ماءمون ، پس برگزارى ولايتعهدى ؛ ابتدا، احترامى خاص و بسيار گرم نسبت به حضرت رضا عليه السلام قائل بود و اين كار شايد براى تثبيت ابتكار خود بر مخالفين بود و علاقه داشت كه فضائل حضرت رضا عليه السلام آشكار شود و مردم به علم و موقعيت آن جناب پى ببرند تا بدين وسيله خودش محبوبيتى پيدا كند؛ ولى در خلال مجالس مناظره اتفاقهاى غيره منتظره اى از قبيل : نماز عيد و نماز طلب باران ، افتاد كه محبت امام را بيش از پيش در دل عامه و خاصه جاى داد و مردم نسبت به حضرت رضا عليه السلام واله و شيدا شدند.
ماءمون خود را از نظر مردم فراموش شده مى ديد.تغيير فاحش و روزافزن فضايل امام و موقعيت آن جناب چنان سريع و عميق بود كه آخرالاءمر ماءمون را به تغيير رويه وادار كرد و امام را مخفيانه تحت نظر گرفت و كار را بر آن حضرت بسيار سخت گرفت از آن جمله ، جريان زير است :
هشام بن ابراهيم راشدى ، در مدينه - قبل از آنكه امام عليه السلام را به مرو ببرند - از نزديكترين اصحاب آن حضرت بود؛ عالمى هوشيار بود كه همه كارهاى حضرت رضا عليه السلام در اختيار او بود.و از هر جا وجه مى آمد به دست او مى رسيد.
پس از آنكه حضرت رضا عليه السلام را به مرو آوردند؛ هشام خود را به فضل بن سهل ، ذوالرياستين نزديك نمود، فضل نيز او را بسيار مقرب درگاه خود گردانيد. او اخبار حضرت رضا عليه السلام را بدون كم و كاست براى ذوالرياستين و ماءمون نقل مى كرد، ماءمون دربانى حضرت رضا را بدو داد؛ هر كس را كه ماءمون اجازه مى داد و مايل بود مى توانست خدمت حضرت رضا برسد؛ اما ارادتمندان و دوستان امام نمى توانستند به خدمت امام عليه السلام برسند.هر صحبتى كه در خانه امام مى شد به ذوالرياستين و ماءمون مى رسانيد.ماءمون به واسطه خوش خدمتى اش پسر خود عباس را در اختيار او گذاشت تا تربيتش كند.
فضل بن سهل با حضرت رضا عليه السلام زياد دشمنى مى ورزيد؛ چون ماءمون امام را بر فضل مقدم مى داشت .اولين رنجشى كه براى ذوالرياستين از حضرت رضا عليه السلام به وجود آمد.اين بود كه ماءمون به دختر عمويش علاقه زيادى داشت ؛ او نيز ماءمون را خيلى مى خواست .
درى از خانه آن زن ، به مجلس ماءمون قرار داده بودند كه هر مى خواست ، مى توانست با او ملاقات كند؛ ضمنا اين زن از طرفداران و ارادتمندان حضرت رضا عليه السلام بود، گاهگاهى كه فضل بن سهل بدگويى و معايب او را افشا مى كرد.
روزى ذوالرياستين شنيد كه دختر عموى ماءمون از او بدگويى كرده است .به ماءمون گفت : صحيح نيست در خانه زنان در ميان مجلس رسمى تو باز شود.ماءمون دستور داد: تا آن در را مستدود كردند.
معمولا يك روز ماءمون خدمت حضرت رضا عليه السلام شرفياب مى شد و روز ديگر آن جناب نزد ماءمون مى رفت روزى كه آن حضرت بعد از مستدود شدن در، وارد شد. ديد كه در ورودى ماءمون به خانه دختر عمويش بسته شده ؛ فرمود: يا اميرالمؤ منين ! به چه جهت اين در را بسته اى ؟!
ماءمون جواب داد: فضل بن سهل صلاح ندانست .امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ماللفضل و الدخول بين اميرالمؤ منين و حرمه ؟
در اين صورت بايد فاتحه خلافت را خواند؛ فضل را چه رسد كه در مورد ناموس اميرالمؤ منين دخالت نمايد؟ فرمود: در را باز كن تا هر خواستى بتوانى نزد دختر عمويت بروى .
مبادا گفتار فضل را بپذيرى ! در صورتى كه جايز نيست و او را نمى رسد.همان موقع دستور داد: خراب كردند و راه بين او و دختر عمويش باز شد اين خبر كه به فضل رسيد، غمگين شد.
فضل بن سهل مى خواست با وسايلى از حضرت رضا عليه السلام مدركى كه شاهد بر مخالفت او با ماءمون باشد به دست آورد، ولى امام آنچه در خاطرهاست - قبل از اينكه اظهار شود - مى داند.
روزى فضل بن سهل با هشام بن عمر خدمت حضرت رضا رسيده ، گفت ؛
ما در اين جاى خلوت ، خدمت شما رسيده ايم تا آنچه در اين نامه به مرحله اجرا در آوريم ؛ در آن نامه سم هاى غليظ و شديدى به آزادى بندگان و طلاق زنان و آنچه كفاره بردار نبود ياد كرده بودند.عرض كردند: مى دانيم كه حق با شماست و خلافت متعلق به خانواده پيغمبر است ، آنچه زبان ما گوياست از درون دلمان بر مى خيزد، اگر دروغ بگوييم ، بندگان ما آزاد باشند و زنانمان رها و سى بار به خانه خدا رفتن به عهدء ما.تعهد مى كنيم ماءمون با بكشيم و كار را براى شما تمام نمايم تا حق به صاحبش برگردد. امام عليه السلام به سخنان آن دو، گوش نداد.با كمال تنفر و بيزارى هر دو را خارج كرد و فرمود: شما كفران نعمت كرده ايد؛ هرگز براى من و شما آسودگى نخواهد بود اگر به چنين كارى راضى باشيم .
فضل به اشتباه خود پى برد و دانست كه به اين سادگى نمى تواند در عزم امام عليه السلام رخنه اى ايجاد نمايد! لذا سخنش را تغيير داد، گفت : ما مى خواستيم شما را آزمايش نماييم .امام عليه السلام فرمود: دروغ مى گويى شما همان عقيده را داشتيد؛ جز اينكه مرا همراه خود نيافتيد.
از آنجا پيش ماءمون رفتند و به او گفتند: پيش على بن موسى الرضا عليه السلام رفته بوديم تا او را بيازماييم و ببينيم كه نسبت به شما سوء نيتى دارد يا نه ؟ جريان را شرح دادند.ماءمون گفت : موفق باشيد، خارج شدند.ماءمون خودش خدمت حضرت رضا عليه السلام رفت . آنچه فضل و رفيقش گفته بودند براى آن جناب نقل نمود و سفارش كرد كه جان خود را از خطر آن دو حفظ نمايد. وقتى جريان را از حضرت رضا عليه السلام شنيد، دانست كه امام عليه السلام درست مى گويد و آنها دروغ مى گفتند.
ماءمون خود را از نظر مردم فراموش شده مى ديد.تغيير فاحش و روزافزن فضايل امام و موقعيت آن جناب چنان سريع و عميق بود كه آخرالاءمر ماءمون را به تغيير رويه وادار كرد و امام را مخفيانه تحت نظر گرفت و كار را بر آن حضرت بسيار سخت گرفت از آن جمله ، جريان زير است :
هشام بن ابراهيم راشدى ، در مدينه - قبل از آنكه امام عليه السلام را به مرو ببرند - از نزديكترين اصحاب آن حضرت بود؛ عالمى هوشيار بود كه همه كارهاى حضرت رضا عليه السلام در اختيار او بود.و از هر جا وجه مى آمد به دست او مى رسيد.
پس از آنكه حضرت رضا عليه السلام را به مرو آوردند؛ هشام خود را به فضل بن سهل ، ذوالرياستين نزديك نمود، فضل نيز او را بسيار مقرب درگاه خود گردانيد. او اخبار حضرت رضا عليه السلام را بدون كم و كاست براى ذوالرياستين و ماءمون نقل مى كرد، ماءمون دربانى حضرت رضا را بدو داد؛ هر كس را كه ماءمون اجازه مى داد و مايل بود مى توانست خدمت حضرت رضا برسد؛ اما ارادتمندان و دوستان امام نمى توانستند به خدمت امام عليه السلام برسند.هر صحبتى كه در خانه امام مى شد به ذوالرياستين و ماءمون مى رسانيد.ماءمون به واسطه خوش خدمتى اش پسر خود عباس را در اختيار او گذاشت تا تربيتش كند.
فضل بن سهل با حضرت رضا عليه السلام زياد دشمنى مى ورزيد؛ چون ماءمون امام را بر فضل مقدم مى داشت .اولين رنجشى كه براى ذوالرياستين از حضرت رضا عليه السلام به وجود آمد.اين بود كه ماءمون به دختر عمويش علاقه زيادى داشت ؛ او نيز ماءمون را خيلى مى خواست .
درى از خانه آن زن ، به مجلس ماءمون قرار داده بودند كه هر مى خواست ، مى توانست با او ملاقات كند؛ ضمنا اين زن از طرفداران و ارادتمندان حضرت رضا عليه السلام بود، گاهگاهى كه فضل بن سهل بدگويى و معايب او را افشا مى كرد.
روزى ذوالرياستين شنيد كه دختر عموى ماءمون از او بدگويى كرده است .به ماءمون گفت : صحيح نيست در خانه زنان در ميان مجلس رسمى تو باز شود.ماءمون دستور داد: تا آن در را مستدود كردند.
معمولا يك روز ماءمون خدمت حضرت رضا عليه السلام شرفياب مى شد و روز ديگر آن جناب نزد ماءمون مى رفت روزى كه آن حضرت بعد از مستدود شدن در، وارد شد. ديد كه در ورودى ماءمون به خانه دختر عمويش بسته شده ؛ فرمود: يا اميرالمؤ منين ! به چه جهت اين در را بسته اى ؟!
ماءمون جواب داد: فضل بن سهل صلاح ندانست .امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ماللفضل و الدخول بين اميرالمؤ منين و حرمه ؟
در اين صورت بايد فاتحه خلافت را خواند؛ فضل را چه رسد كه در مورد ناموس اميرالمؤ منين دخالت نمايد؟ فرمود: در را باز كن تا هر خواستى بتوانى نزد دختر عمويت بروى .
مبادا گفتار فضل را بپذيرى ! در صورتى كه جايز نيست و او را نمى رسد.همان موقع دستور داد: خراب كردند و راه بين او و دختر عمويش باز شد اين خبر كه به فضل رسيد، غمگين شد.
فضل بن سهل مى خواست با وسايلى از حضرت رضا عليه السلام مدركى كه شاهد بر مخالفت او با ماءمون باشد به دست آورد، ولى امام آنچه در خاطرهاست - قبل از اينكه اظهار شود - مى داند.
روزى فضل بن سهل با هشام بن عمر خدمت حضرت رضا رسيده ، گفت ؛
ما در اين جاى خلوت ، خدمت شما رسيده ايم تا آنچه در اين نامه به مرحله اجرا در آوريم ؛ در آن نامه سم هاى غليظ و شديدى به آزادى بندگان و طلاق زنان و آنچه كفاره بردار نبود ياد كرده بودند.عرض كردند: مى دانيم كه حق با شماست و خلافت متعلق به خانواده پيغمبر است ، آنچه زبان ما گوياست از درون دلمان بر مى خيزد، اگر دروغ بگوييم ، بندگان ما آزاد باشند و زنانمان رها و سى بار به خانه خدا رفتن به عهدء ما.تعهد مى كنيم ماءمون با بكشيم و كار را براى شما تمام نمايم تا حق به صاحبش برگردد. امام عليه السلام به سخنان آن دو، گوش نداد.با كمال تنفر و بيزارى هر دو را خارج كرد و فرمود: شما كفران نعمت كرده ايد؛ هرگز براى من و شما آسودگى نخواهد بود اگر به چنين كارى راضى باشيم .
فضل به اشتباه خود پى برد و دانست كه به اين سادگى نمى تواند در عزم امام عليه السلام رخنه اى ايجاد نمايد! لذا سخنش را تغيير داد، گفت : ما مى خواستيم شما را آزمايش نماييم .امام عليه السلام فرمود: دروغ مى گويى شما همان عقيده را داشتيد؛ جز اينكه مرا همراه خود نيافتيد.
از آنجا پيش ماءمون رفتند و به او گفتند: پيش على بن موسى الرضا عليه السلام رفته بوديم تا او را بيازماييم و ببينيم كه نسبت به شما سوء نيتى دارد يا نه ؟ جريان را شرح دادند.ماءمون گفت : موفق باشيد، خارج شدند.ماءمون خودش خدمت حضرت رضا عليه السلام رفت . آنچه فضل و رفيقش گفته بودند براى آن جناب نقل نمود و سفارش كرد كه جان خود را از خطر آن دو حفظ نمايد. وقتى جريان را از حضرت رضا عليه السلام شنيد، دانست كه امام عليه السلام درست مى گويد و آنها دروغ مى گفتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر