مرحوم شیخ کریم الله شاگرد و خدمت گزار صدیق آیت الله کوهستانی می گوید: همواره مردم در ایام عید نوروز برای دیدار و زیارت به محضر آیت الله کوهستانی شرف یاب می شدند. در یکی از این روزها، چند نفر از جوانان برای ملاقات و عرض ادب خدمت آقا جان رسیدند و من آنان را به درون اتاق راهنمایی کردم. جوانان یکی پس از دیگری با آقا مصافحه می کردند، وقتی نوبت به یکی از آن ها رسید، آقا خطاب به آن جوان فرمود:
« مؤمن، برو آن شیطان را از خودت دور کن! »
من که از دور ناظر بودم، مقصود آقا را نفهمیدم، ولی مشاهده کردم که این جوان از اتاق بیرون آمد و به سمت پشت ساختمان حسینیه حرکت کرد و چیزی را از جیب خود به درون باغچه ریخت و برگشت.
من کنج کاو شدم که بدانم، چه بوده است. جلوتر رفتم، ورق هایی را دیدم که بر زمین ریخته شده بود. من تا آنموقع، آن ورق ها را ندیده بودم و نمی دانستم چیست! از یکی از همسایگان پرسیدم، گفت ورق قمار است.
شبیه این جریان از اشخاص دیگر و به گونه ای دیگر نیز نقل شده است.
« مؤمن، برو آن شیطان را از خودت دور کن! »
من که از دور ناظر بودم، مقصود آقا را نفهمیدم، ولی مشاهده کردم که این جوان از اتاق بیرون آمد و به سمت پشت ساختمان حسینیه حرکت کرد و چیزی را از جیب خود به درون باغچه ریخت و برگشت.
من کنج کاو شدم که بدانم، چه بوده است. جلوتر رفتم، ورق هایی را دیدم که بر زمین ریخته شده بود. من تا آنموقع، آن ورق ها را ندیده بودم و نمی دانستم چیست! از یکی از همسایگان پرسیدم، گفت ورق قمار است.
شبیه این جریان از اشخاص دیگر و به گونه ای دیگر نیز نقل شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر