حضرت خديجه (عليها السلام ) در اين ازدواج مقام اجتماعى خود را به همسرى با يك جوان كه محمد يتيم مشهور بود به پائين كشيد، ولى خودش مى دانست كه مقام معنويش را در نزد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا عرش برين بالا برده است ، زنهاى متشخص و متكبر قريش ديگر با خديجه صحبت نمى كردند، دخترانى كه شب و روز همچون منظومه شمسى دور و برش مى چرخيدند نظام خود را گسسته و پريشان و پراكنده شده بودند، اما او از اين لحاظ يك لحظه هم دل تنگ و مكدر نبود.
اين زن آنقدر روشنفكر و كار آزموده بود كه همچون وزيرى مدبر و با تدبير طرف مشورتى امين قرار گرفت ، روى تنها زنى بود كه توانست چنين مقامى در زندگى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دريابد، او نزديك به چهل ميليون سكه طلا از ثروت خود در راه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عقيده و ايمان و فرهنگ او خرج كرد، او تا زنده بود تنها همسر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود و پس از مرگش اين احترام و شرف به يك عشق آسمانى عوض شده بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خديجه را پس از مرگش مانند زمان حياتش دوست مى داشت و عاشقانه از وى ياد مى كرد تا آنجا كه چند بار عايشه را به سخنان نيش دار وادار كرد.
عايشه مى گويد: گوسفندى را سر بريده بودم ، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى دوستان كهنسال خديجه چند سهم مقرر فرمود و چنان صميمانه از خديجه ياد كرد كه حس حسادت من سخت به هيجان درآمد و گفتم يا رسول الله فكر مى كنم در اين دنيا شما جز خديجه هيچ زنى را زن نمى شمارى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جوابم سكوت كرد و اين سكوت آتش به جانم زد، و گفتم : يا رسول الله بس نيست كه اين همه از يك پيره زن سفيد موى ياد مى كنى ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جوابم فرمود: خوب است ، عايشه بس كن ، در آن روزگار كه خديجه دوستم داشت كسى دوست و ياورم نبود، در آن روزگار كه به نبوت من تصديق كرد همه تكذيبم كردند، در آن روزگار كه سخت تهيدست و بينوا بودم ثروت گزافش را در اختيارم گذاشت و بالاتر از همه فاطمه از وى به يادگار مانده است .
خديجه تا زنده بود براى پيامبر يارى راستين و تكيه گاهى عظيم بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر مصيبت و اذيتى كه از كفار و مشركين مى ديد با ملاقات خديجه دل روشن مى داشت و رفع غم و غصه مى نمود، او بعد از تحمل تنهايى و مصائب و ناراحتى هاى بسيار بخصوص اقامت اجبارى سه ساله در شعب ابوطالب از پا درآمد و به بستر بيمارى افتاد و تنها سرپرست و يار او محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود زيرا تمام زنان قريش به خاطر ازدواج با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تهيدست شدنش او را تنها گذاشته بودند.
آرى بانوئى كه روزگارى ملكه قريش و سيده حجاز بود، بانوئى كه زنهاى قريش به معاشرت و دوستى با او به خود مى باليدند، پاك تنها مانده بود، بانوئى كه دستگاه بازرگانيش ثروتمندترين و غنى ترين دستگاهاى تجارى عرب بود به روز مرگ تك و تنها به اطاق كوچك خود بر فرش بوريايى افتاد و جز شوهر عالى مقامش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دختر كوچكش فاطمه (عليها السلام ) هيچ كسى را در كنارش نداشت .
آهسته آهسته نفس بيمار به شمارش افتاده بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور فرمود كه فاطمه زهرا (عليها السلام ) را از اطاق مريض به اطاق ديگرى بردند و خود پنجه هاى لاغر خديجه (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه اندك اندك حرارت تب ، با حرارت حيات از زير پوست هاى خشكيده اش مى گريخت و جاى خود را به برودت مرگ مى سپرد در دست داشت .
براى آخرين بار چشمهاى خدابين خديجه (عليها السلام ) از هم گشود شد و نظرى به ديدگان اشك آلود شوهرش انداخت و فرمود: يا رسول الله از من راضى باش .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اميدوارم كه خداى من هم از تو راضى باشد.
حضرت خديجه (عليها السلام ) آهى كشيد و فرمود: فاطمه من كجاست ؟
رسول الله فرمود: به خاطر فاطمه نگران مباش خداى تو نگهبان اوست .
او فرمود: خداى من ...! خدا نگهبان خوبى است ، خدا كافى است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى صورت خديجه (عليها السلام ) خم شد و فرمود: هم اكنون جبرئيل بر من وارد شد و سلام خدا را به تو مى رساند، خديجه لبخندى از رضايت و خشنودى بر لب آورد و گفت :
ان الله هو السلام و منه السلام و اليه يعود السلام و على جبرايل و عليك يا رسول الله السلام در آخرين نفس به وحدانيت الهى و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شهادت داد و براى هميشه ديده از جهان فرو بست .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خديجه را پس از مرگش مانند زمان حياتش دوست مى داشت و عاشقانه از وى ياد مى كرد تا آنجا كه چند بار عايشه را به سخنان نيش دار وادار كرد.
عايشه مى گويد: گوسفندى را سر بريده بودم ، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى دوستان كهنسال خديجه چند سهم مقرر فرمود و چنان صميمانه از خديجه ياد كرد كه حس حسادت من سخت به هيجان درآمد و گفتم يا رسول الله فكر مى كنم در اين دنيا شما جز خديجه هيچ زنى را زن نمى شمارى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جوابم سكوت كرد و اين سكوت آتش به جانم زد، و گفتم : يا رسول الله بس نيست كه اين همه از يك پيره زن سفيد موى ياد مى كنى ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جوابم فرمود: خوب است ، عايشه بس كن ، در آن روزگار كه خديجه دوستم داشت كسى دوست و ياورم نبود، در آن روزگار كه به نبوت من تصديق كرد همه تكذيبم كردند، در آن روزگار كه سخت تهيدست و بينوا بودم ثروت گزافش را در اختيارم گذاشت و بالاتر از همه فاطمه از وى به يادگار مانده است .
خديجه تا زنده بود براى پيامبر يارى راستين و تكيه گاهى عظيم بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر مصيبت و اذيتى كه از كفار و مشركين مى ديد با ملاقات خديجه دل روشن مى داشت و رفع غم و غصه مى نمود، او بعد از تحمل تنهايى و مصائب و ناراحتى هاى بسيار بخصوص اقامت اجبارى سه ساله در شعب ابوطالب از پا درآمد و به بستر بيمارى افتاد و تنها سرپرست و يار او محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود زيرا تمام زنان قريش به خاطر ازدواج با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تهيدست شدنش او را تنها گذاشته بودند.
آرى بانوئى كه روزگارى ملكه قريش و سيده حجاز بود، بانوئى كه زنهاى قريش به معاشرت و دوستى با او به خود مى باليدند، پاك تنها مانده بود، بانوئى كه دستگاه بازرگانيش ثروتمندترين و غنى ترين دستگاهاى تجارى عرب بود به روز مرگ تك و تنها به اطاق كوچك خود بر فرش بوريايى افتاد و جز شوهر عالى مقامش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دختر كوچكش فاطمه (عليها السلام ) هيچ كسى را در كنارش نداشت .
آهسته آهسته نفس بيمار به شمارش افتاده بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور فرمود كه فاطمه زهرا (عليها السلام ) را از اطاق مريض به اطاق ديگرى بردند و خود پنجه هاى لاغر خديجه (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه اندك اندك حرارت تب ، با حرارت حيات از زير پوست هاى خشكيده اش مى گريخت و جاى خود را به برودت مرگ مى سپرد در دست داشت .
براى آخرين بار چشمهاى خدابين خديجه (عليها السلام ) از هم گشود شد و نظرى به ديدگان اشك آلود شوهرش انداخت و فرمود: يا رسول الله از من راضى باش .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اميدوارم كه خداى من هم از تو راضى باشد.
حضرت خديجه (عليها السلام ) آهى كشيد و فرمود: فاطمه من كجاست ؟
رسول الله فرمود: به خاطر فاطمه نگران مباش خداى تو نگهبان اوست .
او فرمود: خداى من ...! خدا نگهبان خوبى است ، خدا كافى است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى صورت خديجه (عليها السلام ) خم شد و فرمود: هم اكنون جبرئيل بر من وارد شد و سلام خدا را به تو مى رساند، خديجه لبخندى از رضايت و خشنودى بر لب آورد و گفت :
ان الله هو السلام و منه السلام و اليه يعود السلام و على جبرايل و عليك يا رسول الله السلام در آخرين نفس به وحدانيت الهى و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شهادت داد و براى هميشه ديده از جهان فرو بست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر