حاج حبیب الله محمود زاده، یکی از علاقه مندان بود که در مقابل منزل آقا مغازه داشت. وی می گوید:
معمولاً وقتی ایام نوروز نزدیک می شد مرحوم آقا جان به من می فرمود که برای سال نو مقداری پول خرد برایشان کنار بگذارم.
یک سال برای ایشان پول خرد تهیه کردم و آن را داخل پارچه ای قرار دادم و به ایشان تقدیم داشتم، پس از چند روز دیدم معظم له مرا خواست و پارچه را که چندان نو و تمیز هم نبود به من برگرداند. عرض کردم آقا جان این تکه پارچه که ارزشی ندارد! فرمود:
« اگر فردای قیامت همین پارچه کهنه را از من طلب کنی از کجا بیاورم به شما بدهم. »
معمولاً وقتی ایام نوروز نزدیک می شد مرحوم آقا جان به من می فرمود که برای سال نو مقداری پول خرد برایشان کنار بگذارم.
یک سال برای ایشان پول خرد تهیه کردم و آن را داخل پارچه ای قرار دادم و به ایشان تقدیم داشتم، پس از چند روز دیدم معظم له مرا خواست و پارچه را که چندان نو و تمیز هم نبود به من برگرداند. عرض کردم آقا جان این تکه پارچه که ارزشی ندارد! فرمود:
« اگر فردای قیامت همین پارچه کهنه را از من طلب کنی از کجا بیاورم به شما بدهم. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر