يكى از مأمورين حكومتى كه در اطراف بغداد خدمت مى كرد، مى گويد:
غلام جعفر كذاب را كه در ((سيما)) نام داشت و از معتمدين خليفه بود، در سامرا ديدم كه در خانه امام حسن عسكرى (عليه السلام) را مى شكست.
ناگاه جوانى از خانه چه مى كنى؟
سيما گفت: جعفر كذاب گمان دارد كه پدرت وفات يافته و فرزندى از خود به جاى نگذاشته است. اگر مى دانستم كه اينجا خانه تو است، باز مى گشتم. آنگاه از خانه خارج شد.
وقتى على بن قيس اين موضوع را مى شنودت از يكى از خدام خانه امام، مطلب را جويا مى شود. او مى گويد: چه كسى اين موضوع را به تو گفته است؟
على ين قيس مى گويد: يكى از مأمورين بغداد.
و او مى گويد: چيزى بر مردم پوشيده نمى ماند!
غلام جعفر كذاب را كه در ((سيما)) نام داشت و از معتمدين خليفه بود، در سامرا ديدم كه در خانه امام حسن عسكرى (عليه السلام) را مى شكست.
ناگاه جوانى از خانه چه مى كنى؟
سيما گفت: جعفر كذاب گمان دارد كه پدرت وفات يافته و فرزندى از خود به جاى نگذاشته است. اگر مى دانستم كه اينجا خانه تو است، باز مى گشتم. آنگاه از خانه خارج شد.
وقتى على بن قيس اين موضوع را مى شنودت از يكى از خدام خانه امام، مطلب را جويا مى شود. او مى گويد: چه كسى اين موضوع را به تو گفته است؟
على ين قيس مى گويد: يكى از مأمورين بغداد.
و او مى گويد: چيزى بر مردم پوشيده نمى ماند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر