كرامت چهل و هفتم

صاحب كتاب كرامات رضويه در ص 123، جلد اول مى نويسد:
ميرزا ابوالقاسم خان پسر عليخان تهرانى سالها در يكى از حجره هاى فوقانى سراى محمديه مشهد مقدس اقامت داشت و به قرائت و عبادت به سر مى برد و مدتها با من مؤ لف انس و الفت داشت ؛ عاقبت در همان حجره در چهارم محرم سال 1365 ه ق از دنيا رفت و در صحن نو دفن شد.
روزى به من گفت : كرامتى از حضرت رضا عليه السلام به ياد دارم كه آن شفاى ميرزا آقاسى ، توپچى اداره ژاندامرى است بدين شرح :
كه او با پنج نفر از توپچيان ماءمور مى شود كه يك گارى فشنگ باروت به رشت ببرند؛ وى و همراهانش پس از خروج از مشهد، ناگهان آتش سيگار يكى از همراهان به صندوق باروت رسيده ، فورا آتش مى گيرد؛ بلافاصله سه نفر از آنان هلاك و ديگران زخمى مى شوند.
خود ميرزا آقاسى گفت : من يك مرتبه ملتفت شدم ، ديدم قوه باروت مرا حركت داده ،ده دوازده زرع به خط مستقيم بالا برد و فرود آورد و گوشها و رگهاى پاهاى من تا پاشنه پا تمامى سوخت ؛ بلافاصله مرا به مريضخانه لشكر بردند و حدود يك ماه مشغول معالجه من شدند و سپس از آنجا به بيمارستان امام رضا عليه السلام بردند و شش ماه هم در آنجا تحت معالجه قرار دادند، تا اينكه جراحت و چرك آمدن برطرف شد؛اما قدرت حركت نداشتم زيرا رگها بكلى سوخته بود.
شبى در حال گريه و زارى و دل شكستگى به حضرت رضا عليه السلام توجه كرده ، عرض ‍ كردم : يا بن رسول الله عليه السلام من سيدى از خانواده شما هستم ؛ آخر شما نبايد به داد من بيچاره برسيد؟
پس از گريه و زارى بسيار خوابم برد؛ در عالم رؤ يا ديدم كه سيد بزرگوارى نزد من آمده ، فرمود: ميرزا آقا! حالت چطور است ؟ همينكه اين اظهار مرحمت را نمود فورا دستش را گرته عرض كردم : شما كيستيد كه احوال مرا مى پرسيد؟
آيا اهل سبزوارى يا از خويشان من ؟
فرمود: مى خواهى چه كنى ؟ من هر كه هستم ؟ آمده ام احوالت را بپرسم ؛ عرض كردم : مى خواهم شما را بشناسم ؛ چرا تا كنون هيچ كس احوال مرا نمى پرسيده است ؟ فرمود: تو به كه متوسل شده اى ؟ گفتم : به حضرت رضا عليه السلام .
فرمود: من همانم .
گفتم : آخر ببينيد كه به چه روز و چه حالى افتاده ام ؛ و از هر دو پا شل شده ام و نمى توانم حركت كنم .
فرمود: پايت را بياور تا ببينم ؛ پس دست مبارك خود را از بالاى يك پاى من تا پاشنه پا كشيد و بعد از آن پاى ديگر را به همين نحو مسح نمود و من در خواب حس كردم كه روح تازه اى به پاى من آمد؛ بيدار شدم و فهميدم كه شست پايم حركت مى كند با تعجب با خود گفتم : آيا مى شود كه همه پاى من حركت كند؟ پاهايم را حركت دادم احساس كردم كه دردش برطرف شده و بخوبى مى توانم آن را حركت دهم ؛ و يقين دانستم كه خوابم از رؤ ياهاى صادقه است و حضرت رضا عليه السلام به من شفا عنايت فرموده است.

هیچ نظری موجود نیست: