حضرت رضا (عليه السلام) با گروهى به گله گوسفندى رسيدند، حضرت دستور دادند يك بزى نزد او بياورند و يك بزى آوردند كه شير در پستانش خشك شده بود، حضرت دستى بر او كشيد، فورا پستانش پر از شير شد و از شير آن همه استفاده نمودند و چون قدرى گذشتند گروهى كه با حضرت بودند گفتند تشنگى بر ما غلبه پيدا كرد.
كه نزديك است ما و حيواناتمان از تشنگى هلاك شويم، حضرت بر يك سنگى دست گذاشتند فورا چشمه آبى نمايان شد و همه نوشيدند و سيراب شدند، چشمه هم ناپديد شد.
اى كوه تو قبله گاه اهل دل را
نشناخته بحر كرمت ساحل را
كه نزديك است ما و حيواناتمان از تشنگى هلاك شويم، حضرت بر يك سنگى دست گذاشتند فورا چشمه آبى نمايان شد و همه نوشيدند و سيراب شدند، چشمه هم ناپديد شد.
اى كوه تو قبله گاه اهل دل را
نشناخته بحر كرمت ساحل را
اينك من و صد گونه سؤال اى كه ز لطف
تا خوانده جواب مى دهى سائل را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر