یکی از شاگردان آیت الله کوهستانی در مورد آگاهی معظم له از اندیشه اشخاص می گوید:
در پاسخ اصرار خانواده در امر ازدواج، گفتم باید استخاره کنم، از این رو همراه یکی از شاگردان دیگر معظم له که او نیز استخاره می خواست به محضر مبارک آن عالم ربانی شرف یاب شدیم. من از نیت او خبر نداشتم، ابتدا آقا برای ایشان استخاره گرفت، به محض گشودن قرآن حالش دگرگون شد و با تندی و ناراحتی فرمود:
« آخر تو خجالت نمی کشی نان امام زمان علیه السلام را خوردی، لباسش را پوشیدی، اکنون کجا می خواهی بروی؟ »
ظاهراً او قصد داشت که از لباس روحانیت بیرون برود، اما نفهمیدیم که چه آیه ای آمد که آقا متوجه مطلب شد و از نیت وی خبر داد. آن گاه برای من استخاره گرفت، همین که قرآن را باز کرد، فرمود:
« آقا شیخ علی اکبر مبارک است، مبارک است!! »
با این که من چیزی از نیت خود به ایشان عرض نکرده بودم، ولی معظم له از نیت من آگاه شد.
در پاسخ اصرار خانواده در امر ازدواج، گفتم باید استخاره کنم، از این رو همراه یکی از شاگردان دیگر معظم له که او نیز استخاره می خواست به محضر مبارک آن عالم ربانی شرف یاب شدیم. من از نیت او خبر نداشتم، ابتدا آقا برای ایشان استخاره گرفت، به محض گشودن قرآن حالش دگرگون شد و با تندی و ناراحتی فرمود:
« آخر تو خجالت نمی کشی نان امام زمان علیه السلام را خوردی، لباسش را پوشیدی، اکنون کجا می خواهی بروی؟ »
ظاهراً او قصد داشت که از لباس روحانیت بیرون برود، اما نفهمیدیم که چه آیه ای آمد که آقا متوجه مطلب شد و از نیت وی خبر داد. آن گاه برای من استخاره گرفت، همین که قرآن را باز کرد، فرمود:
« آقا شیخ علی اکبر مبارک است، مبارک است!! »
با این که من چیزی از نیت خود به ایشان عرض نکرده بودم، ولی معظم له از نیت من آگاه شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر