معاويه به دربان گفت ، او را بيرون بر و عمرو بن حمق خزاعى را داخل ساز. چون داخل شد معاويه گفت : اى اباخزاعه ، سر از فرمان بر تافتى و شمشير بر روى ما كشيدى ، و ستمت را به ما پيشكش نمودى ، اعراض را طولانى كردى و اعراض را ناسزا گفتى ، و نادانيت كه بايد از آن مى پرهيختى تو را فرو افكند؛ آيا كار خدا را با رفيقت (على ) چگونه ديدى ؟
عمرو چندان گريست كه به رو به زمين افتاد، ماءمور او را بلند كرد، عمرو گفت : اى معاويه ، پدر و مادرم فداى آن كس كه از او به زشتى ياد كردى و از مقام او كاستى ، به خدا سوگند او به حكم خدا دانا، در طاعت خدا كوشا، در خشم خدا محدود، در دنياى فانى زاهد و به سراى باقى راغب بود، منكر و بزرگ منشى از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودى خدا بود عمل مى كرد...فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوى مرگ داريم .
عمرو چندان گريست كه به رو به زمين افتاد، ماءمور او را بلند كرد، عمرو گفت : اى معاويه ، پدر و مادرم فداى آن كس كه از او به زشتى ياد كردى و از مقام او كاستى ، به خدا سوگند او به حكم خدا دانا، در طاعت خدا كوشا، در خشم خدا محدود، در دنياى فانى زاهد و به سراى باقى راغب بود، منكر و بزرگ منشى از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودى خدا بود عمل مى كرد...فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوى مرگ داريم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر