به ماءمون خبر دادند كه حضرت رضا عليه السلام براى دوستان خود مجالس درس تشكيل داده و مردم را فريفته بيان و علم خود نموده است . به محمد بن عمر توسى دربان خود دستور داد؛ مردم را از اطراف حضرت رضا عليه السلام متفرق نمايد، و خود، آن جناب را حاضر كرد؛ همين كه چشم ماءمون به امام افتاد، بى احترامى كرد و حرمت ايشان را نگه نداشت .
على بن موسى الرضا عليه السلام با خشم تمام از پيش ماءمون خارج شد؛ در حالى كه لبهايش حركت مى كرد و چنين مى گفت :
به حق پيغمبر و على مرتضى و فاطمه زهرا عليهم السلام به حول و قوه الهى با دعاى خود چنان بلاى بر او نازل كنم كه سگهاى اين شهر؛ او و اطرافيانش را بيرون كنند و خوار بيمقدار سازند.
به منزل بازگشت و آب خواسته ، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و در قنوت نماز هم اين دعا را خواند:
اللهم يا ذالقدرة الجامعة ، و الرحمة الواسعة و المنن المتتابعة و الآ لاء المتواليه ...
اباصلت مى گويد: هنوز دعايش تمام نشده بود كه سرو صداى عجيبى در ميان شهر بر پا شد و فرياد و فغان از هر گوشه شهر به گوش رسيد و گرد و غبارى بلند و آشوبى بر پا گرديد. من همان جا ايستادم تا مولايم سلام نماز را داد.به من فرمود: اباصلت ! بالاى پشت بام برو خواهى ديد زنى زنا كار مفسده جو با لباسهاى كهنه و ظاهرى نامطلوب كه اهل شهر او سمانه مى نامند از بى حيايى و پرده درى همه اين شورش را رهبرى مى كند.
به جايى نيزه از نى استفاده كرده و پارچه قرمز را پرچم آن قرار داده اين هياهو را در كنار قصر ماءمون بر پا كرده است .
اباصلت مى گويد: بالاى پشت بام رفتم و ديدم كه مردم با چوبدستى و سنگ حمله مى كنند ماءمون زره بر تن نموده از قصر شاهجان بيرون آمد تا فرار نمايد؛ در همين هنگام شاگرد حجامى (خون گير) سنگى بر سر ماءمون زد به گونه اى كه كلاهخود از سرش افتاد و پوست سرش زخمى شد؛ يك نفر به شاگرد حجام گفت : اين اميرالمؤ منين ماءمون بود!!
سمانه سخن او را شنيده ، فرياد زد.ساكت باش ! امروز نه موقع تشخيص است و نه موقع حفظ شخصيت اشخاص ؛ اگر اين مرد اميرالمؤ منين بود، مردان نابكار را بر دختران پاك ، مسلط نمى كرد.
ماءمون و سپاهش را با سرشكستگى تمام و خوارى و ذلت طرد نمودند.
در مناقب شهر آشوب به دنبال اين جريان نقل مى كند: اموال او را هم به غارت بردند؛ پس از خوابيدن شورش ، ماءمون چهل نفر از غلامان و مردى ، اسلانام ، يكى از ملاكين مرو را به دار كشيد.
ماءمون دستور داد: ديوارها را بلند كنند و خود هم متوجه شد كه اين غائله به واسطه آن بى احترامى بود كه نسبت به حضرت رضا عليه السلام روا داشت .
ماءمون به خدمت حضرت رضا عليه السلام رفت و قسم داد كه از جاى خود حركت نكند؛ پيشانى آن جناب را بوسيد و در مقابلش نشست و گفت : من هنوز از اينها راضى نشده ام .چه صلاح مى دانى ؟ امام عليه السلام شرح مبسوطى بيان فرمود كه در مورد حركت به سوى بغداد ذكر خواهد شد.
بالاءخره ماءمون گرچه ابتدا به آشكار شدن فضيلت حضرت رضا عليه السلام مايل بود؛ ولى عاقبت خود را مغلوب مقام و موقعيت حضرت رضا عليه السلام ديد به فكر چاره اى ديگر افتاد.
على بن موسى الرضا عليه السلام در طول امامت خود هنگامى كه در مدينه بود و هنوز به مرو نرفته بود مناظرات بسيار زيادى با صاحبان اديان و ملل مختلف داشت كه خواندنى و حيرت انگيز است .اينك به ذكر يكى از مناظراتى كه در حضور ماءمون اتفاق افتاد و در ص 70 - 82 كتاب زندگانى حضرت رضا عليه السلام نوشته مؤ لف نوشته شده است ، مى پردازيم تا چرب زبانى و حيله گرى ماءمون بيشتر مكشوف شود.
حسن بن محمد نوفلى گفت : وقتى حضرت رضا عليه السلام عليه السلام از مدينه تشريف آوردند، ماءمون به فضل بن سهل ، دستور داد: دانشمندان و صاحبنظران اديان ، از جاثليق و راءس الجالوت و پيشوايان صابئين (ستاره پرستان ) و بزرگ زردشتيان ، هربذ اكبر (هربد اكبر) و نسطاس رومى را گرد آورد تا شاهد مناظره آنها با حضرت رضا عليه السلام باشد.
فضل تمام آنها را در مجلسى جمع كرد و به ماءمون خبر داد كه همه حاضرند، ماءمون اجازه ورود به آنها داد و دانشمندان را گرامى داشت ، گفت : شما را براى عملى پسنديده جمع كرده ايم پسر عمويم از مدينه آمد. فردا صبح زود همه بياييد و براى مناظره حاضر باشيد؛ كسى هم تخلف نكند؛ قبول كردند.
نوفلى گفت : من خدمت حضرت رضا عليه السلام بوديم كه ياسر خادم وارد شد، - ياسر كارهاى حضرت رضا عليه السلام بود - عرض كرد: آقاى من ! اميرالمؤ منين سلام مى رساند و عرض مى كند: برادرت فدايت شود دانشمندان مذاهب جمع شده اند چنانچه مايل باشيد، فردا صبح تشريف بياوريد.
اگر ناراحت مى شويد، لازم نيست خود را به زحمت بيندازيد؛ چنانچه خواسته باشيد؛ ما خدمت شما مى رسيم .
فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو؛ آن شاء الله ، صبح زود خواهم آمد.
پس از رفتن ياسر حضرت رضا عليه السلام رو به من نمود، گفت : تو مردى عراقى و خوش قريحه هستى .مى دانى ماءمون از جمع نمودن دانشمندان و مشركين چه منظورى دارد؟
عرض كردم : منظورش آزمودن شماست ؛ مى خواهد بفهمد، اطلاعات شما چه قدر است ؛ ولى كار را بر پايه سست بنا نهاد- فرمود: چگونه ؟
عرض كردم : متكلمين بر خلاف علما هستند؛ زيرا عالم آنچه مقبول نيست قبول نمى كند؛ ولى آنها پيوسته جدال مى نمايند و حقايق را انكار مى كنند، اگر وحدانيت خدا را اثبات كنى ، مى گويند يگانگى او را براى ما توجيه بنما اگر درباره نبوت استدلال كنى ، مى گويند، رسالت او را ثابت كن .آن قدر ستيزه و مغالطه مى نمايند، تا طرف ، سخن خود را پس بگيرد.فدايت شوم از آنان برحذر باش !
حضرت رضا عليه السلام تبسمى نموده و فرمود: مى ترسى كه بر من پيروز شوند و دلايل مرا رد نمايند.عرض كردم : نه ؛ نمى ترسم ؛ اميدوارم ؛ خدا شما را پيروز نمايد.
فرمود: مى دانى ، ماءمون كى پشيمان مى شود؟ وقتى كه من با اهل تورات به وسيله تورات خودشان و با اصحاب انجيل به وسيله انجيل و با زبوريان به وسيله زبور و با صابئين به عبرانى و با زردشتيان به زبان فارسى و با رويمان به زبان رومى و با هر يك از دانشمندان به زبان محلى خودشان استدلال كنم .وقتى هر فرقه را مغلوب نمودم و راءى خود را رها كرده ، گفتار مرا پذيرفتند. ماءمون پشيمان خواهد شد.
ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم .
صبحگاه فضل بن سهل آمد. عرض كرد: فدايت شوم .پسر عمويت منتظر است .تمام دانشمندان جمع شده اند؛ تشريف مى آوريد؟ فرمود: شما برويد.من هم از پى شما خواهم آمد؛ سپس براى اداى نماز وضو گرفت . و مختصر غذاى هم ميل نمود؛ به من نيز داد.
از جاى حركت كرده ، پيش ماءمون رفتيم .تمام دانشمندان گرد آمده بودند؛ محمد بن جعفر و بنى هاشم و سرلشكران و سپهداران هم حاضر شده بودند.
همين كه حضرت رضا عليه السلام وارد شد، ماءمون و محمد بن جعفر و ساير بنى هاشم از جاى حركت كردند؛ همانطور ايستاده بودند.
آن حضرت و ماءمون نشسته بودند و صحبت مى كردند.تا بالاءخره اجازه نشستن داده ، نشستند. ساعتى ماءمون با حضرت رضا گرم صحبت بود.
آن گاه رو به جاثليق كرده ، گفت : اين پسر عمويم على بن موسى الرضا از فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام دختر پيامبر ما و پسر على بن ابى طالب عليه السلام است مايلم با او مناظره كنى ولى انصاف را هم از دست ندهى .
جاثليق گفت : يا اميرالمؤ منين ! با شخصى كه به كتابى استدلال مى كند كه من منكر آنم و به گفتار پيامبرى كه من نمى پذيرم چگونه مى توان مناظره كرد؟
على بن موسى الرضا عليه السلام فرمود:
اگر من با انجيل خودت با تو استدلال نمايم مى پذيرى ؟
جواب داد: مگر ممكن است نپذيرم كتاب خود را؟ به خدا قسم ! مى پذيريم .گرچه بر خلاف ميلم باشد.
در اين هنگام حضرت رضا عليه السلام به خواندن انجيل شروع كرد و ثابت كرد كه پيامبر ما در انجيل برده شده است .
سپس عده ى حواريين را براى او شمرد و استدلالهاى زيادى كرد كه تمام آنها پذيرفت كتاب شعياى نبى و كتب ديگرى براى او خواند تا اينكه جاثليق گفت :
ليساءلك غيرى فلا و حق المسيح ما ظننت ان فى علماء المسلمين مثلك .
كس ديگرى از شما سؤ ال كند. قسم به حق مسيح گمان نمى كنم ، دانشمندى در ميان مسلمانان مانند شما باشد. در اين هنگام حضرت متوجه راءس الجالوت شد و با تورات و زبور و كتاب شعيا و حيقوق پيامبر با او مناظره كرد تا او مغلوب شد و نتوانست جوابش را بگويد؛ پس از آن هربذ اكبر، بزرگ زردشتيان ، مناظره نمود و او را نيز مغلوب كرد.
پس از پايان بحث با هربذ اكبر رو به جمعيت نمود فرمود: اگر كسى در ميان شما مخالف اسلام هست و مايل است سؤ ال كند، مبادا! خجالت بكشيد.هر چه مايل است ، بپرسد.از ميان دانشمندان ، عمران صابى كه از متكلمين بى نظير بود گفت : اگر شما خودتان دعوت به سؤ ال نمى كرديد من جسارت نمى نمودم ؛ من كوفه و بصره و شام را زير پا گذاشته و با بسيارى از دانشمندان بحث كرده ام هيچ كدام ، يكتايى خدا را - كه احتياج به غير ندارد - نتوانسته اند، اثبات كنند.اكنون اگر اجازه مى دهيد، از شما مى پرسم .
حضرت رضا عليه السلام فرمود:
اگر در ميان جمعيت عمران صابى باشد تو هستى ؛ عرض كرد: بلى .من عمران صابى هستم . فرمود: بپرس .ولى متوجه باش انصاف را از دست ندهى ! مبادا ستيزه و ستم روا دارى ! گفت : بخدا قسم ! مايلم برايم اثبات كنى تا دستاويزى داشته باشم و براى خود نيز ثابت شود فرمود: بپرس .
موقعيت حساس عمران و گفت و گوى او با حضرت رضا عليه السلام چنان اثر گذاشت كه مردم آهسته با هم اظهار نظر مى كردند و به هم نزديك مى شدند، سكوت تمام مجلس را فرا گرفت ، همه دقت مى كردند نا مناظره به كجا خواهد انجاميد؟
احتجاج حضرت رضا عليه السلام با عمران به درازا كشيد تا اذان ظهر را علام كردند امام عليه السلام در اين هنگام رو به ماءمون نموده ، فرمود: وقت نماز است .عمران عرض كرد: آقا! بحث را قطع نفرماييد؛ اكنون پرتوى از انوار هدايت بر قلبم تابيده ، به گونه اى كه احساس مى كنم ، دلم خيل نرم شده است .فرمود: نماز بخوانيم ؛ باز مى گرديم .حضرت رضا عليه السلام در داخل مجلس ، نماز خواند؛ مردم در خارج ، پشت سر محمد بن جعفر نماز خواندند.پس از نماز، مجلس براى مرتبه دوم تشكيل شد؛ حضرت رضا عليه السلام عمران را پيش خوانده ، فرمود: سؤ ال كن .
عمران از آفريدگار و صفاتش سؤ ال كرد و جواب كافى شنيد تا اينكه فرمود: فهميدى ؟ جواب داد: آرى .آقاى من ! فهميدم و گواهى مى دهم كه خداوند همان گونه كه شما توصيف فرمودى و اينكه محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و برگزيده خداست و دين او، دين حق و حقيقت است ؛ پس رو به جانب قبله نموده ، به سجده افتاد و سلام آورد.
همين كه دانشمندان ديدند عمران صابى - كه دانشمندى توانا بود و هيچ كس در مناظره با او تاب و توان نداشت - اسلام آورد.ديگر كسى جراءت نكرد، اشكالى را مطرح كند و سؤ الى هم نكردند.شب شد و ماءمون و حضرت رضا عليه السلام از جاى حركت كردند و داخل منزل شدند. و سايرين نيز پراكنده شدند.
نوفلى گفت : محمد بن جعفر به دنبال من فرستاد. پيش او رفتم ، گفت : ديدى و درست توجه كردى ؟ من هيچ سابقه علمى از ايشان نداشتم .سؤ ال كرد: علماء در مدينه هم با او مناظره مى كردند؟
گفتم : آرى . حاجيان در هنگام حج به خدمتش مى رسيدند و مسائل هلال و حرام را از او سؤ ال مى كردند گاهى با بعضى از دانشمندان اديان مناظره مى كرد.
محمد بن جعفر مى گفت : مى ترسم . اين مرد بر او رشك برد و مسمومش كند و يا بلايى بر سرش آورد، بگو. خوددارى كند.
گفتم : از من نمى پذيرد.ماءمون مى خواهد او را بيازمايد. كه آيا از علوم اجدادش در اختيار دارد يا نه ؟ گفت : بگو عمويت مايل نيست اين قسمت تكرار شود بلكه علاقه مند است ترك مناظره نمايى به چند جهت .
خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و گفتار محمد بن جعفر را به عرض رساندم .حضرت رضا عليه السلام تبسمى كرد و فرمود: خدا حفظ كند عمويم را نمى دانم چرا علاقه به اين كار ندارد؟ در اين هنگام به غلامى فرمود: از پى عمران صابى برو.
عرض كردم : من جاى او را نمى دانم پيش رفقايم هست .فرمود: وسيله سوارى برايش ببر و او را بياور.
عمران آمد. حضرت رضا عليه السلام او را گرامى داشت و خلعتى بدو بخششيد و مركبى سوارى باضافه ده هزار درهم به او هديه نمود.عرض كردم : از اميرالمؤ منين ، جد بزرگوارت پيروى فرمودى .اين كار، لازم است .آن گاه دستور داد: غذا بياورند.مرا طرف راست و عمران را طرف چپ نشانيد؛ پس از صرف غذا، به عمران فرمود: اكنون خواهى رفت .فردا صبح مى آيى تا از غذاهاى مدينه برايت تهيه نمايم .
عمران بعد از اسلام آوردن ، با دانشمندان و صاحبنظران بحث مى كرد و دلايل آنان را رد مى نمود؛ به گونه اى كه احتراز مى كردند تا با او مناظره كنند.ماءمون نيز ده هزار درهم بدو داد و فضل بن سهل هم مقدارى و مركبى سوارى بدو بخشيد؛ حضرت رضا عليه السلام او را متصدى موقوفات بلخ نمود و او را ثروتى زياد، به دست آورد.
على بن موسى الرضا عليه السلام با خشم تمام از پيش ماءمون خارج شد؛ در حالى كه لبهايش حركت مى كرد و چنين مى گفت :
به حق پيغمبر و على مرتضى و فاطمه زهرا عليهم السلام به حول و قوه الهى با دعاى خود چنان بلاى بر او نازل كنم كه سگهاى اين شهر؛ او و اطرافيانش را بيرون كنند و خوار بيمقدار سازند.
به منزل بازگشت و آب خواسته ، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و در قنوت نماز هم اين دعا را خواند:
اللهم يا ذالقدرة الجامعة ، و الرحمة الواسعة و المنن المتتابعة و الآ لاء المتواليه ...
اباصلت مى گويد: هنوز دعايش تمام نشده بود كه سرو صداى عجيبى در ميان شهر بر پا شد و فرياد و فغان از هر گوشه شهر به گوش رسيد و گرد و غبارى بلند و آشوبى بر پا گرديد. من همان جا ايستادم تا مولايم سلام نماز را داد.به من فرمود: اباصلت ! بالاى پشت بام برو خواهى ديد زنى زنا كار مفسده جو با لباسهاى كهنه و ظاهرى نامطلوب كه اهل شهر او سمانه مى نامند از بى حيايى و پرده درى همه اين شورش را رهبرى مى كند.
به جايى نيزه از نى استفاده كرده و پارچه قرمز را پرچم آن قرار داده اين هياهو را در كنار قصر ماءمون بر پا كرده است .
اباصلت مى گويد: بالاى پشت بام رفتم و ديدم كه مردم با چوبدستى و سنگ حمله مى كنند ماءمون زره بر تن نموده از قصر شاهجان بيرون آمد تا فرار نمايد؛ در همين هنگام شاگرد حجامى (خون گير) سنگى بر سر ماءمون زد به گونه اى كه كلاهخود از سرش افتاد و پوست سرش زخمى شد؛ يك نفر به شاگرد حجام گفت : اين اميرالمؤ منين ماءمون بود!!
سمانه سخن او را شنيده ، فرياد زد.ساكت باش ! امروز نه موقع تشخيص است و نه موقع حفظ شخصيت اشخاص ؛ اگر اين مرد اميرالمؤ منين بود، مردان نابكار را بر دختران پاك ، مسلط نمى كرد.
ماءمون و سپاهش را با سرشكستگى تمام و خوارى و ذلت طرد نمودند.
در مناقب شهر آشوب به دنبال اين جريان نقل مى كند: اموال او را هم به غارت بردند؛ پس از خوابيدن شورش ، ماءمون چهل نفر از غلامان و مردى ، اسلانام ، يكى از ملاكين مرو را به دار كشيد.
ماءمون دستور داد: ديوارها را بلند كنند و خود هم متوجه شد كه اين غائله به واسطه آن بى احترامى بود كه نسبت به حضرت رضا عليه السلام روا داشت .
ماءمون به خدمت حضرت رضا عليه السلام رفت و قسم داد كه از جاى خود حركت نكند؛ پيشانى آن جناب را بوسيد و در مقابلش نشست و گفت : من هنوز از اينها راضى نشده ام .چه صلاح مى دانى ؟ امام عليه السلام شرح مبسوطى بيان فرمود كه در مورد حركت به سوى بغداد ذكر خواهد شد.
بالاءخره ماءمون گرچه ابتدا به آشكار شدن فضيلت حضرت رضا عليه السلام مايل بود؛ ولى عاقبت خود را مغلوب مقام و موقعيت حضرت رضا عليه السلام ديد به فكر چاره اى ديگر افتاد.
على بن موسى الرضا عليه السلام در طول امامت خود هنگامى كه در مدينه بود و هنوز به مرو نرفته بود مناظرات بسيار زيادى با صاحبان اديان و ملل مختلف داشت كه خواندنى و حيرت انگيز است .اينك به ذكر يكى از مناظراتى كه در حضور ماءمون اتفاق افتاد و در ص 70 - 82 كتاب زندگانى حضرت رضا عليه السلام نوشته مؤ لف نوشته شده است ، مى پردازيم تا چرب زبانى و حيله گرى ماءمون بيشتر مكشوف شود.
حسن بن محمد نوفلى گفت : وقتى حضرت رضا عليه السلام عليه السلام از مدينه تشريف آوردند، ماءمون به فضل بن سهل ، دستور داد: دانشمندان و صاحبنظران اديان ، از جاثليق و راءس الجالوت و پيشوايان صابئين (ستاره پرستان ) و بزرگ زردشتيان ، هربذ اكبر (هربد اكبر) و نسطاس رومى را گرد آورد تا شاهد مناظره آنها با حضرت رضا عليه السلام باشد.
فضل تمام آنها را در مجلسى جمع كرد و به ماءمون خبر داد كه همه حاضرند، ماءمون اجازه ورود به آنها داد و دانشمندان را گرامى داشت ، گفت : شما را براى عملى پسنديده جمع كرده ايم پسر عمويم از مدينه آمد. فردا صبح زود همه بياييد و براى مناظره حاضر باشيد؛ كسى هم تخلف نكند؛ قبول كردند.
نوفلى گفت : من خدمت حضرت رضا عليه السلام بوديم كه ياسر خادم وارد شد، - ياسر كارهاى حضرت رضا عليه السلام بود - عرض كرد: آقاى من ! اميرالمؤ منين سلام مى رساند و عرض مى كند: برادرت فدايت شود دانشمندان مذاهب جمع شده اند چنانچه مايل باشيد، فردا صبح تشريف بياوريد.
اگر ناراحت مى شويد، لازم نيست خود را به زحمت بيندازيد؛ چنانچه خواسته باشيد؛ ما خدمت شما مى رسيم .
فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو؛ آن شاء الله ، صبح زود خواهم آمد.
پس از رفتن ياسر حضرت رضا عليه السلام رو به من نمود، گفت : تو مردى عراقى و خوش قريحه هستى .مى دانى ماءمون از جمع نمودن دانشمندان و مشركين چه منظورى دارد؟
عرض كردم : منظورش آزمودن شماست ؛ مى خواهد بفهمد، اطلاعات شما چه قدر است ؛ ولى كار را بر پايه سست بنا نهاد- فرمود: چگونه ؟
عرض كردم : متكلمين بر خلاف علما هستند؛ زيرا عالم آنچه مقبول نيست قبول نمى كند؛ ولى آنها پيوسته جدال مى نمايند و حقايق را انكار مى كنند، اگر وحدانيت خدا را اثبات كنى ، مى گويند يگانگى او را براى ما توجيه بنما اگر درباره نبوت استدلال كنى ، مى گويند، رسالت او را ثابت كن .آن قدر ستيزه و مغالطه مى نمايند، تا طرف ، سخن خود را پس بگيرد.فدايت شوم از آنان برحذر باش !
حضرت رضا عليه السلام تبسمى نموده و فرمود: مى ترسى كه بر من پيروز شوند و دلايل مرا رد نمايند.عرض كردم : نه ؛ نمى ترسم ؛ اميدوارم ؛ خدا شما را پيروز نمايد.
فرمود: مى دانى ، ماءمون كى پشيمان مى شود؟ وقتى كه من با اهل تورات به وسيله تورات خودشان و با اصحاب انجيل به وسيله انجيل و با زبوريان به وسيله زبور و با صابئين به عبرانى و با زردشتيان به زبان فارسى و با رويمان به زبان رومى و با هر يك از دانشمندان به زبان محلى خودشان استدلال كنم .وقتى هر فرقه را مغلوب نمودم و راءى خود را رها كرده ، گفتار مرا پذيرفتند. ماءمون پشيمان خواهد شد.
ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم .
صبحگاه فضل بن سهل آمد. عرض كرد: فدايت شوم .پسر عمويت منتظر است .تمام دانشمندان جمع شده اند؛ تشريف مى آوريد؟ فرمود: شما برويد.من هم از پى شما خواهم آمد؛ سپس براى اداى نماز وضو گرفت . و مختصر غذاى هم ميل نمود؛ به من نيز داد.
از جاى حركت كرده ، پيش ماءمون رفتيم .تمام دانشمندان گرد آمده بودند؛ محمد بن جعفر و بنى هاشم و سرلشكران و سپهداران هم حاضر شده بودند.
همين كه حضرت رضا عليه السلام وارد شد، ماءمون و محمد بن جعفر و ساير بنى هاشم از جاى حركت كردند؛ همانطور ايستاده بودند.
آن حضرت و ماءمون نشسته بودند و صحبت مى كردند.تا بالاءخره اجازه نشستن داده ، نشستند. ساعتى ماءمون با حضرت رضا گرم صحبت بود.
آن گاه رو به جاثليق كرده ، گفت : اين پسر عمويم على بن موسى الرضا از فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام دختر پيامبر ما و پسر على بن ابى طالب عليه السلام است مايلم با او مناظره كنى ولى انصاف را هم از دست ندهى .
جاثليق گفت : يا اميرالمؤ منين ! با شخصى كه به كتابى استدلال مى كند كه من منكر آنم و به گفتار پيامبرى كه من نمى پذيرم چگونه مى توان مناظره كرد؟
على بن موسى الرضا عليه السلام فرمود:
اگر من با انجيل خودت با تو استدلال نمايم مى پذيرى ؟
جواب داد: مگر ممكن است نپذيرم كتاب خود را؟ به خدا قسم ! مى پذيريم .گرچه بر خلاف ميلم باشد.
در اين هنگام حضرت رضا عليه السلام به خواندن انجيل شروع كرد و ثابت كرد كه پيامبر ما در انجيل برده شده است .
سپس عده ى حواريين را براى او شمرد و استدلالهاى زيادى كرد كه تمام آنها پذيرفت كتاب شعياى نبى و كتب ديگرى براى او خواند تا اينكه جاثليق گفت :
ليساءلك غيرى فلا و حق المسيح ما ظننت ان فى علماء المسلمين مثلك .
كس ديگرى از شما سؤ ال كند. قسم به حق مسيح گمان نمى كنم ، دانشمندى در ميان مسلمانان مانند شما باشد. در اين هنگام حضرت متوجه راءس الجالوت شد و با تورات و زبور و كتاب شعيا و حيقوق پيامبر با او مناظره كرد تا او مغلوب شد و نتوانست جوابش را بگويد؛ پس از آن هربذ اكبر، بزرگ زردشتيان ، مناظره نمود و او را نيز مغلوب كرد.
پس از پايان بحث با هربذ اكبر رو به جمعيت نمود فرمود: اگر كسى در ميان شما مخالف اسلام هست و مايل است سؤ ال كند، مبادا! خجالت بكشيد.هر چه مايل است ، بپرسد.از ميان دانشمندان ، عمران صابى كه از متكلمين بى نظير بود گفت : اگر شما خودتان دعوت به سؤ ال نمى كرديد من جسارت نمى نمودم ؛ من كوفه و بصره و شام را زير پا گذاشته و با بسيارى از دانشمندان بحث كرده ام هيچ كدام ، يكتايى خدا را - كه احتياج به غير ندارد - نتوانسته اند، اثبات كنند.اكنون اگر اجازه مى دهيد، از شما مى پرسم .
حضرت رضا عليه السلام فرمود:
اگر در ميان جمعيت عمران صابى باشد تو هستى ؛ عرض كرد: بلى .من عمران صابى هستم . فرمود: بپرس .ولى متوجه باش انصاف را از دست ندهى ! مبادا ستيزه و ستم روا دارى ! گفت : بخدا قسم ! مايلم برايم اثبات كنى تا دستاويزى داشته باشم و براى خود نيز ثابت شود فرمود: بپرس .
موقعيت حساس عمران و گفت و گوى او با حضرت رضا عليه السلام چنان اثر گذاشت كه مردم آهسته با هم اظهار نظر مى كردند و به هم نزديك مى شدند، سكوت تمام مجلس را فرا گرفت ، همه دقت مى كردند نا مناظره به كجا خواهد انجاميد؟
احتجاج حضرت رضا عليه السلام با عمران به درازا كشيد تا اذان ظهر را علام كردند امام عليه السلام در اين هنگام رو به ماءمون نموده ، فرمود: وقت نماز است .عمران عرض كرد: آقا! بحث را قطع نفرماييد؛ اكنون پرتوى از انوار هدايت بر قلبم تابيده ، به گونه اى كه احساس مى كنم ، دلم خيل نرم شده است .فرمود: نماز بخوانيم ؛ باز مى گرديم .حضرت رضا عليه السلام در داخل مجلس ، نماز خواند؛ مردم در خارج ، پشت سر محمد بن جعفر نماز خواندند.پس از نماز، مجلس براى مرتبه دوم تشكيل شد؛ حضرت رضا عليه السلام عمران را پيش خوانده ، فرمود: سؤ ال كن .
عمران از آفريدگار و صفاتش سؤ ال كرد و جواب كافى شنيد تا اينكه فرمود: فهميدى ؟ جواب داد: آرى .آقاى من ! فهميدم و گواهى مى دهم كه خداوند همان گونه كه شما توصيف فرمودى و اينكه محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و برگزيده خداست و دين او، دين حق و حقيقت است ؛ پس رو به جانب قبله نموده ، به سجده افتاد و سلام آورد.
همين كه دانشمندان ديدند عمران صابى - كه دانشمندى توانا بود و هيچ كس در مناظره با او تاب و توان نداشت - اسلام آورد.ديگر كسى جراءت نكرد، اشكالى را مطرح كند و سؤ الى هم نكردند.شب شد و ماءمون و حضرت رضا عليه السلام از جاى حركت كردند و داخل منزل شدند. و سايرين نيز پراكنده شدند.
نوفلى گفت : محمد بن جعفر به دنبال من فرستاد. پيش او رفتم ، گفت : ديدى و درست توجه كردى ؟ من هيچ سابقه علمى از ايشان نداشتم .سؤ ال كرد: علماء در مدينه هم با او مناظره مى كردند؟
گفتم : آرى . حاجيان در هنگام حج به خدمتش مى رسيدند و مسائل هلال و حرام را از او سؤ ال مى كردند گاهى با بعضى از دانشمندان اديان مناظره مى كرد.
محمد بن جعفر مى گفت : مى ترسم . اين مرد بر او رشك برد و مسمومش كند و يا بلايى بر سرش آورد، بگو. خوددارى كند.
گفتم : از من نمى پذيرد.ماءمون مى خواهد او را بيازمايد. كه آيا از علوم اجدادش در اختيار دارد يا نه ؟ گفت : بگو عمويت مايل نيست اين قسمت تكرار شود بلكه علاقه مند است ترك مناظره نمايى به چند جهت .
خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و گفتار محمد بن جعفر را به عرض رساندم .حضرت رضا عليه السلام تبسمى كرد و فرمود: خدا حفظ كند عمويم را نمى دانم چرا علاقه به اين كار ندارد؟ در اين هنگام به غلامى فرمود: از پى عمران صابى برو.
عرض كردم : من جاى او را نمى دانم پيش رفقايم هست .فرمود: وسيله سوارى برايش ببر و او را بياور.
عمران آمد. حضرت رضا عليه السلام او را گرامى داشت و خلعتى بدو بخششيد و مركبى سوارى باضافه ده هزار درهم به او هديه نمود.عرض كردم : از اميرالمؤ منين ، جد بزرگوارت پيروى فرمودى .اين كار، لازم است .آن گاه دستور داد: غذا بياورند.مرا طرف راست و عمران را طرف چپ نشانيد؛ پس از صرف غذا، به عمران فرمود: اكنون خواهى رفت .فردا صبح مى آيى تا از غذاهاى مدينه برايت تهيه نمايم .
عمران بعد از اسلام آوردن ، با دانشمندان و صاحبنظران بحث مى كرد و دلايل آنان را رد مى نمود؛ به گونه اى كه احتراز مى كردند تا با او مناظره كنند.ماءمون نيز ده هزار درهم بدو داد و فضل بن سهل هم مقدارى و مركبى سوارى بدو بخشيد؛ حضرت رضا عليه السلام او را متصدى موقوفات بلخ نمود و او را ثروتى زياد، به دست آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر