سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبیک گفت.
حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك میكرد. ایشان نقل می کنند:
در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم .
كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه میگفت:
« خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».
یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.
آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.
آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود.
همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت:
« عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام هم شیر بود.» ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند.
آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:
« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیهالسلام در دهان آقا شیخ مرتضی است
و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. »
حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك میكرد. ایشان نقل می کنند:
در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم .
كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه میگفت:
« خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».
یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.
آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.
آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود.
همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت:
« عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام هم شیر بود.» ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند.
آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:
« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیهالسلام در دهان آقا شیخ مرتضی است
و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر