ميرزا ابوالحسن از پدر خودنقل نمود كه گفت: شبى در خواب خدمت ائمه طاهرين دوازده امام (عليه السلام) مشرف شدم، ديدم در اطراف حوض صحن مبارك تشريف دارند و شخصكورى در روضه مقدسه مشغول طواف است.
در همان حال شنيدم اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به حضرت رضا فرمود: چرا اين كور را معالجه نمى كنى، ديدم حضرت رضا (عليه السلام) با دست مبارك خود بطرف آن كور اشاره اى فرمود: در حالتى كه دست آن حضرت تر بود، پس من از خواب بيدار شدم و چون صبح شد شنيدم كه آن حضرت كورى را شفا داده است، لذا رفتم آن شخص كور شفا يافته را ملاقات كردم و از چگونگى احوال از او پرسيدم، گفت: من همين قدر فهميدم كه قطره آبى به چشم من افتاد و من خودم را بينا يافتم.
نهاده ام چو سگان سر بر آستان جلالت
بلقمه اى بنوازى سگى گناه ندارد
در همان حال شنيدم اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به حضرت رضا فرمود: چرا اين كور را معالجه نمى كنى، ديدم حضرت رضا (عليه السلام) با دست مبارك خود بطرف آن كور اشاره اى فرمود: در حالتى كه دست آن حضرت تر بود، پس من از خواب بيدار شدم و چون صبح شد شنيدم كه آن حضرت كورى را شفا داده است، لذا رفتم آن شخص كور شفا يافته را ملاقات كردم و از چگونگى احوال از او پرسيدم، گفت: من همين قدر فهميدم كه قطره آبى به چشم من افتاد و من خودم را بينا يافتم.
نهاده ام چو سگان سر بر آستان جلالت
بلقمه اى بنوازى سگى گناه ندارد
بيا بگوشه چشمى ز قيد غم و برهانم
كه جز تو بنده شرمنده پادشاه ندارد
ز بحر علم خود اى شاه قطره اى بچشانم
كه حاصل دل مسكين به غير آه ندارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر