در جنگ احزاب، كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز در حفر خندق شركت داشت و حتى بيش از ديگران كار مى كرد، مصادف با قحطى بود، به طورى كه سه روز پيامبر اكرم و اصحابش چيزى نخوردند.
((جابر)) بزغاله اى داشت او وقتى سختى معيشت و شدت گرسنگى رسول اكرم و اصحابش را ديد، نزد پيغمبر رفت و عرض كرد:
((من بزغاله اى در خانه دارم، آن را مى كشم، شما هم براى مهمانى تشريف بياوريد))
پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ((تنها بيايم يا با اصحاب؟))
جابر خجالت كشيد بگويد تنها، و گمانش اين بود كه پيامبر فقط با چند نفر از نزديكانش مى آيد، به همين دليل عرض كرد:
((با اصحاب تشريف بياوريد))
در اين هنگام هفت صد هزار نفر در حال حفر خندق بودند، رسول خدا فرمودند: منادى همه اصحاب را ندا كند كه به منزل جابر براى خوراك بروند.
جابر نيز به خانه رفت و قضيه را با همسرش در ميان نهاد، زن پرسيد:
((به نبى اكرم عرض كردى كه چقدر غذا داريم؟))
جابر گفت: آرى.
زن گفت:
((پس باكى نيست، رسول خدا بهتر مى داند، چه كند)).
زن آبگوشت پخت و پس از آن مشغول پختن نان شد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تشريف آورد، ابتدا آن بزرگوار بر سر تنور رفت و آب دهان مباركش را در ميان آتش انداخت، سپس به همسر جابر فرمود:
((تو نان را بيرون بياور به اميرالمومنين بده))
جابر هم مسئول ريختن آبگوشت بود، رسول خدا ظرف هاى غذا را مى گرفت و به اصحاب مى داد، بدين ترتيب همه اصحاب كه هفت صد نفر بودند سير شدند و در حالى كه در ظرف، بزغاله به همان شكل باقى مانده بود.
هر كه شود كاسه ليس آل محمد (ص)
برخورد از سفره نوال محمد (ص)
نام خدا را نمود فاش به عالم
بانك اذان خوش بلال (ص)
چين و همه ظرف چينى اش به چه ارزد
در بر يك كاسه سفال (ص)
((جابر)) بزغاله اى داشت او وقتى سختى معيشت و شدت گرسنگى رسول اكرم و اصحابش را ديد، نزد پيغمبر رفت و عرض كرد:
((من بزغاله اى در خانه دارم، آن را مى كشم، شما هم براى مهمانى تشريف بياوريد))
پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ((تنها بيايم يا با اصحاب؟))
جابر خجالت كشيد بگويد تنها، و گمانش اين بود كه پيامبر فقط با چند نفر از نزديكانش مى آيد، به همين دليل عرض كرد:
((با اصحاب تشريف بياوريد))
در اين هنگام هفت صد هزار نفر در حال حفر خندق بودند، رسول خدا فرمودند: منادى همه اصحاب را ندا كند كه به منزل جابر براى خوراك بروند.
جابر نيز به خانه رفت و قضيه را با همسرش در ميان نهاد، زن پرسيد:
((به نبى اكرم عرض كردى كه چقدر غذا داريم؟))
جابر گفت: آرى.
زن گفت:
((پس باكى نيست، رسول خدا بهتر مى داند، چه كند)).
زن آبگوشت پخت و پس از آن مشغول پختن نان شد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تشريف آورد، ابتدا آن بزرگوار بر سر تنور رفت و آب دهان مباركش را در ميان آتش انداخت، سپس به همسر جابر فرمود:
((تو نان را بيرون بياور به اميرالمومنين بده))
جابر هم مسئول ريختن آبگوشت بود، رسول خدا ظرف هاى غذا را مى گرفت و به اصحاب مى داد، بدين ترتيب همه اصحاب كه هفت صد نفر بودند سير شدند و در حالى كه در ظرف، بزغاله به همان شكل باقى مانده بود.
هر كه شود كاسه ليس آل محمد (ص)
برخورد از سفره نوال محمد (ص)
نام خدا را نمود فاش به عالم
بانك اذان خوش بلال (ص)
چين و همه ظرف چينى اش به چه ارزد
در بر يك كاسه سفال (ص)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر