ابن ابى الحديد گويد: او عابدترين مردم بود و بيش از همه نماز و روزه مى گزارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب وردخوانى و خواندن نافله ها را از او آموختند. چه پندارى درباره مردى كه در كار مراقبت از ذكر و اوراد خود به جايى رسيد كه در آن شب بسيار سرد در جنگ صفين زيراندازى برايش گستردند و در حالى كه تيرها در برابرش به زمين مى نشست و از راست و چپ بر بيخ گوش او مى گذشت به نماز مشغول شد و هراسى به خود راه نمى داد و برنخاست تا از كار عبادت آسوده گشت ؟! و چه پندارى درباره مردى كه پيشانى مباركش از سجده هاى دراز مانند زانوى شتر پينه بسته بود؟! و هرگاه در دعاها و مناجاتهاى او ژرف بنگرى و بر مضامين آن مبنى بر تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان و خضوع در برابر هيبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتنى و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوى ميزان اخلاص حضرتش را خواهى شناخت و مى فهمى كه اين دعاها و رازها از كدامين دل برخاسته و بر كدامين زبان روان گشته است . به امام على بن الحسين (عليه السلام ) كه نهايت عبادت را داشت گفتند: عبادت شما را با عبادت جدتان چه قياس است ؟ فرمود: عبادت من در برابر عبادت جدم مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .
علامه مجلسى رحمة الله از حبه عرنى روايت كرده كه مى گفت : در اين بين كه من و نوف در حياط قصر حكومتى خوابيده بوديم ناگاه متوجه شديم كه اميرمؤمنان (عليه السلام ) در آخر شب بيرون آمده ، مانند شيدازدگان دست بر ديوار نهاده و اين آيات را مى خواند: ((ان فى خلق السموات والارض ...،)) و مانند كسى كه عقل از سرش پريده راه مى رفت ، و به من فرمود: اى حبه ، خوابى يا بيدار؟ گفتم : بيدارم ؛ شما كه چنين كنيد پس ما بايد چه كنيم ؟ حضرت ديده فرو بست و گريست ، سپس فرمود: اى حبه ! خدا را جايگاهى است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهى ، چيزى از اعمال ما بر او پوشيده نيست . اى حبه ! خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر است . اى حبه ! هيچ چيز، من و تو را از خدا پوشيده نمى دارد.
سپس فرمود: اى نوف ، خوابى يا بيدار؟ گفت : نه اى امير مؤمنان ، خواب نيستم ، شما امشب مرا بسيار گرياندى ! فرمود: اى نوف ، اگر امشب از خوف خداى متعال بسى گريستى ، فرداى قيامت در پيشگاه خداوند ديده ات روشن خواهد بود. اى نوف ! قطره اشكى از چشم مردى از خوف خدا نريزد جز آنكه درياهايى از آتش دوزخ را خاموش مى سازد. اى نوف ! هيچ مردى نزد خداوند بزرگتر نيست از مردى كه از بيم خدا بگريد و در راه خدا دوستى و دشمنى كند. اى نوف ! هر كس در راه خدا دوستى كند و چيزى را بر دوستى او ترجيح ندهد، و هر كه در راه خدا دشمنى كند و منفعتى از اين راه براى خود نجويد اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را به كمال دريافته ايد.
آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پايان فرمود: از خدا پروا داشته باشيد كه من شما را هشدار دادم . سپس به راه افتاد و در راه مى گفت : ((كاش مى دانستم كه آيا در هنگام غفلت من نگاه لطف از من بر مى دارى يا به من مى نگرى ؟ كاش مى دانستم كه حال من در خوابهاى دراز و اندكى سپاس از نعمتهايت چگونه است ))؟ به خدا سوگند در همين حال بود تا سپيده صبح دميد...
نوف در وصف حضرتش به معاويه گفت : در هيچ شبى بسترى براى او نگستردند، و هرگز در كاسه بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد.
علامه مجلسى رحمة الله از حبه عرنى روايت كرده كه مى گفت : در اين بين كه من و نوف در حياط قصر حكومتى خوابيده بوديم ناگاه متوجه شديم كه اميرمؤمنان (عليه السلام ) در آخر شب بيرون آمده ، مانند شيدازدگان دست بر ديوار نهاده و اين آيات را مى خواند: ((ان فى خلق السموات والارض ...،)) و مانند كسى كه عقل از سرش پريده راه مى رفت ، و به من فرمود: اى حبه ، خوابى يا بيدار؟ گفتم : بيدارم ؛ شما كه چنين كنيد پس ما بايد چه كنيم ؟ حضرت ديده فرو بست و گريست ، سپس فرمود: اى حبه ! خدا را جايگاهى است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهى ، چيزى از اعمال ما بر او پوشيده نيست . اى حبه ! خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر است . اى حبه ! هيچ چيز، من و تو را از خدا پوشيده نمى دارد.
سپس فرمود: اى نوف ، خوابى يا بيدار؟ گفت : نه اى امير مؤمنان ، خواب نيستم ، شما امشب مرا بسيار گرياندى ! فرمود: اى نوف ، اگر امشب از خوف خداى متعال بسى گريستى ، فرداى قيامت در پيشگاه خداوند ديده ات روشن خواهد بود. اى نوف ! قطره اشكى از چشم مردى از خوف خدا نريزد جز آنكه درياهايى از آتش دوزخ را خاموش مى سازد. اى نوف ! هيچ مردى نزد خداوند بزرگتر نيست از مردى كه از بيم خدا بگريد و در راه خدا دوستى و دشمنى كند. اى نوف ! هر كس در راه خدا دوستى كند و چيزى را بر دوستى او ترجيح ندهد، و هر كه در راه خدا دشمنى كند و منفعتى از اين راه براى خود نجويد اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را به كمال دريافته ايد.
آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پايان فرمود: از خدا پروا داشته باشيد كه من شما را هشدار دادم . سپس به راه افتاد و در راه مى گفت : ((كاش مى دانستم كه آيا در هنگام غفلت من نگاه لطف از من بر مى دارى يا به من مى نگرى ؟ كاش مى دانستم كه حال من در خوابهاى دراز و اندكى سپاس از نعمتهايت چگونه است ))؟ به خدا سوگند در همين حال بود تا سپيده صبح دميد...
نوف در وصف حضرتش به معاويه گفت : در هيچ شبى بسترى براى او نگستردند، و هرگز در كاسه بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر