حضرت مهدى امام دوازدهم از ائمه شيعه اماميه و مهدى موعود و يگانه فرزند امام حسن عسكرى(ع) مىباشد.همه شيعه اماميه بر امامت آن حضرت متفقند و او را زنده و از انظار غايب و حضرتش را نقطه اميد خود و منجى عالم بشريت مىدانند و پيوسته در حوادث سهمگين زندگى بدو پناه مىبرند و منتظر فرج او هستند تا آنگاه كه حكمت الهى اقتضاى ظهور و خروج و تصرف ظاهرى آن حضرت را نيز بكند و بنا به وعده خداوند زمين را از عدل و داد و مساوات پر كند و عظمت شريعت را تجديد نمايد و احكام الهى را در ميان مردم جارى سازد.
نام آن حضرت همان نام حضرت رسول(ص) است در اخبار شيعه از بردن نام ايشان منع شده است و اكثر علماى شيعه نام ايشان را به تصريح ذكر نمىكنند، گر چه اين روايات شايد مربوط به زمان كودكى و دوران پيش از غيبت ايشان بوده است تا مخالفان كه به جد تمام در تعقيب ايشان بودهاند به وجودشان راه نبرند.ولى به هر حال با القابى چون مهدى و حجت و قائم منتظر و خلف صالح و بقية الله و امام زمان و صاحب زمان و ولى عصر و امام عصر و...از آن حضرت ياد مىشود و يا به كنايه او را الحضرة، الناحية المقدسة، الغريم و...مىنامند.
تولد ايشان در شب نيمه شعبان سال 255 ه.ق. در حدود پانزده يا شانزده روز پس از خلافت المهتدى و در دوران انقلابات و آشوبهاى بزرگ بغداد و جهان اسلام روى داده است.مادرش ام ولد و بانويى رومى بود كه نرجس(نرگس)و به قولى مليكه نام داشت و او را نواده قيصر روم گفتهاند و روايات بسيارى در چگونگى ازدواج حضرت امام عسكرى(ع)با اين بانو و همچنين در كيفيت ولادت امام و معجزاتى كه از آن حضرت ديده شده است نقل شده است .
به موجب اين روايات آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مىشد ولى بعضى از افراد خانواده و خواص صحابه او را زيارت مىكردند و امام اصحاب خود را از غيبت قريب الوقوعشان مطلع ساخته بود.
در شمايل حضرتش گفتهاند كه در شكل و خوى شبيه جدش پيغمبر(ص)است.چهرهاش تابناك و برگونه راست خالى سياه دارد.دندانهايش از هم فاصله دارد و بر چهرهاش علامتى ديده مىشود.وقتى ظهور كند در شكل جوانى خوش سيما حدود چهل ساله با قامتى معتدل و پيشانى و موى بلند كه بر شانههايش ريخته است و چشمانى درشت و سياه و ابروانى پيوسته و شانهاى عريض جلوه خواهد كرد.
آخرين وقتى كه امام دوازدهم در جمع مردم ديده شد هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش(ربيع الاول 260 ه.ق.)بود و غيبت آن حضرت پس از آن آغاز گرديد.
بنا بر اخبار و روايات شيعه آن حضرت را دو غيبت است: صغرى و كبرى كه قصرى و طولى نيز مىگويند.غيبت صغرى هفتاد و چهار سال طول كشيد و در اين مدت چهار سفير يا نايب كه ايشان را«نواب»يا«ابواب»يا«سفراء»مىخوانند نامهها و توقيعات حضرت را به مردم مىرساندهاند و خود به زيارت ايشان نائل مىشدهاند.اين سفرا يا نواب چهارگانه به ترتيب عبارتند از:
1)ابو عمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى اسدى عسكرى
وى از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بود و مراسم تغسيل و تكفين و تدفين امام يازدهم را بنا به وصيت آن حضرت انجام داد.او به حكم امام عسكرى پيشكارى حضرت مهدى را بر عهده گرفت و تا زنده بود اين خدمت را ادامه داد.
2)ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد
وى در زمان حضرت عسكرى(ع) دستيار پدر بود و بعد از مرگ وى عهدهدار سفارت امام گرديد.او كتابهايى در فقه تأليف نموده كه مطالب آن را از امام يازدهم و امام دوازدهم شنيده و پاكنويس كرده بود. يكى از آنها كتاب الاشربة است.ابو جعفر روز آخر جمادى الاولى 304 يا 305 در بغداد درگذشت و همانجا مدفون شد.او مدتى حدود پنجاه سال پيشكار و وكيل امام زمان(عج)بود.
3)ابو القاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى
ابو جعفر محمد بن عثمان دو سال پيش از مرگ، مشايخ و اعيان شيعه را جمع كرد و حسين بن روح را كه سالها دستيار مورد اعتمادش بود به جانشينى خود معرفى نمود.وى از عقلاى زمان بود.وفاتش در شعبان 326 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختيه مدفون گرديد.
4)ابو الحسن على بن محمد سمرى
وى بنا به وصيت حسين بن روح و امر امام زمان(عج)به سفارت و نيابت خاصه امام برگزيده شد و مدتى نزديك به دو سال رابط بين امام غايب و شيعيان بود.وفاتش در نيمه شعبان 328يا329 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاك سپرده شد.بعد از وفات او مدت غيبت صغرى و عصر سفارت و نيابت خاصه پايان پذيرفت و دوران غيبت كبرى آغاز گرديد.
آخرين نامه و دستورى كه سمرى از امام زمان دريافت نمود به مضمون ذيل نقل شده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم.اى على بن محمد سمرى خدا اجر برادران ترا در مصيبت تو بزرگ گرداند.تو بعد از شش روز از دنيا خواهى رفت، پس خود را آماده كن و به احدى براى جانشينى خود وصيت نكن زيرا غيبت تامه آغاز مىشود و ديگر ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمين از جور خواهد بود.زود باشد كه در بين شيعيان كسانى بيايند كه ادعاى مشاهده كنند.هر كس مدعى مشاهده من قبل از خروج سفيانى و صيحه آسمانى بشود كذاب و مفترى است.و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلي العظيم.»
بجز اين چهار تن كه«سفراء محمودون»و«نواب مرضيون»ناميده مىشوند ظاهرا كسانى ديگر نيز در آن مدت غيبت صغرى به حضور امام رسيدهاند.اما كسانى هم بودهاند كه به دروغ ادعاى سفارت و«بابيت»كردهاند و مورد تكذيب و لعن سخت شيعه قرار گرفتهاند از قبيل«شريعى»و«نميرى»و«حسين حلاج»و«شلمغانى»و غير ايشان.
با پايان زندگى على بن محمد سمرى عصر نيابت خاصه به انتها رسيد و دوره نيابت عامه آغاز گرديد.به اين معنى كه از سوى امام شرايطى كلى و به طور عام تعيين شد كه در هر زمان بر هر كس منطبق شود سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.در اين باره دلايل بسيار نقل شده كه از جمله آنهاست:
1)اسحاق بن يعقوب كلينى از علماى شيعه راجع به تكليف شيعيان در غيبت كبرى از امام سئوال كرد و توقيع ذيل در پاسخ او صادر گرديد: «...و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة أحاديثنا فإنهم حجتي عليكم و أنا حجة اللّه»(در پيش آمدهايى كه براى شما رخ مىدهد بايد به راويان اخبار ما(علما)رجوع كنيد.ايشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدايم.)
2)امام حسن عسكرى(ع)در تفسير منسوب به او در ذيل آيه«و منهم أميون لا يعلمون الكتاب»(بقره، 78)درباره علما فرمودهاند: «...أما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه»(هر يك از فقهايى كه بر نفس خود مسلط باشد و دين خود را حفظ كند و با هواى نفس خود مخالفت ورزد و امر خدا را اطاعت كند بر همگان واجب است كه از او تقليد نمايند.)
3)كلينى و صدوق و طوسى روايتى را كه معروف به«مقبوله عمر بن حنظله»است از امام صادق(ع)به مضمون ذيل نقل كردهاند«...هر كدام از شما كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام صاحب نظر باشد و احكام ما را بداند او را به حكومت برگزينيد كه من او را بر شما حاكم قرار دادم...»
4)پيغمبر مىفرمود: «علماء أمتي كأنبياء بني إسرائيل»يعنى همانطور كه انبياى بنى اسرائيل حافظ دين موسى بودند و اطاعت آنان بر بنى اسرائيل واجب بود علماى اسلام نيز حافظ دين پيغمبرند و اطاعت از آنان در احكام شرع واجب است.
اعتقاد شيعه اماميه بر غيبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طى قرون متمادى و اعتقاد به ظهور او در آينده و در دست گرفتن حكومت و خلافت الهى موجب اعتراضات و شبهات فراوان از جانب مخالفان شيعه اماميه شده است و علماى شيعه ناچار در هر عصرى از اعصار به اين شبهات و اعتراضات پاسخ دادهاند و بايد گفت مقاومت شديد ايشان در برابر حملات شديد دشمنان و رد شبهات و اعتراضات با وجوه منطقى و مستدل موجب شده است كه شيعه با ميليونها پيرو و معتقد در جهان از اركان مهم عالم اسلام شمرده شده و از جهت سياسى و دينى و فرهنگى و علمى از فرق مهم مذهبى عالم محسوب گردد.
در اثبات اصل مسأله امامت و وجوب تعيين و نصب آن از جانب خدا و در اثبات امامت خاصه هر يك از ائمه اثنا عشر و در اثبات وجود مهدى موعود و اينكه اين مهدى از نسل حضرت رسول(ص)و بنا بر اين از اولاد على و فاطمه عليهماالسلام است مطالب و حجج و دلايلى در كتب كلامى شيعه گفته شده است كه در اينجا مجال كافى و لازم براى اين مباحث موجود نيست.همين قدر متذكر مىگردد كه اين نوع استدلالات كلامى از قبيل استدلال بر نبوت انبيا و نبوت خاصه و نظاير آن است و روش آن نيز از همان قبيل است و برادران اهل سنت خود در احتجاج با اهل اديان ديگر همين اصول و روش را بكار مىبرند و تفاوت در محتويات و مواد است.
پس در اينجا مسأله وجوب امامت و عصمت امام و عدد ائمه و نيز لزوم ظهور مهدى در آخر الزمان«مفروغ عنه»است و اين مسائل و مطالب در جاى خود بحث و حل شده است.
آنچه در اين مقال تذكر آن ضرورى مىنمايد اشاره به اعتراض مخالفان به مسأله غيبت امام دوازدهم و حيات او در پس پرده غيبت در طى قرنهاى دراز و فايدهاى است كه بر اين غيبت مترتب است و سعى مىشود كه بطور اختصار به اين اعتراضات و پاسخهاى آنها اشاره شود:
1)در اين كه امام زمان و مهدى موعود امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسكرى(ع)است در ميان شيعه اماميه كوچكترين ترديدى وجود ندارد و اين به جهت اخبار و احاديث فراوانى است كه در كتب شيعه هست و به موجب آن عدد امامان دوازده، و امام دوازدهم فرزند امام حسن عسكرى(ع)است و چون امام حسن عسكرى(ع) يك فرزند بيشتر نداشته است اين فرزند، امام دوازدهم خواهند بود.
2)بعضى از مخالفان اعتراض كردهاند كه امام حسن عسكرى(ع)فرزندى نداشته است و اين اعتراض مقبول نتواند بود زيرا مخالفان در مقام انكار هستند و ميخواهند يا بر اساس مذهب شيعه و يا بر اساس مهدويت امام دوازدهم خلل آورند.بديهى است كه چنين كسانى مغرض هستند و بى طرف نيستند و از اين روى دعوى ايشان صادقانه نيست و مقصود آنها از آن غلبه بر خصم است. اما شيعه اماميه كه امامان خود را بهتر از هر كس مىشناسند و نصب امام را بر خداوند واجب مىدانند و اطاعت او را بر خود فرض شرعى عينى مىشمارند نمىتوانند در امرى كه براى ايشان از اركان مهم دين است و ناشناختن آن و عدم معرفت به حال امام را با جاهليت برابر مىدانند سهل انگارى كنند و چگونه مىتوانند در امرى به اين اهميت به جهل و تزوير متمسك شوند؟
پس مسأله امامت امام دوازدهم براى شيعيان در رديف مسأله نماز و روزه و نه فقط مانند يكى از فروع و احكام دين بلكه از اصول مذهب است و در آن نهايت احتياط و سختگيرى را به عمل مىآورند، اما براى مخالفان مسأله«دينى»نيست بلكه مسأله نفى و طرد عقيده طرف مقابل است و در چنين وضعى طبعا سخن آنكه مسأله را از نظر اهميت دينى مىنگرد معتبر است.
3)از اعتراضات مهم مخالفان يكى اين است كه امام چرا غيبت كرده است؟
شيعه در پاسخ مىگويند به جهت خوف از مخالفان آن حضرت خود را به اذن خداوند از انظار مخفى داشته است.اگر تاريخ نيمه دوم قرن سوم هجرى را در نظر بياوريم و ببينيم كه چگونه مردم از خلافت عباسى سر خورده و نوميد شده بودند و به دنبال افراد صالحترى در ميان خاندان علويان مىگشتند و اگر ظهور صاحب الزنج را در بصره كه مدعى علويت بود و ظهور عدهاى از سران قرامطه را كه بعضى از ايشان نيز مدعى علويت بودند بنگريم وحشت خاندان عباسى را در مركز خلافت از علويان و مخصوصا از امامان شيعه كه برجستهترين و شايستهترين اولاد امام على(ع)بودند خوب درك مىكنيم و درمىيابيم كه چرا خلفاى عباسى حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى(ع)را زير نظر داشتند و هيچيك از حركات ايشان از نظر مأموران خلافت پنهان نمىماند.
شرح حال اين امامان پر است از وقايعى مانند ارسال وجوه و هدايا و تحف به عنوان خمس و سهم امام از اكناف عالم اسلامى به ايشان و پر است از نام وكلا و مأموران ايشان در شهرهاى مختلف.
امام حسن عسكرى(ع)در سال 260 ه.ق. در اوايل شورش زنجيان به رهبرى صاحب الزنج وفات يافت و در آن موقعيت خطرناك اگر عمال بنى عباس بويى مىبردند كه فرزندى صغير كه جانشين آن حضرت است در خانه او زنده است و مرجع شيعيان جهان است حتما او را به دست آورده و مىكشتند.بنابراين مصلحت اسلام و جهانيان چنان اقتضا مىنمود كه امام از انظار دشمنان مستور بماند.اين يك دليل تاريخى است اما دلايل معنوى ديگرى نيز هست كه در جاى خود مذكور است.
4)علت غيبت امام در آغاز هر چه باشد علت دوام آن نتواند بود.دليل ادامه اين غيبت چيست؟
پاسخ آن است كه علت آغاز غيبت همان علت دوام آن نيز هست و اين علت با شدت بيشترى تا زمان ما ادامه دارد، يعنى مردم جهان آمادگى براى قبول حكومت الهى كه عدالت محض را بر طبق احكام الهى در جهان برقرار كند ندارند و ما اين را به وضوح در زمان خود مىبينيم و از روى تجربه تاريخى در قرون گذشته نيز كاملا دريافتهايم و چنانكه علائم و قرائن نشان مىدهد اين عدم آمادگى تا سالهاى سال همچنان ادامه خواهد يافت و غيبت امام(ع)كه معلول اين علت است نيز ادامه خواهد داشت.
5)چگونه يك انسان مىتواند در طى قرنها زنده بماند؟آيا اين خلاف طبيعت و محال نيست؟
پاسخ آن است كه البته از نظر طبيعت و طبايع اشيا و حيوان و انسان چنين چيزى غير ممكن مىنمايد.اما ما معتقد به امرى فوق طبيعى هستيم و معتقد به قدرتى هستيم كه طبيعت از او و آفريده اوست.اگر جهان همه طبيعت بود خلاف طبيعت خلاف عقل هم بود.اما عقل به چيزى والاتر و برتر از طبيعت معتقد است كه مىتواند قوانينى را كه خود نهاده است بر هم بزند و قانونى ديگر بيافريند در اين صورت عمر چندين قرن براى يك انسان اگر چه خلاف طبيعت است اما خلاف عقل نيست.زيرا طبيعت اسير و تابع قدرتى است كه او را آفريده است.روى سخن در اينجا با منكران خدا و جهان فوق طبيعت نيست، با آنان بايد از آغاز سخن گفت.روى سخن با كسانى است كه به خدا و جهان فوق طبيعت معتقدند و ارسال رسل و انبيا را قبول دارند و معجزات را كه امورى خارق عادت و خارق طبيعت است مىپذيرند.
6)فايده وجود امام در اجراى احكام الهى و بسط يد او در استقرار عدالت و دفع ظلم از ظالم است و به همين دليل است كه شيعه وجود امام را لازم دانستهاند و امام را معصوم شمردهاند زيرا شخص جايز الخطا ممكن است در اجراى حكم و عدالت به راه خطا برود و مردم در حيرت و ضلالت بيفتند و آن غرضى كه از وجود امام مطلوب بود حاصل نشود.حال اگر امام منصوص و منصوب از جانب خدا مبسوط اليد نباشد و علاوه بر آن، غايب و از انظار مردم مستور باشد چه نفعى بر وجود او مترتب است؟در اين صورت ادلهاى كه شيعه براى اثبات وجوب نصب امام آوردهاند نيز معنى خود را از دست مىدهد.
پاسخ اين سؤال و اعتراض آن است كه در رابطه ميان خدا و بشر امورى بر خداوند واجب است كه از راه لطف بايد در حق بندگان انجام دهد و امورى هم بر بندگان لازم و واجب است تا در نتيجه استقرار اين رابطه كار اجتماع نظام پذيرد.مثلا در رابطه فرد با خدا بايد گفت كه اگر خداوند فردى را صحيح و سالم و عاقل بيافريند(و اكثر افراد انسان چنين هستند)آن فرد هم بايد قواى جسمانى و عقلانى خود را در راه بهبود وضع خود بكار اندازد.اگر فردى با چشمان سالم و عقل كامل در حال راه رفتن چشمهاى خود را بر هم نهد و در چاه بيفتد به حكم عقل تقصير فقط متوجه خود اوست .به همين جهت است كه در انجام تكاليف شرعى يكى از شروط، صحت جسمانى و عقلانى است و خداوند بر كسى كه چنين شرايطى را در اختيار او نگذاشته است تكليف نمىكند.
امام لطفى است از خداوند بر اجتماع تا مردم در اثر حسن سياست او در رفاه و آسايش و عدالت زندگى كنند و خداوند چنين لطفى را در حق مردم كرده و چنين امامى را تعيين فرموده است.حال نوبت مردم است كه قدر اين لطف را بدانند و از او اطاعت كنند و اگر نكنند و بر عكس، او را تهديد و تخويف كنند تكليف خود را انجام ندادهاند و اين را ديگر به خدا نمىتوان نسبت داد.به همين جهت است كه علماى شيعه گفتهاند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(وجود امام لطفى است از جانب خدا و تصرف او در حكومت و سياست لطف ديگرى است از خدا و اگر اين لطف حاصل نشود تقصير آن متوجه ماست).
7)اعتراض كردهاند كه اگر مسئوليت عدم تصرف امام در امور دينى و دنيوى متوجه خود بشر و افراد آن است چه فرقى ميان غيبت جسمانى و مرگ اوست؟و چرا امام دوازدهم مانند افراد ديگر بطور طبيعى از جهان نرفته است تا اشكال و اعتراض امر غير طبيعى و خارق العاده حيات طولانى پيش بيايد؟در چنين صورتى خداوند در موقع مقتضى و به هنگام آمادگى مردمان مهدى موعود را با آن صفت و سيرت كه هست از ميان خاندان علوى برمىگزيند و به او اجازه خروج و ظهور مىدهد.مانند آن كه درباره انبيا نيز چنين شده است و خداوند در موارد مقتضى يكى را برگزيده و مبعوث كرده است.
پاسخ اين سؤال آن است كه شيعه بنا به قانون لطف وجود امام را لازم مىداند، امامى كه معصوم و عادل باشد.و فوت امام لزوما به اين معنى است كه خداوند اين لطف را از مردم دريغ داشته است و انسانها را بىسرپرست به حال خود رها كرده است.اين مخالف قواعد عقلى است كه در علم كلام مذكور است و مخالف عدل الهى است.پس خداوند آنچه را كه بر او لازم بوده است از نصب و تعيين امام معصوم انجام داده است و او را زنده نگاهداشته است تا حجت او بر مردم تمام شود.و مردم در مقام اعتراض نگويند كه ما را بدون سرپرست رها كردى و اگر چنين سرپرستى بود ما حتما از او پيروى مىكرديم.
8)ممكن است اعتراض شود كه لازم نبود يك امام در طى قرون و اعصار زنده بماند بلكه هر امامى پس از عمر طبيعى(در حال غيبت)جاى خود را به امام معصوم ديگر مىداد و اين وضع تا خروج مهدى موعود ادامه مىداشت.
پاسخ اين اعتراض باز در رفتار مردمان است عدهاى از مردمان در حالى كه امامان غايب نبودند و بطور آشكار در ميان ايشان زندگى مىكردند به نفى و انكار امامت ايشان برمىخاستند و به دنبال مدعيان دروغين مىرفتند و فرقههاى نوينى بوجود مىآوردند.تاريخ فرق و مذاهب پر است از اينگونه نفىها و انكارها و ظهور اين گونه مدعيان امامت.اگر در حال ظهور و عدم غيبت چنين بوده است در حال غيبت و استتار چه مىشد؟پس وجود يك امام زنده غايب در حال انتظار بهترين و صالحترين وجوه است.
علائم ظهور حضرت حجت(عج)را محدثين شيعه به تفصيل ذكر نمودهاند بعضى از آن علامات مقارن ظهور و همراه با مهدى آشكار مىشود و بعضى ديگر قبلا اتفاق مىافتد. از جمله آنهاست: خروج سفيانى در شام و قيام يمانى و خروج دجال و دابة الارض و صيحه آسمانى داير به بشارت نزديكى ظهور مهدى، و قيام سيد حسنى به نام محمد بن حسن و كشته شدن او در مكه بين ركن و مقام و به زمين فرو رفتن لشكر سفيانى بين مدينه و مكه و پيدا شدن دست يا صورت و سينهاى در چشمه خورشيد و طلوع خورشيد از مغرب و خسوف و كسوف بىموقع و حساب نشده...كه بعض آنها را بايد بر سبيل رمز و كنايه تعبير نمود.
در اخبار شيعه است كه مهدى روز شنبه دهم محرم در مكه بين ركن و مقام ظهور مىكند.او تكيه به ديوار كعبه مىدهد و اين آيه را با صدايى كه به گوش همه مىرسد تلاوت مىكند: «بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين»(هود، 86)او مردم را به بيعت با خود دعوت مىكند و شيعيان خاص او كه 313 نفرند- و 113 نفر ايشان از ايرانند- از آسيا و افريقا فورا خود را به او مىرسانند و با حضرت مهدى(عج)بيعت مىكنند.براى اطلاع بيشتر از چگونگى ظهور امام(عج)و فتوحات ايشان و اتفاقات بعدى بايد به كتب معتبر شيعى مراجعه نمود.
اعتقاد به امام حى قائم و انتظار ظهور او و نيابت فقها از نظر سياسى و روحانى و فرهنگى نتايج مهمى در تاريخ تشيع داشته است و تكيهگاه شيعيان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ايشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت و قيام در آنان بوده است.اين مسأله موجب گرديده است كه هميشه عدهاى در صدد تحصيل علم و وصول به مقام اجتهاد برآيند.مدارس بزرگ شيعه در ايران و عراق و هند و ساير بلاد آسيا و افريقا نه تنها موجب بقا و قوت تشيع بوده بلكه معارف پربار تشيع را آفريده و مشعل دانش و خرد را در تاريكترين ادوار تاريخ روشن نگاه داشته است.
مسأله مهدويت در تاريخ اسلام وقايع سياسى مهمى را بوجود آورده و از صدر اسلام تا زمان حاضر اشخاص بسيارى مدعى مهدويت يا بابيت شدهاند كه از جمله آنها غلام احمد قاديانى(1235 ه.ق.)مؤسس فرقه قاديانى در هند و سيد على محمد باب(مقتول 1266 ه.ق. در تبريز)مؤسس فرقه بابى در ايران و محمد احمد معروف به مهدى سودانى(م 1885 م/1302 ه.ق.)در افريقا بودهاند.
نام آن حضرت همان نام حضرت رسول(ص) است در اخبار شيعه از بردن نام ايشان منع شده است و اكثر علماى شيعه نام ايشان را به تصريح ذكر نمىكنند، گر چه اين روايات شايد مربوط به زمان كودكى و دوران پيش از غيبت ايشان بوده است تا مخالفان كه به جد تمام در تعقيب ايشان بودهاند به وجودشان راه نبرند.ولى به هر حال با القابى چون مهدى و حجت و قائم منتظر و خلف صالح و بقية الله و امام زمان و صاحب زمان و ولى عصر و امام عصر و...از آن حضرت ياد مىشود و يا به كنايه او را الحضرة، الناحية المقدسة، الغريم و...مىنامند.
تولد ايشان در شب نيمه شعبان سال 255 ه.ق. در حدود پانزده يا شانزده روز پس از خلافت المهتدى و در دوران انقلابات و آشوبهاى بزرگ بغداد و جهان اسلام روى داده است.مادرش ام ولد و بانويى رومى بود كه نرجس(نرگس)و به قولى مليكه نام داشت و او را نواده قيصر روم گفتهاند و روايات بسيارى در چگونگى ازدواج حضرت امام عسكرى(ع)با اين بانو و همچنين در كيفيت ولادت امام و معجزاتى كه از آن حضرت ديده شده است نقل شده است .
به موجب اين روايات آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مىشد ولى بعضى از افراد خانواده و خواص صحابه او را زيارت مىكردند و امام اصحاب خود را از غيبت قريب الوقوعشان مطلع ساخته بود.
در شمايل حضرتش گفتهاند كه در شكل و خوى شبيه جدش پيغمبر(ص)است.چهرهاش تابناك و برگونه راست خالى سياه دارد.دندانهايش از هم فاصله دارد و بر چهرهاش علامتى ديده مىشود.وقتى ظهور كند در شكل جوانى خوش سيما حدود چهل ساله با قامتى معتدل و پيشانى و موى بلند كه بر شانههايش ريخته است و چشمانى درشت و سياه و ابروانى پيوسته و شانهاى عريض جلوه خواهد كرد.
آخرين وقتى كه امام دوازدهم در جمع مردم ديده شد هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش(ربيع الاول 260 ه.ق.)بود و غيبت آن حضرت پس از آن آغاز گرديد.
بنا بر اخبار و روايات شيعه آن حضرت را دو غيبت است: صغرى و كبرى كه قصرى و طولى نيز مىگويند.غيبت صغرى هفتاد و چهار سال طول كشيد و در اين مدت چهار سفير يا نايب كه ايشان را«نواب»يا«ابواب»يا«سفراء»مىخوانند نامهها و توقيعات حضرت را به مردم مىرساندهاند و خود به زيارت ايشان نائل مىشدهاند.اين سفرا يا نواب چهارگانه به ترتيب عبارتند از:
1)ابو عمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى اسدى عسكرى
وى از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بود و مراسم تغسيل و تكفين و تدفين امام يازدهم را بنا به وصيت آن حضرت انجام داد.او به حكم امام عسكرى پيشكارى حضرت مهدى را بر عهده گرفت و تا زنده بود اين خدمت را ادامه داد.
2)ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد
وى در زمان حضرت عسكرى(ع) دستيار پدر بود و بعد از مرگ وى عهدهدار سفارت امام گرديد.او كتابهايى در فقه تأليف نموده كه مطالب آن را از امام يازدهم و امام دوازدهم شنيده و پاكنويس كرده بود. يكى از آنها كتاب الاشربة است.ابو جعفر روز آخر جمادى الاولى 304 يا 305 در بغداد درگذشت و همانجا مدفون شد.او مدتى حدود پنجاه سال پيشكار و وكيل امام زمان(عج)بود.
3)ابو القاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى
ابو جعفر محمد بن عثمان دو سال پيش از مرگ، مشايخ و اعيان شيعه را جمع كرد و حسين بن روح را كه سالها دستيار مورد اعتمادش بود به جانشينى خود معرفى نمود.وى از عقلاى زمان بود.وفاتش در شعبان 326 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختيه مدفون گرديد.
4)ابو الحسن على بن محمد سمرى
وى بنا به وصيت حسين بن روح و امر امام زمان(عج)به سفارت و نيابت خاصه امام برگزيده شد و مدتى نزديك به دو سال رابط بين امام غايب و شيعيان بود.وفاتش در نيمه شعبان 328يا329 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاك سپرده شد.بعد از وفات او مدت غيبت صغرى و عصر سفارت و نيابت خاصه پايان پذيرفت و دوران غيبت كبرى آغاز گرديد.
آخرين نامه و دستورى كه سمرى از امام زمان دريافت نمود به مضمون ذيل نقل شده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم.اى على بن محمد سمرى خدا اجر برادران ترا در مصيبت تو بزرگ گرداند.تو بعد از شش روز از دنيا خواهى رفت، پس خود را آماده كن و به احدى براى جانشينى خود وصيت نكن زيرا غيبت تامه آغاز مىشود و ديگر ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمين از جور خواهد بود.زود باشد كه در بين شيعيان كسانى بيايند كه ادعاى مشاهده كنند.هر كس مدعى مشاهده من قبل از خروج سفيانى و صيحه آسمانى بشود كذاب و مفترى است.و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلي العظيم.»
بجز اين چهار تن كه«سفراء محمودون»و«نواب مرضيون»ناميده مىشوند ظاهرا كسانى ديگر نيز در آن مدت غيبت صغرى به حضور امام رسيدهاند.اما كسانى هم بودهاند كه به دروغ ادعاى سفارت و«بابيت»كردهاند و مورد تكذيب و لعن سخت شيعه قرار گرفتهاند از قبيل«شريعى»و«نميرى»و«حسين حلاج»و«شلمغانى»و غير ايشان.
با پايان زندگى على بن محمد سمرى عصر نيابت خاصه به انتها رسيد و دوره نيابت عامه آغاز گرديد.به اين معنى كه از سوى امام شرايطى كلى و به طور عام تعيين شد كه در هر زمان بر هر كس منطبق شود سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.در اين باره دلايل بسيار نقل شده كه از جمله آنهاست:
1)اسحاق بن يعقوب كلينى از علماى شيعه راجع به تكليف شيعيان در غيبت كبرى از امام سئوال كرد و توقيع ذيل در پاسخ او صادر گرديد: «...و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة أحاديثنا فإنهم حجتي عليكم و أنا حجة اللّه»(در پيش آمدهايى كه براى شما رخ مىدهد بايد به راويان اخبار ما(علما)رجوع كنيد.ايشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدايم.)
2)امام حسن عسكرى(ع)در تفسير منسوب به او در ذيل آيه«و منهم أميون لا يعلمون الكتاب»(بقره، 78)درباره علما فرمودهاند: «...أما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه»(هر يك از فقهايى كه بر نفس خود مسلط باشد و دين خود را حفظ كند و با هواى نفس خود مخالفت ورزد و امر خدا را اطاعت كند بر همگان واجب است كه از او تقليد نمايند.)
3)كلينى و صدوق و طوسى روايتى را كه معروف به«مقبوله عمر بن حنظله»است از امام صادق(ع)به مضمون ذيل نقل كردهاند«...هر كدام از شما كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام صاحب نظر باشد و احكام ما را بداند او را به حكومت برگزينيد كه من او را بر شما حاكم قرار دادم...»
4)پيغمبر مىفرمود: «علماء أمتي كأنبياء بني إسرائيل»يعنى همانطور كه انبياى بنى اسرائيل حافظ دين موسى بودند و اطاعت آنان بر بنى اسرائيل واجب بود علماى اسلام نيز حافظ دين پيغمبرند و اطاعت از آنان در احكام شرع واجب است.
اعتقاد شيعه اماميه بر غيبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طى قرون متمادى و اعتقاد به ظهور او در آينده و در دست گرفتن حكومت و خلافت الهى موجب اعتراضات و شبهات فراوان از جانب مخالفان شيعه اماميه شده است و علماى شيعه ناچار در هر عصرى از اعصار به اين شبهات و اعتراضات پاسخ دادهاند و بايد گفت مقاومت شديد ايشان در برابر حملات شديد دشمنان و رد شبهات و اعتراضات با وجوه منطقى و مستدل موجب شده است كه شيعه با ميليونها پيرو و معتقد در جهان از اركان مهم عالم اسلام شمرده شده و از جهت سياسى و دينى و فرهنگى و علمى از فرق مهم مذهبى عالم محسوب گردد.
در اثبات اصل مسأله امامت و وجوب تعيين و نصب آن از جانب خدا و در اثبات امامت خاصه هر يك از ائمه اثنا عشر و در اثبات وجود مهدى موعود و اينكه اين مهدى از نسل حضرت رسول(ص)و بنا بر اين از اولاد على و فاطمه عليهماالسلام است مطالب و حجج و دلايلى در كتب كلامى شيعه گفته شده است كه در اينجا مجال كافى و لازم براى اين مباحث موجود نيست.همين قدر متذكر مىگردد كه اين نوع استدلالات كلامى از قبيل استدلال بر نبوت انبيا و نبوت خاصه و نظاير آن است و روش آن نيز از همان قبيل است و برادران اهل سنت خود در احتجاج با اهل اديان ديگر همين اصول و روش را بكار مىبرند و تفاوت در محتويات و مواد است.
پس در اينجا مسأله وجوب امامت و عصمت امام و عدد ائمه و نيز لزوم ظهور مهدى در آخر الزمان«مفروغ عنه»است و اين مسائل و مطالب در جاى خود بحث و حل شده است.
آنچه در اين مقال تذكر آن ضرورى مىنمايد اشاره به اعتراض مخالفان به مسأله غيبت امام دوازدهم و حيات او در پس پرده غيبت در طى قرنهاى دراز و فايدهاى است كه بر اين غيبت مترتب است و سعى مىشود كه بطور اختصار به اين اعتراضات و پاسخهاى آنها اشاره شود:
1)در اين كه امام زمان و مهدى موعود امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسكرى(ع)است در ميان شيعه اماميه كوچكترين ترديدى وجود ندارد و اين به جهت اخبار و احاديث فراوانى است كه در كتب شيعه هست و به موجب آن عدد امامان دوازده، و امام دوازدهم فرزند امام حسن عسكرى(ع)است و چون امام حسن عسكرى(ع) يك فرزند بيشتر نداشته است اين فرزند، امام دوازدهم خواهند بود.
2)بعضى از مخالفان اعتراض كردهاند كه امام حسن عسكرى(ع)فرزندى نداشته است و اين اعتراض مقبول نتواند بود زيرا مخالفان در مقام انكار هستند و ميخواهند يا بر اساس مذهب شيعه و يا بر اساس مهدويت امام دوازدهم خلل آورند.بديهى است كه چنين كسانى مغرض هستند و بى طرف نيستند و از اين روى دعوى ايشان صادقانه نيست و مقصود آنها از آن غلبه بر خصم است. اما شيعه اماميه كه امامان خود را بهتر از هر كس مىشناسند و نصب امام را بر خداوند واجب مىدانند و اطاعت او را بر خود فرض شرعى عينى مىشمارند نمىتوانند در امرى كه براى ايشان از اركان مهم دين است و ناشناختن آن و عدم معرفت به حال امام را با جاهليت برابر مىدانند سهل انگارى كنند و چگونه مىتوانند در امرى به اين اهميت به جهل و تزوير متمسك شوند؟
پس مسأله امامت امام دوازدهم براى شيعيان در رديف مسأله نماز و روزه و نه فقط مانند يكى از فروع و احكام دين بلكه از اصول مذهب است و در آن نهايت احتياط و سختگيرى را به عمل مىآورند، اما براى مخالفان مسأله«دينى»نيست بلكه مسأله نفى و طرد عقيده طرف مقابل است و در چنين وضعى طبعا سخن آنكه مسأله را از نظر اهميت دينى مىنگرد معتبر است.
3)از اعتراضات مهم مخالفان يكى اين است كه امام چرا غيبت كرده است؟
شيعه در پاسخ مىگويند به جهت خوف از مخالفان آن حضرت خود را به اذن خداوند از انظار مخفى داشته است.اگر تاريخ نيمه دوم قرن سوم هجرى را در نظر بياوريم و ببينيم كه چگونه مردم از خلافت عباسى سر خورده و نوميد شده بودند و به دنبال افراد صالحترى در ميان خاندان علويان مىگشتند و اگر ظهور صاحب الزنج را در بصره كه مدعى علويت بود و ظهور عدهاى از سران قرامطه را كه بعضى از ايشان نيز مدعى علويت بودند بنگريم وحشت خاندان عباسى را در مركز خلافت از علويان و مخصوصا از امامان شيعه كه برجستهترين و شايستهترين اولاد امام على(ع)بودند خوب درك مىكنيم و درمىيابيم كه چرا خلفاى عباسى حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى(ع)را زير نظر داشتند و هيچيك از حركات ايشان از نظر مأموران خلافت پنهان نمىماند.
شرح حال اين امامان پر است از وقايعى مانند ارسال وجوه و هدايا و تحف به عنوان خمس و سهم امام از اكناف عالم اسلامى به ايشان و پر است از نام وكلا و مأموران ايشان در شهرهاى مختلف.
امام حسن عسكرى(ع)در سال 260 ه.ق. در اوايل شورش زنجيان به رهبرى صاحب الزنج وفات يافت و در آن موقعيت خطرناك اگر عمال بنى عباس بويى مىبردند كه فرزندى صغير كه جانشين آن حضرت است در خانه او زنده است و مرجع شيعيان جهان است حتما او را به دست آورده و مىكشتند.بنابراين مصلحت اسلام و جهانيان چنان اقتضا مىنمود كه امام از انظار دشمنان مستور بماند.اين يك دليل تاريخى است اما دلايل معنوى ديگرى نيز هست كه در جاى خود مذكور است.
4)علت غيبت امام در آغاز هر چه باشد علت دوام آن نتواند بود.دليل ادامه اين غيبت چيست؟
پاسخ آن است كه علت آغاز غيبت همان علت دوام آن نيز هست و اين علت با شدت بيشترى تا زمان ما ادامه دارد، يعنى مردم جهان آمادگى براى قبول حكومت الهى كه عدالت محض را بر طبق احكام الهى در جهان برقرار كند ندارند و ما اين را به وضوح در زمان خود مىبينيم و از روى تجربه تاريخى در قرون گذشته نيز كاملا دريافتهايم و چنانكه علائم و قرائن نشان مىدهد اين عدم آمادگى تا سالهاى سال همچنان ادامه خواهد يافت و غيبت امام(ع)كه معلول اين علت است نيز ادامه خواهد داشت.
5)چگونه يك انسان مىتواند در طى قرنها زنده بماند؟آيا اين خلاف طبيعت و محال نيست؟
پاسخ آن است كه البته از نظر طبيعت و طبايع اشيا و حيوان و انسان چنين چيزى غير ممكن مىنمايد.اما ما معتقد به امرى فوق طبيعى هستيم و معتقد به قدرتى هستيم كه طبيعت از او و آفريده اوست.اگر جهان همه طبيعت بود خلاف طبيعت خلاف عقل هم بود.اما عقل به چيزى والاتر و برتر از طبيعت معتقد است كه مىتواند قوانينى را كه خود نهاده است بر هم بزند و قانونى ديگر بيافريند در اين صورت عمر چندين قرن براى يك انسان اگر چه خلاف طبيعت است اما خلاف عقل نيست.زيرا طبيعت اسير و تابع قدرتى است كه او را آفريده است.روى سخن در اينجا با منكران خدا و جهان فوق طبيعت نيست، با آنان بايد از آغاز سخن گفت.روى سخن با كسانى است كه به خدا و جهان فوق طبيعت معتقدند و ارسال رسل و انبيا را قبول دارند و معجزات را كه امورى خارق عادت و خارق طبيعت است مىپذيرند.
6)فايده وجود امام در اجراى احكام الهى و بسط يد او در استقرار عدالت و دفع ظلم از ظالم است و به همين دليل است كه شيعه وجود امام را لازم دانستهاند و امام را معصوم شمردهاند زيرا شخص جايز الخطا ممكن است در اجراى حكم و عدالت به راه خطا برود و مردم در حيرت و ضلالت بيفتند و آن غرضى كه از وجود امام مطلوب بود حاصل نشود.حال اگر امام منصوص و منصوب از جانب خدا مبسوط اليد نباشد و علاوه بر آن، غايب و از انظار مردم مستور باشد چه نفعى بر وجود او مترتب است؟در اين صورت ادلهاى كه شيعه براى اثبات وجوب نصب امام آوردهاند نيز معنى خود را از دست مىدهد.
پاسخ اين سؤال و اعتراض آن است كه در رابطه ميان خدا و بشر امورى بر خداوند واجب است كه از راه لطف بايد در حق بندگان انجام دهد و امورى هم بر بندگان لازم و واجب است تا در نتيجه استقرار اين رابطه كار اجتماع نظام پذيرد.مثلا در رابطه فرد با خدا بايد گفت كه اگر خداوند فردى را صحيح و سالم و عاقل بيافريند(و اكثر افراد انسان چنين هستند)آن فرد هم بايد قواى جسمانى و عقلانى خود را در راه بهبود وضع خود بكار اندازد.اگر فردى با چشمان سالم و عقل كامل در حال راه رفتن چشمهاى خود را بر هم نهد و در چاه بيفتد به حكم عقل تقصير فقط متوجه خود اوست .به همين جهت است كه در انجام تكاليف شرعى يكى از شروط، صحت جسمانى و عقلانى است و خداوند بر كسى كه چنين شرايطى را در اختيار او نگذاشته است تكليف نمىكند.
امام لطفى است از خداوند بر اجتماع تا مردم در اثر حسن سياست او در رفاه و آسايش و عدالت زندگى كنند و خداوند چنين لطفى را در حق مردم كرده و چنين امامى را تعيين فرموده است.حال نوبت مردم است كه قدر اين لطف را بدانند و از او اطاعت كنند و اگر نكنند و بر عكس، او را تهديد و تخويف كنند تكليف خود را انجام ندادهاند و اين را ديگر به خدا نمىتوان نسبت داد.به همين جهت است كه علماى شيعه گفتهاند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(وجود امام لطفى است از جانب خدا و تصرف او در حكومت و سياست لطف ديگرى است از خدا و اگر اين لطف حاصل نشود تقصير آن متوجه ماست).
7)اعتراض كردهاند كه اگر مسئوليت عدم تصرف امام در امور دينى و دنيوى متوجه خود بشر و افراد آن است چه فرقى ميان غيبت جسمانى و مرگ اوست؟و چرا امام دوازدهم مانند افراد ديگر بطور طبيعى از جهان نرفته است تا اشكال و اعتراض امر غير طبيعى و خارق العاده حيات طولانى پيش بيايد؟در چنين صورتى خداوند در موقع مقتضى و به هنگام آمادگى مردمان مهدى موعود را با آن صفت و سيرت كه هست از ميان خاندان علوى برمىگزيند و به او اجازه خروج و ظهور مىدهد.مانند آن كه درباره انبيا نيز چنين شده است و خداوند در موارد مقتضى يكى را برگزيده و مبعوث كرده است.
پاسخ اين سؤال آن است كه شيعه بنا به قانون لطف وجود امام را لازم مىداند، امامى كه معصوم و عادل باشد.و فوت امام لزوما به اين معنى است كه خداوند اين لطف را از مردم دريغ داشته است و انسانها را بىسرپرست به حال خود رها كرده است.اين مخالف قواعد عقلى است كه در علم كلام مذكور است و مخالف عدل الهى است.پس خداوند آنچه را كه بر او لازم بوده است از نصب و تعيين امام معصوم انجام داده است و او را زنده نگاهداشته است تا حجت او بر مردم تمام شود.و مردم در مقام اعتراض نگويند كه ما را بدون سرپرست رها كردى و اگر چنين سرپرستى بود ما حتما از او پيروى مىكرديم.
8)ممكن است اعتراض شود كه لازم نبود يك امام در طى قرون و اعصار زنده بماند بلكه هر امامى پس از عمر طبيعى(در حال غيبت)جاى خود را به امام معصوم ديگر مىداد و اين وضع تا خروج مهدى موعود ادامه مىداشت.
پاسخ اين اعتراض باز در رفتار مردمان است عدهاى از مردمان در حالى كه امامان غايب نبودند و بطور آشكار در ميان ايشان زندگى مىكردند به نفى و انكار امامت ايشان برمىخاستند و به دنبال مدعيان دروغين مىرفتند و فرقههاى نوينى بوجود مىآوردند.تاريخ فرق و مذاهب پر است از اينگونه نفىها و انكارها و ظهور اين گونه مدعيان امامت.اگر در حال ظهور و عدم غيبت چنين بوده است در حال غيبت و استتار چه مىشد؟پس وجود يك امام زنده غايب در حال انتظار بهترين و صالحترين وجوه است.
علائم ظهور حضرت حجت(عج)را محدثين شيعه به تفصيل ذكر نمودهاند بعضى از آن علامات مقارن ظهور و همراه با مهدى آشكار مىشود و بعضى ديگر قبلا اتفاق مىافتد. از جمله آنهاست: خروج سفيانى در شام و قيام يمانى و خروج دجال و دابة الارض و صيحه آسمانى داير به بشارت نزديكى ظهور مهدى، و قيام سيد حسنى به نام محمد بن حسن و كشته شدن او در مكه بين ركن و مقام و به زمين فرو رفتن لشكر سفيانى بين مدينه و مكه و پيدا شدن دست يا صورت و سينهاى در چشمه خورشيد و طلوع خورشيد از مغرب و خسوف و كسوف بىموقع و حساب نشده...كه بعض آنها را بايد بر سبيل رمز و كنايه تعبير نمود.
در اخبار شيعه است كه مهدى روز شنبه دهم محرم در مكه بين ركن و مقام ظهور مىكند.او تكيه به ديوار كعبه مىدهد و اين آيه را با صدايى كه به گوش همه مىرسد تلاوت مىكند: «بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين»(هود، 86)او مردم را به بيعت با خود دعوت مىكند و شيعيان خاص او كه 313 نفرند- و 113 نفر ايشان از ايرانند- از آسيا و افريقا فورا خود را به او مىرسانند و با حضرت مهدى(عج)بيعت مىكنند.براى اطلاع بيشتر از چگونگى ظهور امام(عج)و فتوحات ايشان و اتفاقات بعدى بايد به كتب معتبر شيعى مراجعه نمود.
اعتقاد به امام حى قائم و انتظار ظهور او و نيابت فقها از نظر سياسى و روحانى و فرهنگى نتايج مهمى در تاريخ تشيع داشته است و تكيهگاه شيعيان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ايشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت و قيام در آنان بوده است.اين مسأله موجب گرديده است كه هميشه عدهاى در صدد تحصيل علم و وصول به مقام اجتهاد برآيند.مدارس بزرگ شيعه در ايران و عراق و هند و ساير بلاد آسيا و افريقا نه تنها موجب بقا و قوت تشيع بوده بلكه معارف پربار تشيع را آفريده و مشعل دانش و خرد را در تاريكترين ادوار تاريخ روشن نگاه داشته است.
مسأله مهدويت در تاريخ اسلام وقايع سياسى مهمى را بوجود آورده و از صدر اسلام تا زمان حاضر اشخاص بسيارى مدعى مهدويت يا بابيت شدهاند كه از جمله آنها غلام احمد قاديانى(1235 ه.ق.)مؤسس فرقه قاديانى در هند و سيد على محمد باب(مقتول 1266 ه.ق. در تبريز)مؤسس فرقه بابى در ايران و محمد احمد معروف به مهدى سودانى(م 1885 م/1302 ه.ق.)در افريقا بودهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر