حجت الاسلام تیرگری می گوید:
روزی داخل کوچه مقابل حسینیه آیت الله ایستاده بودم. بچه های محل مقداری روغن گریس به صورت من مالیدند.
من با آب نهر در صدد پاک کردن گریس برآمدم اما روغن در صورتم پخش و جلوی چشمانم را گرفت. ناله ام به گریه بلند شد، در این هنگام آیت الله که از مسجد به سمت منزل می رفت متوجه بی قراری من شد، وقتی صورتم را به این حال دید بلافاصله دستمال خط دار بزرگی از جیب خود بیرون آورد و با دست مبارکشان صورت مرا پاک کرد.
این حرکت پدرانه آن بزرگوار برای من بسیار شیرین و هیچ گاه از خاطرم محو نخواهد شد.
روزی داخل کوچه مقابل حسینیه آیت الله ایستاده بودم. بچه های محل مقداری روغن گریس به صورت من مالیدند.
من با آب نهر در صدد پاک کردن گریس برآمدم اما روغن در صورتم پخش و جلوی چشمانم را گرفت. ناله ام به گریه بلند شد، در این هنگام آیت الله که از مسجد به سمت منزل می رفت متوجه بی قراری من شد، وقتی صورتم را به این حال دید بلافاصله دستمال خط دار بزرگی از جیب خود بیرون آورد و با دست مبارکشان صورت مرا پاک کرد.
این حرکت پدرانه آن بزرگوار برای من بسیار شیرین و هیچ گاه از خاطرم محو نخواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر