حضرت رضا (عليه السلام) با ملازمان خود به غارى رسيدند، ديدند از ميان غار مردى خارج و پس از اطلاع به حضرت عرض كرد، آرزو داشتم همه شما خارج و پس از اطلاع به حضرت عرض كرد، آرزو داشتم همه شما را مهمان نمايم ولى اين غار زياده از چهار نفر ممكن نيست و تعداد شما سيصد نفر است و سه دانه نان قدرى از عسل نزد من است بنابراين خود شما مرا مفتخر نمائيد.
حضرت فرمودند: برو و همان نان و عسل را در سفره بگذار و بگو اين جمعيت وارد غار شوند، با گفتن بسم الله الرحمن الرحيم و به اعجاز حضرت غار وسيع شد و بركتى در غذا نمايان شد و همه آنان در غار جا گرفتند و كاملا سير شدند، تا اين اعجاز را ديدند ميزبان غارنشين با عده اى ديگر مسلمان شدند.
آن در كه بخوانده اند باب الله اش
درگاه رضاست جان فداى راهش
حضرت فرمودند: برو و همان نان و عسل را در سفره بگذار و بگو اين جمعيت وارد غار شوند، با گفتن بسم الله الرحمن الرحيم و به اعجاز حضرت غار وسيع شد و بركتى در غذا نمايان شد و همه آنان در غار جا گرفتند و كاملا سير شدند، تا اين اعجاز را ديدند ميزبان غارنشين با عده اى ديگر مسلمان شدند.
آن در كه بخوانده اند باب الله اش
درگاه رضاست جان فداى راهش
يارب تو ز ما مگير تا آخر عمر
اين نعمت خاك بوسى درگاهش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر