سخن گفتن عقاب با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وضو گرفت و خواست كفشهاى خود را بپوشد كه ناگهان عقابى از آسمان آمد و كفش حضرت را ربود و پرواز كرد؛ سپس آن را از بالا رها كرد، موقع سرنگون شدن كفش مار سياهى از درون آن به زمين فتاد.
عنايت الهى به اين ترتيب ، عقاب را خير خواه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمود؛ آنگاه عقاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت :
ضرورت مرا وادار كرد به گستاخى نموده و كفش شما را ربوده و به هوا ببرم ؛ وگرنه من در پيشگاه شما چنين جسارتى را نبايد بكنم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او تشكر كرد و فرمود: اين جفاى ظاهرى تو را ديديم ولى مى دانستم كه اين جفا عين وفاست من به ظاهر غمگين شدم ولى در واقع از غم بزرگتر كه در انتظارم بود نجات يافتم ؛ گرچه خداوند غيبها را به ما آموخته ولى در آن لحظه دلم به خود اشتغال داشت .
عقاب گفت : غفلت از تو دور است و هم اگر اين مار را درون كفش ديدم انعكاس از نور تو، چشمم را بينا كرد.
عكس حقيقت نورانى همه جا را روشن مى كند و عكس ظلمت ، همه جا را تاريك مى كند؛ عكس بنده الهى همه نور است ولى عكس مردم بيگانه كورى و تيرگى است .

عكس نورانى همه روشن بود
عكس ظلمانى همه گلخن بود
عكس عبدالله همه نورى بود
عكس بيگانه همه كورى بود
 
اكنون در انتخاب همنشين بكوش تا عكس قلب هر كس را پيدا كنى ، اگر عكس نورانى بود آن همنشين را برگزين چرا كه انعكاسات روحى اثر بخش ‍ است .

عكس هر كس را بدان اى جان ببين
پهلوى جنسى كه خواهى مى نشين

هیچ نظری موجود نیست: