناراحت شدم، تصمیم گرفتم که غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتی برای مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوطه مراجعه کردم و گفتم: من می خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.
ایشان گفت: من و یکی از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبی نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشمهای آقا این طرف و آن طرف را نگاه می کند و چشمهایش حرکت می کنند.
به خودم گفتم: آیا اشتباه می بینم؟! آیا چشمهای من عوضی می بیند؟ یا اینکه آقا زنده است؟! و در ضمن گاهی می دیدم که تبسم می کردند و لبخند می زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.
خلاصه پیش خود گفتم حتماً من اشتباه می بینم و حتماً به چشم من اینچنین می آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز، او آب می ریخت و من غسل می دادم. بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایی دیگر برای تکفین بردیم.
باز همین طور می دیدم که چشمهای آقا اطراف حمام را نگاه می کند و گاهی هم تبسم می فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟!
گفتم: من چیز عجیبی را می بینم، نمی دانم درست است یا نه؟! گفت: چشمهای ایشان و تبسم ایشان را می گوئید؟!
گفتم: بله! پس من اشتباه نمی بینم و شما هم همین را می بینید.
که ایشان وقتی جریان را برای بنده تعریف می کردند گفتند که چطور می شود، شخصی که روح در بدن ندارد، چشمهایش حرکت کند و تبسم نماید؟!
گفتم: آقا، خدا می خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانی چقدر بزرگوار است و چشم برزخی شما را باز کرده است و آن عالَم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخی ایشان را می دیده اید زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج می شود، در قالب مثالی می رود و در واقع زنده است.
همچنین حجت الاسلام شیخ مجتبی عراقی نقل کردند:
وقتی که با شکوه تمام جنازه را تشییع کردند و به مسجد اعظم، برای دفن آوردند، خداوند مرا مفتخر به عنایتی کرد و آن در لحد نهادن آن بزرگوار بود. عده معدودی اطراف جنازه بودیم.
حاج احمد نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند: آقا مجتبی مرا در قبر بگذارد.
از این مطلب، حالت عجیبی به من دست داد. وقتی وارد قبر شدم، تمام مستحبات دفن، که سابقه ذهنی نسبت به آن نداشتم، به یادم آمد. آداب را به جا آوردم. آن بزرگوار را در لحد، نهادم.
صورتشان را باز کردم و روی خشت گذاشتم. شروع به تلقین کردم، وقتی شانه هایشان را گرفتم و گفتم: « افهم واسمع... »، ناگهان همهمه آن بزرگوار بلند شد. من با همهمه ایشان، بسیار آشنا بودم.
وقتی برای شرکت در مجلس استفتاء می رفتم، در ایوان منزل، همهمه ایشان را از بین همه صداها می فهمیدم. با خودم گفتم: شاید خیال به من دست داده است. سرم را بلند کردم، دیدم در بیرون همهمه نیست.
دوباره سرم را به قبر بردم و دقت کردم، همان همهمه را شنیدم.
همچنین از ایشان نقل شده است که:
« هنگام غسل دادن ایشان می خواستم پای ایشان را ببوسم اما ایشان پای خود را کشیدند و مانع شدند. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر