ابراهيم شبرمه گفت :
روزى حضرت رضا عليه السلام در محلى كه بوديم وارد شد و درباره امامت ايشان بحث كرديم وقتى خارج شد، من و رفيقم - كه پسر يعقوب سراج بود- در پى آن جناب رفتيم ؛ هنگامى كه وارد بيابان شديم ، ناگهان به آهوانى برخورديم . آن حضرت به يكى از آنها اشاره كرد، آهو فورا پيش آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد. امام عليه السلام دستى بر سر آهو كشيد و آن را به غلامش داد.
آهو به اظطراب افتاد كه به چراگاه باز گردد، آن حضرت سخنى گفت كه ما نفهميديم . آهو آرام گرفت .
سپس رو به من كرده فرمود: باز ايمان نمى آورى ؟
عرض كردم : چرا. آقاى من ! تو حجت خدايى بر مردم .
من از آنچه قبلا گفته بودم توبه كردم ، آن گاه رو به آهو كرده فرمود: برو! آهو اشك ريزان خود را به آن حضرت ماليد و به چرا رفت .
بعدا رو به من كرده ، فرمود: مى دانى ، چه گفت ؟!
گفتم و پيامبرش بهتر مى دانند؛ فرمود: آهو گفت وقتى مرا نزد خود خواندى ، به خدمت رسيدم و اميدوار شدم كه از گوشتم خواهى خورد؛ اما حال دستور رفتن مرا دادى ، افسرده شدم .
امام عليه السلام كسانى را كه از راه راست به بيراهه رفته اند، هدايت مى كند تا به اشتباه خود پى برده ، به راه راست برگردند، اما منحرفين لجوج در گمراهى خود باقى مى مانند.
حسن بن على وشاء گفت :
حضرت رضا عليه السلام مرا در مرو خواست و فرمود:
حسن ! على بن حمزه بطائنى امروز از دنيا رفت و او را داخل قبر كردند.هم اكنون دو ملك داخل قبر او شدند. بدو گفتند. پروردگارت كيست ؟ گفت : خدا - پيامبرت كيست ؟ محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله امام اولت كيست ؟ على بن ابى طالب عليه السلام امام دومت كيست ؟ امام حسن مجتبى عليه السلام امام سومت كيست ؟ حسين بن على عليه السلام امام چهارمت كيست ؟ امام زين العابدين ، على بن الحسين عليه السلام امام پنجمت كيست ؟ امام محمد باقر عليه السلام امام بعد از او كيست ؟ در اينجا زبانش لكنت گرفت و گير كرد. او را شكنجه كردند.
باز سؤ ال كردند امام بعد از هفتمت كيست ؟
- ساكت ماند آن گاه حربه اى آتشين بر پيكرش زدند كه تا قيامت قبرش مى سوزد.
حسن بن على وشاء گفت :
از حضرت رضا عليه السلام جدا شدم و اين تاريخ را ياداشت كردم پس از مدتى از كوفه خبر رسيد كه در همان روز بطائنى از دنيا رفته بود و همان ساعت او را دفن كرده بودند.
روزى حضرت رضا عليه السلام در محلى كه بوديم وارد شد و درباره امامت ايشان بحث كرديم وقتى خارج شد، من و رفيقم - كه پسر يعقوب سراج بود- در پى آن جناب رفتيم ؛ هنگامى كه وارد بيابان شديم ، ناگهان به آهوانى برخورديم . آن حضرت به يكى از آنها اشاره كرد، آهو فورا پيش آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد. امام عليه السلام دستى بر سر آهو كشيد و آن را به غلامش داد.
آهو به اظطراب افتاد كه به چراگاه باز گردد، آن حضرت سخنى گفت كه ما نفهميديم . آهو آرام گرفت .
سپس رو به من كرده فرمود: باز ايمان نمى آورى ؟
عرض كردم : چرا. آقاى من ! تو حجت خدايى بر مردم .
من از آنچه قبلا گفته بودم توبه كردم ، آن گاه رو به آهو كرده فرمود: برو! آهو اشك ريزان خود را به آن حضرت ماليد و به چرا رفت .
بعدا رو به من كرده ، فرمود: مى دانى ، چه گفت ؟!
گفتم و پيامبرش بهتر مى دانند؛ فرمود: آهو گفت وقتى مرا نزد خود خواندى ، به خدمت رسيدم و اميدوار شدم كه از گوشتم خواهى خورد؛ اما حال دستور رفتن مرا دادى ، افسرده شدم .
امام عليه السلام كسانى را كه از راه راست به بيراهه رفته اند، هدايت مى كند تا به اشتباه خود پى برده ، به راه راست برگردند، اما منحرفين لجوج در گمراهى خود باقى مى مانند.
حسن بن على وشاء گفت :
حضرت رضا عليه السلام مرا در مرو خواست و فرمود:
حسن ! على بن حمزه بطائنى امروز از دنيا رفت و او را داخل قبر كردند.هم اكنون دو ملك داخل قبر او شدند. بدو گفتند. پروردگارت كيست ؟ گفت : خدا - پيامبرت كيست ؟ محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله امام اولت كيست ؟ على بن ابى طالب عليه السلام امام دومت كيست ؟ امام حسن مجتبى عليه السلام امام سومت كيست ؟ حسين بن على عليه السلام امام چهارمت كيست ؟ امام زين العابدين ، على بن الحسين عليه السلام امام پنجمت كيست ؟ امام محمد باقر عليه السلام امام بعد از او كيست ؟ در اينجا زبانش لكنت گرفت و گير كرد. او را شكنجه كردند.
باز سؤ ال كردند امام بعد از هفتمت كيست ؟
- ساكت ماند آن گاه حربه اى آتشين بر پيكرش زدند كه تا قيامت قبرش مى سوزد.
حسن بن على وشاء گفت :
از حضرت رضا عليه السلام جدا شدم و اين تاريخ را ياداشت كردم پس از مدتى از كوفه خبر رسيد كه در همان روز بطائنى از دنيا رفته بود و همان ساعت او را دفن كرده بودند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر