تواضع

دكتر فرزام ( شاگرد شيخ ) در اين باره می‌گويد: ايشان در رفتار با ديگران خيلی متواضع بودند، هميشه خودشان در خانه را باز می‌كردند و اجازه ورود می‌دادند، گاهی بی تكليف ما را به داخل اتاق كارشان می‌بردند كه بساط خياطی در آن جا بود.
يك بار زمستان بود، دو انار آوردند و يكی را به من دادند و گفتند:
« بخور! حميد جان. »
خيلی بی تكبر و تكلف.
انگار نه انگار كه تفاوتی بين خود و ديگران قايل‌اند. اگر نصيحتی می‌كردند، از باب ارشاد و هدايت و انجام وظيفه بود. هميشه دم در می‌نشستند و هر كه می‌آمد تعارف می‌كردند.

يكی ديگر از شاگردان شيخ می‌گويد: هنگامی كه همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمی‌شد.
ديگری میگويد: به اتفاق شيخ به مشهد رفته بوديم، عازم حرم شديم، حيدر علی معجزه- پسر مرحوم ميرزا احمد مرشد چلويی - ديوانه وار خود را جلوی پای شيخ انداخت و خواست پايش را روی چشم خود بگذارد!
فرمود:
« بی غيرت! آن نافرمانی خداوند را نكن، و از اين كار خجالت بكش. من چه كسی هستم؟! »

هیچ نظری موجود نیست: