ابن شهر آشوب گويد: وقتى اميرمؤمنان (عليه السلام ) بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نكشت ، او به على (عليه السلام ) دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى حذيفه ساكت باش ، خود على سبب درنگش را خواهد گفت . آن گاه على (عليه السلام ) عمرو را از پاى درآورد. چون به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيامبر رسيد پيامبر سبب را پرسيد، على (عليه السلام ) عرضه داشت : او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسيدم كه براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم ، از اين رو او را رها كردم ،چون خشمم فرو نشست او را براى خدا كشتم .
علامه مجلسى رحمة الله گويد: صبحگاهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق كرده است ؟ همه ساكت ماندند، على (عليه السلام ) گفت : من از خانه بيرون آمدم و دينارى داشتم كه مى خواستم با آن مقدارى آرد بخرم ، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.
مرد ديگرى برخاست و گفت : من امروز بيش از على انفاق كرده ام ؛ مخارج سفر مرد و زنى را كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ساكت ماند. حاضران گفتند: اى رسول خدا، چرا به على فرمودى : رحمت خدا بر تو واجب شد و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرموديد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مگر نديده ايد كه گاه پادشاهى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى بخشد و از سوى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى بخشد و از سوى خادم ديگرش هديه بزرگى آورده مى شد ولى آن را پس مى دهد و فرستنده را به چيزى نمى گيرد؟ گفتند: چرا، فرمود: در اين مورد همچنين است ؛ رفيق شما على دينارى را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى خواست بر على بن ابى طالب برترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مى داد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمى افزود.
على (عليه السلام ) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است . گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اينعبادتبردگان است ، و گروهى خدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است .
و فرمود: خدايا، من تو را از بيم عذاب و طمع د رثوابت نپرستيدم ، بلكه تو را شايسته بندگى ديدم و پرستيدم .
و فرمود: دنيا همه اش نادانى است جز مكانهاى علم ، و علم همه اش حجاب است جز آنچه بدان عمل شود، و عمل همه اش ريا و خودنمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مى شود.
عمل اگر براى غير خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد، نصيب سگان و عقابان است . در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب ((حياة الحيوان )) آورده بنگريد:
امام علامه ابوالفرج اصفهانى و ديگران حكايت كرده اند كه : فرزدق شاعر مشهور به نام همان بن غالب ، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت و غذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنى تميم رستادو كاسه اى هم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه در شعر خود گفته بود: ((من مردى شناخته شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم ، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت )) و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست .
وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت : مگر من نيازمند غذاى غالب هستم ؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مى كشم . ميان آنان مسابقه شتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت ، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت ، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت . سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شترى نكشت اما آن را به دل گرفت .
چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگاررا متوجه ما ساختى ، چرا به اندازهغالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم . سحيم چنين عذر آورد كه شترانشدر دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پى كرد و به مردم گفت : همى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) اتفاق افتاد،از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براى خوردن كشته شده اند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است . از اين رو گوشت آنها را در زباله دان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد.
علامه مجلسى رحمة الله گويد: صبحگاهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق كرده است ؟ همه ساكت ماندند، على (عليه السلام ) گفت : من از خانه بيرون آمدم و دينارى داشتم كه مى خواستم با آن مقدارى آرد بخرم ، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.
مرد ديگرى برخاست و گفت : من امروز بيش از على انفاق كرده ام ؛ مخارج سفر مرد و زنى را كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ساكت ماند. حاضران گفتند: اى رسول خدا، چرا به على فرمودى : رحمت خدا بر تو واجب شد و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرموديد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مگر نديده ايد كه گاه پادشاهى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى بخشد و از سوى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى بخشد و از سوى خادم ديگرش هديه بزرگى آورده مى شد ولى آن را پس مى دهد و فرستنده را به چيزى نمى گيرد؟ گفتند: چرا، فرمود: در اين مورد همچنين است ؛ رفيق شما على دينارى را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى خواست بر على بن ابى طالب برترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مى داد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمى افزود.
على (عليه السلام ) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است . گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اينعبادتبردگان است ، و گروهى خدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است .
و فرمود: خدايا، من تو را از بيم عذاب و طمع د رثوابت نپرستيدم ، بلكه تو را شايسته بندگى ديدم و پرستيدم .
و فرمود: دنيا همه اش نادانى است جز مكانهاى علم ، و علم همه اش حجاب است جز آنچه بدان عمل شود، و عمل همه اش ريا و خودنمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مى شود.
عمل اگر براى غير خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد، نصيب سگان و عقابان است . در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب ((حياة الحيوان )) آورده بنگريد:
امام علامه ابوالفرج اصفهانى و ديگران حكايت كرده اند كه : فرزدق شاعر مشهور به نام همان بن غالب ، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت و غذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنى تميم رستادو كاسه اى هم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه در شعر خود گفته بود: ((من مردى شناخته شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم ، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت )) و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست .
وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت : مگر من نيازمند غذاى غالب هستم ؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مى كشم . ميان آنان مسابقه شتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت ، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت ، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت . سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شترى نكشت اما آن را به دل گرفت .
چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگاررا متوجه ما ساختى ، چرا به اندازهغالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم . سحيم چنين عذر آورد كه شترانشدر دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پى كرد و به مردم گفت : همى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) اتفاق افتاد،از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براى خوردن كشته شده اند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است . از اين رو گوشت آنها را در زباله دان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر