عبدالمطلب فرمود: اكنون مرگ براى من آسان گرديد

عبدالمطلب وقتى كه نشانه هاى مرگ را در خود احساس كرد پسرش ‍ ابوطالب ((پدر بزرگوار على (عليه السلام ))) را به حضور خود طلبيد و به او چنين وصيت كرد: اى ابوطالب ! خوب در حفظ اين پسر يگانه كه بوى پدر را استشمام نكرده و مهربانى مادر را نچشيده و در كودكى يتيم بوده كوشا باش ، همچون جگرت از او نگهبانى كن ، بدان كه من در ميان پسرانم تنها تو را براى اين كار برگزيدم زيرا مادر تو و مادر پدر او يكى است .
اى ابوطالب ! هرگاه ايام زندگى او را درك كردى خواهى دانست كه من كاملا او را مى شناختم و از همه بيشتر به مقام او آگاهى داشتم ، اگر توانستى از او پيروى كنى ، از او پيروى كن و با زبان و دست و مال خود او را يارى نما زيرا سوگند به خدا او بزودى سرور و آقاى شما مى گردد و به موقعيتى مى رسد كه هيچ يك از پسران پدرانم به آن نرسيده اند و نمى رسند.
اى ابوطالب ! من هيچ يك از پدران تو را نيافتم كه همچون پدر او ((عبدالله )) باشد و يا مادرشان همچون مادر او ((آمنه )) باشد او را كه تنها و يتيم است محافظت كن ، سپس فرمود: آيا وصيت مرا پذيرفتى ؟
ابوطالب عرض كرد: آرى پذيرفتم و خداوند را شاهد مى گيرم كه پذيرفتم .
عبدالمطلب گفت : دست خود را به سوى من دراز كن او نيز دستش را به سوى پدر دراز كرد، عبدالمطلب دست خودش را بر دست ابوطالب زد آنگاه گفت : اكنون مرگ برايم آسان گرديد.

هیچ نظری موجود نیست: