روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ناراحت شدند و سؤال كردند:
آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و ((آرام باش)) از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.
((هر چه مى خواهد دل تنگت بگو)).
هست جهان روشن از جمال محمد (ص)
عقل فرومانده در كمال محمد (ص)
ديده حق بين اگر تو راست نظر كن
بر رخ نيكوى بى مثال (ص)
هيچ شكى نيست نزد مردم عارف
هست كلام خدا مقال (ص)
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ناراحت شدند و سؤال كردند:
آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و ((آرام باش)) از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.
((هر چه مى خواهد دل تنگت بگو)).
هست جهان روشن از جمال محمد (ص)
عقل فرومانده در كمال محمد (ص)
ديده حق بين اگر تو راست نظر كن
بر رخ نيكوى بى مثال (ص)
هيچ شكى نيست نزد مردم عارف
هست كلام خدا مقال (ص)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر