و نیز حاج آقا سید رسول موسوی نقل می کند:
« یکی دیگر از چیزهایی که من خودم بر آن شاهد و ناظر بودم که از شدت تقوای آقا شیخ مرتضی زاهد حکایت داشت این قضیه است که یک روز من خودم دیدم آن آقایی که آقا شیخ مرتضی را به دوش می گرفت چون خم بود و ناگزیر نگاهش بر زمین بود کمی نامناسب و تند از کنار یک خانه ای با دیوارهای کاه گلی عبور کرد.
در این هنگام عبای آقا شیخ مرتضی به آن دیوار مالیده و کشیده شد. ایشان فوری نگای به عبایش انداخت. عبای ایشان با مالیده شدن به آن دیوار، مقداری خاکی شده بود. آقا شیخ مرتضی با عجله به آن آقا فرمود:
صبرکن، صبر کن!
سپس ایشان درهای آن خانه را به صدا درآورد. صاحب خانه بیرون آمد و آقا شیخ مرتضی شروع به حلالیت خواستن از صاحب خانه و اعلام آمادگی برای ادای خسارت نمود و گفت:
« این عبای من به دیوار خانه شما مالیده شده از دیوار خانه شما کمی کاه و گل ریخته و مقداری ساییده و آسیب دیده است! » این خانه با همان دیوارهای کاه گلی هنوز باقی و پابرجا است و من هر وقت در تهران به آن محله می روم و نگاهم به آن دیوار می افتد، این قضیه و پرهیزکاری و تقوای آقا شیخ مرتضی به یادم می افتد. »
« یکی دیگر از چیزهایی که من خودم بر آن شاهد و ناظر بودم که از شدت تقوای آقا شیخ مرتضی زاهد حکایت داشت این قضیه است که یک روز من خودم دیدم آن آقایی که آقا شیخ مرتضی را به دوش می گرفت چون خم بود و ناگزیر نگاهش بر زمین بود کمی نامناسب و تند از کنار یک خانه ای با دیوارهای کاه گلی عبور کرد.
در این هنگام عبای آقا شیخ مرتضی به آن دیوار مالیده و کشیده شد. ایشان فوری نگای به عبایش انداخت. عبای ایشان با مالیده شدن به آن دیوار، مقداری خاکی شده بود. آقا شیخ مرتضی با عجله به آن آقا فرمود:
صبرکن، صبر کن!
سپس ایشان درهای آن خانه را به صدا درآورد. صاحب خانه بیرون آمد و آقا شیخ مرتضی شروع به حلالیت خواستن از صاحب خانه و اعلام آمادگی برای ادای خسارت نمود و گفت:
« این عبای من به دیوار خانه شما مالیده شده از دیوار خانه شما کمی کاه و گل ریخته و مقداری ساییده و آسیب دیده است! » این خانه با همان دیوارهای کاه گلی هنوز باقی و پابرجا است و من هر وقت در تهران به آن محله می روم و نگاهم به آن دیوار می افتد، این قضیه و پرهیزکاری و تقوای آقا شیخ مرتضی به یادم می افتد. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر