كرامت سى و سوم : پزشك اقرار مى كند

در جلد اول كتاب الكلام يجر الكلام ص 137 جريان شفا يافتن زنى را به خط دكتر لقمان الملك نقل مى كند كه نامه دكتر را كه به امر آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ، مشروح و جريان را نوشته ، عينا درج مى كنيم .
تقديم به حضور مبارك حضرت مستطاب حجة السلام آيت الله فى الارضين ، آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى - ادام الله ظله - على رؤ وس المسلين .
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين و الصلوة على اشرف خلقه محمد المصطفى و افضل السلام على حجة و مظاهر قدرته الاءئمة الطاهرين و العنة على اعدائهم و المنكرين لفضائلهم و الشاكين فى مقاماتهم العالية الشامخة .
شرع اعجازى كه راجع به يك نفر مريضه محترمه ظهور نمود، به قرار ذيل است .
اين مخدره تقريبا بين 44 تا 46 سال سن دارد و متجاوز از يك سال مبتلى به رحم بود كه خود بنده مشغول معالجه بودم و روز به روز درد و ورم شدت مى نمود.
با شور و مشورت با آقاى دكتر ابوالقاسم خان قوام رئيس صحيه شرق مشاراليها را به مريضخانه آمريكائيها فرستاديم ؛ بنده توصيه اى به رئيس مريضخانه نوشتم كه مادام كپى و خانمهاى طبيبه معاينه نموده ، تشخيص مرض را بنويسند.
ايشان پس از معاينه نوشته بودند؛ رحم زخم است و احتياج به عمل جراحى دارد و چند دفعه مشاراليها به آنجا رفته و همين طور تشخيص داده بودند و مريضه راضى به عمل نشده بود بعد از آن مشاراليها را براى تكميل تشخيص نزد مادام اخايوف روسى فرستاديم ايشان هم با آنها هم عقيده بودند و باز هم براى اطمينان خاطر و تحقق تشخيص ، نزد پروفسور اكوبيانس و مادام اكوبيانوس فرستاديم ايشان پس از يك ماه تقريبا معاينه و معالجه به بنده نوشته بودند كه اين مرض سرطان است و قابل معالجه نيست ؛ خوب است به تهران برود، شايد با وسائل قوه برقى و الكتريكى نتيجه گرفته شود.
چنانچه آقاى دكتر ابوالقاسم خان و خود بنده در اول ، همين تشخيص سرطان را داده بوديم ، مشاراليها، علاوه بر اينكه حاضر به رفتن تهران نبود؛ مزاجا به قدرى عليل و لاغر شده بود در دو فرسخى حركت ، تلف شود.
در اين هنگام زير شكم كاملا متورم شده بود و يك غده در زير شكم در محل رحم ، تقريبا به حجم يك انار بزرگ به نظر آمد كه غالبا سبب فشار مثانه و حبس البول مى شد و بعد پستانها متورم و سخت شده و خواب و خوراك از مريضه به كلى سلب شده بود.
كه ناچار بوديم براى مختصر تخفيف درد، روزى دو آمپول دو سانتى كنين مرفين تزريق نمايم كه اخيرا آن هم بى فايده و بى اثر ماند، تا يك شب بكلى مستاءصل شده و مقدارى زيادى ترياك خورده بود كه خود را تلف نمايد؛ بنده را خبر دادند كه جلوگيرى از خطر ترياك به عمل آمد.
چون چند سال بود كه بنده با اين خانواده كه محترمين و معروفين اين شهرند؛ مربوط و طرف مراجعه بودند خيلى اهتمام داشتم كه فكرى جهت اين بيچاره كه فوق العاده رقت آور بود بشود و از هر جهت ماءيوس بودم زيرا يقين داشتم سرطان شعب و ريشه هاى خود را به خارج رحم و مبيضه ها(تخمدانها)دوانيده و مزاج هم بكلى قواى خود را از دست داده است .
براى قطع خيال مشاراليها قرار گذاشتم آقاى دكتر معاضد رئيس بيمارستان رضوى مه متخصص در جراحى است معاينه نمايند. ايشان پس از معاينه به بنده گفتند چاره منحصر به فرد به نظر من خارج كردن تمام رحم است ؛ من هم به مشاراليها گفتم كه شما اگر حاضر به عمل جراحى هستيد چاره منحصر است ؛ و الاء بايد همين طور بمانيد.
گفت : بسيار خوب . اگر در عمل مردم كه نعم المطلوب و اگر هم نمردم شايد چاره اى شود؛ تصميم براى عمل گرفت .و از همان روز كه روز چهار شنبه اواخر ربيع و الثانى سنه 1353 بود تا يك هفته ديگر، بنده او را ملاقات ننمودم يعنى از عيادتش خجالت مى كشيدم و خودش ‍ هم از خواستن من خجالت مى كشيد.
پس از يك هفته ديدم با كمال خوبى به مطب بنده آمده ؛ و اظهار خوشوقتى نمود؛ قضيه را پرسيدم گفت : بلى . شما كه به من آخرين اخطار را نموديد و عقيده دكتر معاضد را گفتيد؛ با اشك ريزان و قلب بسيار شكسته از همه جا ماءيوس ، گفتم : يا على بن موسى الرضا عليه السلام تا كى من خانه دكترها بروم ؟
و بالاءخره ماءيوس شوم ، يك هفته شروع به روضه خانى نمودم و متوسل به حضرت موسى بن جعفر شدم - ارواح و العالمين فداه شدم .
شب هشتم (شب شنبه ) در خواب ديدم يك نفر خانم از دوستان من كه شوهرش سيد و آستان قدس رضوى است يك قدرى خاك آورده ، به من داد كه آقا (يعنى شوهرش ) گفته است كه اين خاك را من از ميان ضريح مقدس ‍ آورده ام ، كه خانم به شكمش بمالد من هم در خواب ماليدم و بعد ديدم دخترم بشتاب آمد كه خانم ! برخيز! دكتر سواره آمده دم در (يعنى بنده دكتر لقمان ) و مى گويد به خانم بگوييد برويم پيش دكتر بزرگ .
من هم با عجله بيرون آمده ، ديدم شما سوار اسب قرمز بلندى هستيد و گفتيد:بيايد برويم و من هم به راه افتادم تا رسيديم به يك ميدان محصورى ؛ ديدم يك نفر بزرگوار آنجا ايستاده است و جمعيتى كثير در پشت سرش بودند؛ من او را نمى شناختم ؛ اما نزد او رسيده ، دستش را گرفتم و گفتم : يا حجة بن الحسن (عجل الله تعالى فرجه ) به داد من برس !
اول با حالت عتاب به من فرمود: كه به شما گفت پيش فلان دكتر برويد؟ يكى از پزشكان را نام بردند (كه بنده نمى خواهم نام آن را ببرم ) پس ‍ از آن به قدمهايش افتادم و باز گفتم : به داد من برس . ثانيا فرمود: كه به شما گفت : پيش فلان دكتر برويد؟
استغاثه كردم فرمود: برخيز! تو خوب شدى و مرضى ندارى ، از خواب بيدار شدم ؛ ديدم اثرى از مرض باقى نمانده است بنده تا دو هفته از نشر اين قضيه عجيب براى اطمينان كامل ، از عدم عود مرض ، خوددارى نمودم و بعد، از پروفسور (اكوبيانس ) تصديق كتبى گرفتم كه اگر همين مرض بدون وسائل طبى و جراحى بهبود يابد بكلى خارج از قانون طبيب است و آقاى دكتر معاضد هم نوشت كه چاره منحصر به فرد اين مرض را در خارج كردن تمام رحم مى دانستم و حالا چهار ماه است كه تقريبا به هيچ وجه از مرض مزبور خبرى نيست .
پس از اين قضيه ، مادام اكوبيانس باز مريضه را معاينه كامل نمود و اثرى در رحم و پستانها نديده است ؛ از همان ساعت ، خواب و خوراك مريضه به حال صحت برگشته است و سوء هضمى مزمن هم كه در سابق داشته بكلى رفع شده است .
(الا قل العاصى دكتر عبدالحسين لقمان الملك تبريزى )

هیچ نظری موجود نیست: