پيامبر و ابوذر

ابوذر به محضر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت:
دوست ندارم دائما در مدينه سكونت كنم، آيا اجازه مى دهيد من و برادرزاده ام به سرزمين ((مزينه)) برويم، و در آنجا زندگى كنيم.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ((نگران هستم كه آنجا برويد، و باند و گروه اشرار به شما هجوم بياورند، و برادرزاده ات را بكشند، آنگاه پريشان نزد من بيائى و بر عصايت تكيه كنى و بگوئى برادرزاده ام را كشتند، و گوسفندها را غارت كرده اند)).
ابوذر گفت: انشاء الله كه چنين پيش آمدى رخ نمى دهد، رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به او اجازه داد، او و پسر برادر و همسرش ‍ به سرزمين مزينه كوچ كردند.
طولى نكشيد كه گروه شرورى از قبيله بنى فزاره كه در ميانشان ابن حصن نيز بود، هجوم آوردند و گوسفندها و چهارپايان را غارت كردند و برادرزاده ابوذر را كشتند و همسر او را اسير نمودند.
ابوذر با كمال ناراحتى و پريشانى به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و در برابر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر عصاى خود تكيه كرد و گفت:
((خدا و رسول خدا راست گفت: دامها و اموال ربوده شد، و برادرزاده ام كشته گرديد، و اينك در برابر تو در حال تكيه بر عصا، ايستاده ام)) پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) براى سركوبى باند اشرار به مسلمين اعلام كرد تا آماده گردند، بلافاصله گروهى از مسلمين شجاع، دعوت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را لبيك گفتند، و از مدينه براى دستگيرى و متلاشى نمودن آن اشرار غارتگر خارج شدند، اين گروه ورزيده، به جستجو پرداختند و سرانجام به آن باند دست يافتند، گوسفندان و چهارپايان را از آنها گرفتند، و جمعى از مشركين را كه در آن باند بودند، كشتند و با ضربات كوبنده خود، آن باند را متلاشى نموده، و پيروز به مدينه باز گشتند.

بيان عاجز است از كمال محمد (ص)
زبان بيان گشته لال محمد (ص)
فصيحان دهر و حكيمان عالم
به حيرت زقول و مقام محمد (ص)

هیچ نظری موجود نیست: