ازدواج با خديجه و ماجراهاى بعد از آن تا بعثت
شرح حال كوتاهى از زندگى خديجه(س)
خديجه(س)دختر خويلد بود و از طرف پدر با رسول خدا(ص)عموزاده و نسب هر دو به قصى بن كلاب مىرسيد.
خديجه از نظر نسب از خانوادههاى اصيل و اشراف مكه بود و از اين رو وقتى بزرگ شد خواستگاران زيادى داشت و بنا به نقل اهل تاريخ سرانجام او را به عقد عتيق بن عائد مخزومى در آوردند ولى چند سالى از اين ازدواج نگذشته بود كه عتيق از دنيا رفت و سپس شوهر ديگرى كرد كه او را ابو هالة بن منذر اسدى مىگفتند.
خديجه از شوهر دوم دخترى پيدا كرد كه نامش را هند گذارد و بدين جهت خديجه را ام هند مىناميدند.
شوهر دوم خديجه نيز پس از چند سال از دنيا رفت و ديگر تا سن چهل سالگى شوهر نكرد تا وقتى كه به ازدواج رسول خدا(ص)درآمد.
پيش از اين گفتيم كه مردم مكه از راه تجارت روزگار مىگذرانيدند و از اين راهـبه اندازه ثروت و مال التجارهاى كه داشتندـسود مىبردند.
خديجه كه خود از اشراف مكه و ثروتمند بود از دو شوهرى نيز كه كرده بود ثروت زيادى به او رسيد و از اين رو در رديف ثروتمندترين افراد مكه درآمد و بخصوص از راه تجارتى كه مىكرد روز به روز به ثروتش افزوده مىگشت تا جايى كهبرخى از مورخين رقم شتران او را كه مال التجاره حمل مىكردند تا هشتاد هزار شتر نوشتهاند كه ظاهرا اغراق آميز باشد .
برنامه تجارتى او اين گونه بود كه مردان را براى حمل و نقل مال التجاره اجير مىكرد و آنها را در سود معاملات نيز شريك مىساخت و بدين جهت افرادى كه اجير او مىشدند سعى مىكردند سود بيشترى در معاملات ببرند تا سهم بيشترى عايدشان گردد.
اصالت خانوادگى و نجابت ذاتى و محاسن اخلاقى و ثروت روز افزون خديجه سبب شد كه بزرگان مكه به فكر خواستگارى و ازدواج با خديجه بيفتند و مردان سرشناس و بزرگى چون عقبة بن ابى معيط و صلت بن ابى شهاب كسانى را براى خواستگارى به خانه خديجه بفرستند ولى او به همگى پاسخ منفى مىداد و حاضر به ازدواج با آنها نشد.
شايد آنچه بيشتر از همه،صناديد و رؤساى قريش را شيفته ازدواج با خديجه كرده بود و آرزوى همسرى او را داشتند جود و بخشش و بزرگوارى خديجه بود كه از نزديك مىديدند و براى آنها مسلم شده بود كه اين بانوى بزرگوار مانند بسيارى از ثروتمندان ديگر مكه چنان نيست كه در فكر اندوختن ثروت و افزودن سيم و زر باشد،بلكه در كنار اين همه ثروت روز افزون تا جايى كه مىتواند از بى نوايان و ايتام دستگيرى كرده و خانوادههاى بى سرپرست را سرپرستى مىكند تا آنجا كه او را«ام الصعاليك»و«ام الايتام»يعنى مادر بى نوايان و يتيمان مىخواندند .
خديجه(س)دختر خويلد بود و از طرف پدر با رسول خدا(ص)عموزاده و نسب هر دو به قصى بن كلاب مىرسيد.
خديجه از نظر نسب از خانوادههاى اصيل و اشراف مكه بود و از اين رو وقتى بزرگ شد خواستگاران زيادى داشت و بنا به نقل اهل تاريخ سرانجام او را به عقد عتيق بن عائد مخزومى در آوردند ولى چند سالى از اين ازدواج نگذشته بود كه عتيق از دنيا رفت و سپس شوهر ديگرى كرد كه او را ابو هالة بن منذر اسدى مىگفتند.
خديجه از شوهر دوم دخترى پيدا كرد كه نامش را هند گذارد و بدين جهت خديجه را ام هند مىناميدند.
شوهر دوم خديجه نيز پس از چند سال از دنيا رفت و ديگر تا سن چهل سالگى شوهر نكرد تا وقتى كه به ازدواج رسول خدا(ص)درآمد.
پيش از اين گفتيم كه مردم مكه از راه تجارت روزگار مىگذرانيدند و از اين راهـبه اندازه ثروت و مال التجارهاى كه داشتندـسود مىبردند.
خديجه كه خود از اشراف مكه و ثروتمند بود از دو شوهرى نيز كه كرده بود ثروت زيادى به او رسيد و از اين رو در رديف ثروتمندترين افراد مكه درآمد و بخصوص از راه تجارتى كه مىكرد روز به روز به ثروتش افزوده مىگشت تا جايى كهبرخى از مورخين رقم شتران او را كه مال التجاره حمل مىكردند تا هشتاد هزار شتر نوشتهاند كه ظاهرا اغراق آميز باشد .
برنامه تجارتى او اين گونه بود كه مردان را براى حمل و نقل مال التجاره اجير مىكرد و آنها را در سود معاملات نيز شريك مىساخت و بدين جهت افرادى كه اجير او مىشدند سعى مىكردند سود بيشترى در معاملات ببرند تا سهم بيشترى عايدشان گردد.
اصالت خانوادگى و نجابت ذاتى و محاسن اخلاقى و ثروت روز افزون خديجه سبب شد كه بزرگان مكه به فكر خواستگارى و ازدواج با خديجه بيفتند و مردان سرشناس و بزرگى چون عقبة بن ابى معيط و صلت بن ابى شهاب كسانى را براى خواستگارى به خانه خديجه بفرستند ولى او به همگى پاسخ منفى مىداد و حاضر به ازدواج با آنها نشد.
شايد آنچه بيشتر از همه،صناديد و رؤساى قريش را شيفته ازدواج با خديجه كرده بود و آرزوى همسرى او را داشتند جود و بخشش و بزرگوارى خديجه بود كه از نزديك مىديدند و براى آنها مسلم شده بود كه اين بانوى بزرگوار مانند بسيارى از ثروتمندان ديگر مكه چنان نيست كه در فكر اندوختن ثروت و افزودن سيم و زر باشد،بلكه در كنار اين همه ثروت روز افزون تا جايى كه مىتواند از بى نوايان و ايتام دستگيرى كرده و خانوادههاى بى سرپرست را سرپرستى مىكند تا آنجا كه او را«ام الصعاليك»و«ام الايتام»يعنى مادر بى نوايان و يتيمان مىخواندند .
دومين سفر رسول خدا
ابو طالب كه مردى فقير و عيالوار بود و مىديد كه فرزند برادرش سنين جوانى راپشت سر مىگذارد به فكر تشكيل خانه و خانوادهاى براى آن حضرت افتاد و چون وضع مالى وى اجازه نمىداد كه از مال خودش اين كار را انجام دهد در صدد برآمد تا از راهى به اين آرزوى خود جامه عمل بپوشاند از اين رو پيشنهاد كرد كه خوب است مانند مردان ديگرى كه براى خديجه تجارت مىكنند و سود مىبرند تو نيز آمادهشوى تا در اين باره با خديجه مذاكره كنيم و با او قرارى بگذاريم شايد سودى به دست آورى و وسيله ازدواج تو از اين راه فراهم گردد و من مىدانم اگر در اين باره با خديجه مذاكره كنم روى سابقه امانت و صداقتى كه دارى خديجه مشتاقانه پيشنهاد مرا مىپذيرد.
محمد(ص)قبول كرد و ابو طالب براى مذاكره به خانه خديجه رفت.
خديجه كه گويا خود منتظر چنين پيشنهادى بود با كمال رغبت و ميل پيشنهاد ابو طالب را پذيرفت و در برابر مزدى كه براى اين كار قرار دادندـكه بنابر اختلاف دو شتر جوان و يا چهار شتر بودـقرار شد محمد(ص)به همراه كاروانيان ديگر براى تجارت به شام برود.
در مناقب ابن شهر آشوب است كه در يكى از اعياد زنان قريش در مسجد الحرام اجتماع كرده بودند كه ناگهان مردى يهودى به نزد آنان آمده گفت:به اين زودى در ميان شما پيغمبرى مبعوث خواهد شد پس هر يك از شما زنان كه مىتواند همچون زمينى در زير پاى او باشد كه گام بر آن نهد حتما اين كار را بكند!
زنان قريش كه اين جسارت و گستاخى را از او ديدند سنگبارانش كردند و او نيز فرار كرد ولى اين سخن در دل خديجه كه در آن محفل حضور داشت اثرى به جاى گذارد و مترصد بود تا آن پيغمبر را بشناسد و در صورت امكان به ازدواج او درآيد.به دنبال آن داستان اجير كردن رسول خدا(ص)را براى تجارت كه منجر به اين ازدواج شد نقل مىكند.
و در تاريخ ابن هشام است كه گويد:راستگويى و امانت و خوش خلقى رسول خدا(ص)كه زبانزد همگان شده بود به گوش خديجه نيز رسيد و همين موجب شد كه خديجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پيشنهاد كرد كه همراه كاروان به شام رود و براى خديجه تجارت كند و در برابر بيش از مزدى كه به ديگران پرداخت مىكرد به آن حضرت بدهد.
و از داستان پيشنهاد ابو طالب و رفتن او به نزد خديجه چيزى نقل نمىكند.نگارنده گويد :در تاريخ يعقوبى و البداية و النهاية (1) از عمار بن ياسر(ره)نقل شده كه گفته است:رسول خدا(ص)هيچ گاه در زندگى اجير كسى نشد،و روى اين نقل رسول خدا(ص)به صورت مضاربه و يا شركت با خديجه به اين سفر تجارتى اقدام فرموده.
و به هر ترتيب كه بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت براى خديجه گرديد،و هنگامى كه مىخواستند حركت كنند خديجه غلام خود ميسره را نيز همراه آن حضرت روانه كرد و بدو دستور داد همه جا از محمد(ص)فرمانبردارى كند و خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسول خدا(ص)و بخصوص ابو طالب نيز در وقت حركت به نزد كاروانيان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل كاروان كردند و بدين ترتيب كاروان به قصد شام حركت كرد و مردمى كه براى بدرقه رفته بودند به خانههاى خود بازگشتند.
وجود ميمون و پربركت رسول خدا(ص)كه به هر كجا قدم مىگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد موجب شد كه اين بار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل،از آسايش و سود بيشترى برخوردار گردد و آن تعب،رنج و مشقتهاى سفرهاى پيشين را نبينند و از اين رو زودتر از معمول به حدود شام رسيدند.
مورخين عموما نوشتهاند:هنگامى كه رسول خدا(ص)به نزديكى شامـيا همان شهر بصرىـرسيد از كنار صومعهاى عبور كرد و در زير درختى كه در آن نزديكى بود فرود آمده و نشست.
راهب اين صومعه نسطورا نام داشت،و با ميسره كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور مىكرد آشنايى پيدا كرده بود.
نسطورا از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كرده بود كه بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و همچنان پيش رفت تا بالاى سر آن درختى كه محمد(ص)پاى آن منزل كرد،ايستاد.ميسره كه به دستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا(ص)بود و از آن حضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كه او را به نام صدا مىزند!
ميسره برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطوراـاين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟
ميسرهـمردى از قريش و از اهل مكه است!
نسطورا به ميسره گفت:به خدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبر فرود نيايد،و سپس سفارش آن حضرت را به ميسره و كاروانيان كرد و از نبوت آن حضرت در آينده خبرهايى داد.
كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان به پايان رسيد و آماده مراجعت به مكه شدند،ميسره در راه كه به سوى مكه مىآمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عايد خديجه شده از اين رو به نزد رسول خدا(ص)آمده گفت:ما سالها است براى خديجه تجارت مىكنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبردهايم،و از اين رو بسيار خوشحال بود و انتظار مىكشيد هر چه زودتر به مكه برسند و خود را به خديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.
چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسيدند به نزد رسول خدا آمده گفت:خوب است شما جلوتر از كاروان به مكه برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع خديجه برسانيد !
نزديك ظهر بود و خديجه در آن ساعت در غرفهاى كه مشرف بر كوچههاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را ديد كه از دور به سمت خانه او مىآمد و لكه ابرى بالاى سر اوست و چنان است كه پيوسته به دنبال او حركت مىكند و او را سايبانى مىكند.
سوار نزديك شد و چون بدر خانه خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد(ص)است كه از سفر تجارت باز مىگردد.
خديجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بيان شيرين و سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عايد خديجه شده بود شرح داد و خديجهمحو گفتار آن حضرت شده بود و پيوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسول خدا(ص)تمام شد پرسيد:ميسره كجاست؟
فرمود:به دنبال ما او هم خواهد آمد.
خديجهـكه مىخواست ببيند آيا آن ابر براى سايبانى او دوباره مىآيد يا نه.گفت:خوب است به نزد او بروى و با هم بازگرديد!
و چون حضرت از خانه بيرون رفت خديجه به همان غرفه رفت و به تماشا ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاى سر آن حضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.
به دنبال اين ماجرا ميسره هم از راه رسيد و جريان مسافرت و آنچه را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى خديجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خديجه و چيزهايى كه از مرد يهودى شنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا(ص)كرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت .
و بر طبق اين نقل:خديجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد و ميسره را نيز به خاطر مژدهاى كه به او داده بود آزاد كرد و آن گاه به نزد ورقة بن نوفل كه پسر عموى خديجه بود و به دين مسيح زندگى مىكرد و مطالعات زيادى در كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرت محمد(ص)را به شام و آنچه را ديده و شنيده بود همه را براى او تعريف كرد.
سخنان خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى خديجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانكه محمد پيامبر اين امت خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى كه به دست آوردهام منتظر ظهور چنين پيغمبرى هستم و مىدانم كه اين امت را پيامبرى است كه اكنون زمان ظهور و آمدن اوست . (2)
اين جريانات كه به فاصله كمى براى خديجه پيش آمده بود او را بيش از پيش مشتاق همسرى با محمد(ص)كرد و با اينكه بزرگان قريش آرزوى همسرى او راداشتند و به خواستگارانى كه فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود،در صدد برآمد تا به وسيلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص)به اطلاع آن حضرت برساند،و از اين رو به دنبال نفيسهـكه يكى از زنان قريش و دوستان خديجه بودـفرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص)برود و هرگونه كه خود صلاح مىداند موضوع را به آن حضرت بگويد.
نفيسه به نزد محمد(ص)آمد و به آن حضرت عرض كرد:اى محمد چرا زن نمىگيرى؟
حضرت پاسخ داد:
ـچيزى ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!
نفيسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زيبا از خانوادههاى شريف و اصيل براى تو پيدا كنم حاضر به ازدواج هستى؟
فرمود:از كجا چنين زنى مىتوانم پيدا كنم؟
گفت:من اين كار را خواهم كرد و خديجه را براى اين كار آماده مىكنم سپس به نزد خديجه آمد و جريان را گفت و قرار شد ترتيب كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بيرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا(ص)و عموى خديجه عمرو بن اسد و ديگر نزديكان رسيد و ترتيب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
ابو طالب كه مردى فقير و عيالوار بود و مىديد كه فرزند برادرش سنين جوانى راپشت سر مىگذارد به فكر تشكيل خانه و خانوادهاى براى آن حضرت افتاد و چون وضع مالى وى اجازه نمىداد كه از مال خودش اين كار را انجام دهد در صدد برآمد تا از راهى به اين آرزوى خود جامه عمل بپوشاند از اين رو پيشنهاد كرد كه خوب است مانند مردان ديگرى كه براى خديجه تجارت مىكنند و سود مىبرند تو نيز آمادهشوى تا در اين باره با خديجه مذاكره كنيم و با او قرارى بگذاريم شايد سودى به دست آورى و وسيله ازدواج تو از اين راه فراهم گردد و من مىدانم اگر در اين باره با خديجه مذاكره كنم روى سابقه امانت و صداقتى كه دارى خديجه مشتاقانه پيشنهاد مرا مىپذيرد.
محمد(ص)قبول كرد و ابو طالب براى مذاكره به خانه خديجه رفت.
خديجه كه گويا خود منتظر چنين پيشنهادى بود با كمال رغبت و ميل پيشنهاد ابو طالب را پذيرفت و در برابر مزدى كه براى اين كار قرار دادندـكه بنابر اختلاف دو شتر جوان و يا چهار شتر بودـقرار شد محمد(ص)به همراه كاروانيان ديگر براى تجارت به شام برود.
در مناقب ابن شهر آشوب است كه در يكى از اعياد زنان قريش در مسجد الحرام اجتماع كرده بودند كه ناگهان مردى يهودى به نزد آنان آمده گفت:به اين زودى در ميان شما پيغمبرى مبعوث خواهد شد پس هر يك از شما زنان كه مىتواند همچون زمينى در زير پاى او باشد كه گام بر آن نهد حتما اين كار را بكند!
زنان قريش كه اين جسارت و گستاخى را از او ديدند سنگبارانش كردند و او نيز فرار كرد ولى اين سخن در دل خديجه كه در آن محفل حضور داشت اثرى به جاى گذارد و مترصد بود تا آن پيغمبر را بشناسد و در صورت امكان به ازدواج او درآيد.به دنبال آن داستان اجير كردن رسول خدا(ص)را براى تجارت كه منجر به اين ازدواج شد نقل مىكند.
و در تاريخ ابن هشام است كه گويد:راستگويى و امانت و خوش خلقى رسول خدا(ص)كه زبانزد همگان شده بود به گوش خديجه نيز رسيد و همين موجب شد كه خديجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پيشنهاد كرد كه همراه كاروان به شام رود و براى خديجه تجارت كند و در برابر بيش از مزدى كه به ديگران پرداخت مىكرد به آن حضرت بدهد.
و از داستان پيشنهاد ابو طالب و رفتن او به نزد خديجه چيزى نقل نمىكند.نگارنده گويد :در تاريخ يعقوبى و البداية و النهاية (1) از عمار بن ياسر(ره)نقل شده كه گفته است:رسول خدا(ص)هيچ گاه در زندگى اجير كسى نشد،و روى اين نقل رسول خدا(ص)به صورت مضاربه و يا شركت با خديجه به اين سفر تجارتى اقدام فرموده.
و به هر ترتيب كه بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت براى خديجه گرديد،و هنگامى كه مىخواستند حركت كنند خديجه غلام خود ميسره را نيز همراه آن حضرت روانه كرد و بدو دستور داد همه جا از محمد(ص)فرمانبردارى كند و خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسول خدا(ص)و بخصوص ابو طالب نيز در وقت حركت به نزد كاروانيان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل كاروان كردند و بدين ترتيب كاروان به قصد شام حركت كرد و مردمى كه براى بدرقه رفته بودند به خانههاى خود بازگشتند.
وجود ميمون و پربركت رسول خدا(ص)كه به هر كجا قدم مىگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد موجب شد كه اين بار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل،از آسايش و سود بيشترى برخوردار گردد و آن تعب،رنج و مشقتهاى سفرهاى پيشين را نبينند و از اين رو زودتر از معمول به حدود شام رسيدند.
مورخين عموما نوشتهاند:هنگامى كه رسول خدا(ص)به نزديكى شامـيا همان شهر بصرىـرسيد از كنار صومعهاى عبور كرد و در زير درختى كه در آن نزديكى بود فرود آمده و نشست.
راهب اين صومعه نسطورا نام داشت،و با ميسره كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور مىكرد آشنايى پيدا كرده بود.
نسطورا از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كرده بود كه بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و همچنان پيش رفت تا بالاى سر آن درختى كه محمد(ص)پاى آن منزل كرد،ايستاد.ميسره كه به دستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا(ص)بود و از آن حضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كه او را به نام صدا مىزند!
ميسره برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطوراـاين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟
ميسرهـمردى از قريش و از اهل مكه است!
نسطورا به ميسره گفت:به خدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبر فرود نيايد،و سپس سفارش آن حضرت را به ميسره و كاروانيان كرد و از نبوت آن حضرت در آينده خبرهايى داد.
كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان به پايان رسيد و آماده مراجعت به مكه شدند،ميسره در راه كه به سوى مكه مىآمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عايد خديجه شده از اين رو به نزد رسول خدا(ص)آمده گفت:ما سالها است براى خديجه تجارت مىكنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبردهايم،و از اين رو بسيار خوشحال بود و انتظار مىكشيد هر چه زودتر به مكه برسند و خود را به خديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.
چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسيدند به نزد رسول خدا آمده گفت:خوب است شما جلوتر از كاروان به مكه برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع خديجه برسانيد !
نزديك ظهر بود و خديجه در آن ساعت در غرفهاى كه مشرف بر كوچههاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را ديد كه از دور به سمت خانه او مىآمد و لكه ابرى بالاى سر اوست و چنان است كه پيوسته به دنبال او حركت مىكند و او را سايبانى مىكند.
سوار نزديك شد و چون بدر خانه خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد(ص)است كه از سفر تجارت باز مىگردد.
خديجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بيان شيرين و سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عايد خديجه شده بود شرح داد و خديجهمحو گفتار آن حضرت شده بود و پيوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسول خدا(ص)تمام شد پرسيد:ميسره كجاست؟
فرمود:به دنبال ما او هم خواهد آمد.
خديجهـكه مىخواست ببيند آيا آن ابر براى سايبانى او دوباره مىآيد يا نه.گفت:خوب است به نزد او بروى و با هم بازگرديد!
و چون حضرت از خانه بيرون رفت خديجه به همان غرفه رفت و به تماشا ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاى سر آن حضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.
به دنبال اين ماجرا ميسره هم از راه رسيد و جريان مسافرت و آنچه را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى خديجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خديجه و چيزهايى كه از مرد يهودى شنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا(ص)كرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت .
و بر طبق اين نقل:خديجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد و ميسره را نيز به خاطر مژدهاى كه به او داده بود آزاد كرد و آن گاه به نزد ورقة بن نوفل كه پسر عموى خديجه بود و به دين مسيح زندگى مىكرد و مطالعات زيادى در كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرت محمد(ص)را به شام و آنچه را ديده و شنيده بود همه را براى او تعريف كرد.
سخنان خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى خديجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانكه محمد پيامبر اين امت خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى كه به دست آوردهام منتظر ظهور چنين پيغمبرى هستم و مىدانم كه اين امت را پيامبرى است كه اكنون زمان ظهور و آمدن اوست . (2)
اين جريانات كه به فاصله كمى براى خديجه پيش آمده بود او را بيش از پيش مشتاق همسرى با محمد(ص)كرد و با اينكه بزرگان قريش آرزوى همسرى او راداشتند و به خواستگارانى كه فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود،در صدد برآمد تا به وسيلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص)به اطلاع آن حضرت برساند،و از اين رو به دنبال نفيسهـكه يكى از زنان قريش و دوستان خديجه بودـفرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص)برود و هرگونه كه خود صلاح مىداند موضوع را به آن حضرت بگويد.
نفيسه به نزد محمد(ص)آمد و به آن حضرت عرض كرد:اى محمد چرا زن نمىگيرى؟
حضرت پاسخ داد:
ـچيزى ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!
نفيسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زيبا از خانوادههاى شريف و اصيل براى تو پيدا كنم حاضر به ازدواج هستى؟
فرمود:از كجا چنين زنى مىتوانم پيدا كنم؟
گفت:من اين كار را خواهم كرد و خديجه را براى اين كار آماده مىكنم سپس به نزد خديجه آمد و جريان را گفت و قرار شد ترتيب كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بيرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا(ص)و عموى خديجه عمرو بن اسد و ديگر نزديكان رسيد و ترتيب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
مراسم ازدواج و عقد خديجه
خانه خديجه مركز رفت و آمد بزرگان قريش و داد و ستد اموال تجارتى بود و بيشتر اوقات نيز مستمندان و يتيمان براى رفع نيازمنديهاى خود بدانجا رو مىآوردند و هيچ گاه از ارباب حاجت خالى نبود.
ولى آن روز محفل تازهاى در آنجا تشكيل شده بود و همگىـو شايد از همه بيشتر خود خديجهـانتظار انجام مراسم عقد و ازدواجى را كه محفل به خاطر آنتشكيل شده بود مىكشيدند.
محمد(ص)در آن روز بيست و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود و خديجه چهل سال داشت.
چند تن از بزرگان قريش براى انجام مراسم عقد بدان مجلس دعوت شده و حضور داشتند و عموهاى پيغمبر نيز شركت كرده بودند و از بستگان خديجه نيز چند تن آمده بودند كه از همه معروفتر پسر عمويش ورقة بن نوفل بود و مسرت و خوشحالى از چهره وى و ديگران بخوبى نمايان بود .
خطبه عقد به وسيله ابو طالب كه بزرگ بنى هاشمـو كفيل رسول خدا(ص)بود اجرا گرديد و متن آن خطبه كه در تواريخ با مختصر اختلافى ثبت شده اين گونه بود:
«الحمد لله الذى جعلنا من ذرية ابراهيم و زرع اسماعيل و ضئضىء معد،و عنصر مضر،و جعلنا حضنة بيته،و سواس حرمه،و جعله لنا بيتا محجوجا و حرما آمنا،و جعلنا الحكام على الناس،ثم ان ابن أخى هذا محمد بن عبد الله لا يوازن برجل من قريش الا رجح به،و لا يقاس بأحد منهم الا عظم عنه،و ان كان فى المال مقلا،فان المال ظل زائل،و عارية مسترجعة و له و الله خطب عظيم و نبأ شايع،و له رغبة فى خديجة،و لها فيه رغبة،فزوجوه و الصداق ما سألتموه من مالى عاجلة و آجلة»
[ستايش خداى بزرگ را كه ما را از نژاد ابراهيم و نسل اسماعيل و ريشه«معد»و اصل«مضر» (3) گردانيد،و ما را سرپرستان خانه و خدمتگزاران حرمش قرارمان داد،و كعبه را براى ما خانهاى كه مقصود حاجيان است و حرمى امن گردانيد و ما را فرمانروايان مردم قرار داد.
ـاين محمدـبرادرزاده منـاست كه با هر مردى از قريش از نظر فضيلت سنجيده شود از او برتر آيد،و با هر كدام از آنان مقايسه گردد از او فزونتر باشد.و او اگر چه از نظر مالى تهى دست است اما از آنجا كه پول و ثروت سايهاى است گذرا و عاريتى كه هر روز در دست اين و آن باشد از اين رو تهى دستى از مقام و شخصيت او نكاهد،و به خدا سوگند محمد در آينده داستانى بزرگ و سرگذشتى مشهور دارد،وى متمايل به ازدواج خديجه است و خديجه نيز بدو مايل،اينك او را به ازدواج محمد درآوريد و مهريه هم هر چه خواستيد به عهده من است كه نقد يا نسيهبپردازم .]
خطبه عقد پايان يافت و پسر عموى خديجه ورقة بن نوفلـو بنا به قولى پدرش كه در مجلس بودـپاسخ داد كه ما هم به اين ازدواج راضى هستيم و او را به عقد وى در آورديم.
و در پارهاى از تواريخ است كه ابو طالب مهريه خديجه را بيست شتر قرار داد و در تاريخ ديگرى است كه مهريه پانصد درهم پول بوده است.
اين مراسم با سرور و شادمانى انجام شد و به دنبال آن محمد(ص)دستور داد دو شتر نحر كردند و غذايى به عنوان وليمه عروسى تهيه شد و خديجه نيز جامه عروسى به تن كرد و مراسم زفاف انجام شد و رسول خدا(ص)از آن پس در كنار خديجه احساس آرامش بيشترى در زندگى مىكرد و خديجه يار و كمك كار خوبى در پيشبرد هدفهاى عاليه رسول خدا گرديد.
و از روزى كه رسول خدا از سفر تجارتى شام به مكه بازگشت تا روزى كه اين مراسم پايان پذيرفت نزديك به دو ماهـو به قولى پانزده روزـطول كشيد.و از كسانى كه اشعارى به عنوان تهنيت و تبريك سروده عبد الله بن غنم يكى از شعراى مشهور عرب است كه خطاب به خديجه گويد :
هنيئا مريئا يا خديجة قد جرت
لك الطير فيما كان منك بأسعد (4)
تزوجته خير البرية كلها
و من ذا الذى فى الناس مثل محمد (5)
و بشر به البران عيسى بن مريم
و موسى بن عمران فيا قرب موعد (6)
اقرت به الكتاب قدما بأنه
رسول من البطحاء هاد و مهتد (7)
خانه خديجه مركز رفت و آمد بزرگان قريش و داد و ستد اموال تجارتى بود و بيشتر اوقات نيز مستمندان و يتيمان براى رفع نيازمنديهاى خود بدانجا رو مىآوردند و هيچ گاه از ارباب حاجت خالى نبود.
ولى آن روز محفل تازهاى در آنجا تشكيل شده بود و همگىـو شايد از همه بيشتر خود خديجهـانتظار انجام مراسم عقد و ازدواجى را كه محفل به خاطر آنتشكيل شده بود مىكشيدند.
محمد(ص)در آن روز بيست و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود و خديجه چهل سال داشت.
چند تن از بزرگان قريش براى انجام مراسم عقد بدان مجلس دعوت شده و حضور داشتند و عموهاى پيغمبر نيز شركت كرده بودند و از بستگان خديجه نيز چند تن آمده بودند كه از همه معروفتر پسر عمويش ورقة بن نوفل بود و مسرت و خوشحالى از چهره وى و ديگران بخوبى نمايان بود .
خطبه عقد به وسيله ابو طالب كه بزرگ بنى هاشمـو كفيل رسول خدا(ص)بود اجرا گرديد و متن آن خطبه كه در تواريخ با مختصر اختلافى ثبت شده اين گونه بود:
«الحمد لله الذى جعلنا من ذرية ابراهيم و زرع اسماعيل و ضئضىء معد،و عنصر مضر،و جعلنا حضنة بيته،و سواس حرمه،و جعله لنا بيتا محجوجا و حرما آمنا،و جعلنا الحكام على الناس،ثم ان ابن أخى هذا محمد بن عبد الله لا يوازن برجل من قريش الا رجح به،و لا يقاس بأحد منهم الا عظم عنه،و ان كان فى المال مقلا،فان المال ظل زائل،و عارية مسترجعة و له و الله خطب عظيم و نبأ شايع،و له رغبة فى خديجة،و لها فيه رغبة،فزوجوه و الصداق ما سألتموه من مالى عاجلة و آجلة»
[ستايش خداى بزرگ را كه ما را از نژاد ابراهيم و نسل اسماعيل و ريشه«معد»و اصل«مضر» (3) گردانيد،و ما را سرپرستان خانه و خدمتگزاران حرمش قرارمان داد،و كعبه را براى ما خانهاى كه مقصود حاجيان است و حرمى امن گردانيد و ما را فرمانروايان مردم قرار داد.
ـاين محمدـبرادرزاده منـاست كه با هر مردى از قريش از نظر فضيلت سنجيده شود از او برتر آيد،و با هر كدام از آنان مقايسه گردد از او فزونتر باشد.و او اگر چه از نظر مالى تهى دست است اما از آنجا كه پول و ثروت سايهاى است گذرا و عاريتى كه هر روز در دست اين و آن باشد از اين رو تهى دستى از مقام و شخصيت او نكاهد،و به خدا سوگند محمد در آينده داستانى بزرگ و سرگذشتى مشهور دارد،وى متمايل به ازدواج خديجه است و خديجه نيز بدو مايل،اينك او را به ازدواج محمد درآوريد و مهريه هم هر چه خواستيد به عهده من است كه نقد يا نسيهبپردازم .]
خطبه عقد پايان يافت و پسر عموى خديجه ورقة بن نوفلـو بنا به قولى پدرش كه در مجلس بودـپاسخ داد كه ما هم به اين ازدواج راضى هستيم و او را به عقد وى در آورديم.
و در پارهاى از تواريخ است كه ابو طالب مهريه خديجه را بيست شتر قرار داد و در تاريخ ديگرى است كه مهريه پانصد درهم پول بوده است.
اين مراسم با سرور و شادمانى انجام شد و به دنبال آن محمد(ص)دستور داد دو شتر نحر كردند و غذايى به عنوان وليمه عروسى تهيه شد و خديجه نيز جامه عروسى به تن كرد و مراسم زفاف انجام شد و رسول خدا(ص)از آن پس در كنار خديجه احساس آرامش بيشترى در زندگى مىكرد و خديجه يار و كمك كار خوبى در پيشبرد هدفهاى عاليه رسول خدا گرديد.
و از روزى كه رسول خدا از سفر تجارتى شام به مكه بازگشت تا روزى كه اين مراسم پايان پذيرفت نزديك به دو ماهـو به قولى پانزده روزـطول كشيد.و از كسانى كه اشعارى به عنوان تهنيت و تبريك سروده عبد الله بن غنم يكى از شعراى مشهور عرب است كه خطاب به خديجه گويد :
هنيئا مريئا يا خديجة قد جرت
لك الطير فيما كان منك بأسعد (4)
تزوجته خير البرية كلها
و من ذا الذى فى الناس مثل محمد (5)
و بشر به البران عيسى بن مريم
و موسى بن عمران فيا قرب موعد (6)
اقرت به الكتاب قدما بأنه
رسول من البطحاء هاد و مهتد (7)
فرزندان رسول خدا(ص)از خديجه
خديجه نخستين همسر رسول خدا(ص)بود و تا وى زنده بود زنى ديگرى اختيار نفرمود و خداوند از خديجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنايت فرمود.
پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زينب،ام كلثوم،رقيه و فاطمه زهرا(س).
قاسم و عبد الله هر دو در كودكى قبل از بعثت از دنيا رفتند،و دختران آن حضرت همگى تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختيار كرده با رسول خدا(ص)به مدينه هجرت كردند .به شرحى كه پس از اين خواهد آمد.
خديجه نخستين همسر رسول خدا(ص)بود و تا وى زنده بود زنى ديگرى اختيار نفرمود و خداوند از خديجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنايت فرمود.
پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زينب،ام كلثوم،رقيه و فاطمه زهرا(س).
قاسم و عبد الله هر دو در كودكى قبل از بعثت از دنيا رفتند،و دختران آن حضرت همگى تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختيار كرده با رسول خدا(ص)به مدينه هجرت كردند .به شرحى كه پس از اين خواهد آمد.
شمهاى از فضايل خديجه
از احاديث مشهور ميان شيعه و اهل سنت اين حديث است كه پيغمبر(ص)فرمود:
از مردان گروه زيادى به كمال رسيدند ولى از ميان زنان فقط چهار زن به كمال رسيدند:آسيه دختر مزاحم،ـزن فرعونـمريم دختر عمران،خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد.
و نيز فرمود:
بهترين زنان بهشت چهار زن هستند مريم دختر عمران،خديجه دختر خويلد،فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحمـهمسر فرعونـ.
و در حديث ديگرى فرمود:
خداى عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزيد:مريم،آسيه،خديجه و فاطمه.
و در تفسير عياشى از امام باقر(ع)از رسول خدا(ص)روايت شده كه فرمود:
در شب معراج چون بازگشتم از جبرئيل پرسيدم:اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟
گفت:حاجت من آن است كه خديجه را از طرف خداى تعالى و از جانب من سلام برسانى.و در كشف الغمة از على(ع)روايت كرده كه روزى رسول خدا(ص)در پيش زنان خود بود و در اين هنگام نام خديجه برده شد آن حضرت گريست،عايشه گفت:اين چه گريه است كه براى پيرزنى از بنى اسد مىكنى؟
حضرت با ناراحتى فرمود:او هنگامى مرا تصديق كرد كه شما تكذيبم كرديد،و به من ايمان آورد وقتى كه شما به من كافر بوديد و براى من فرزند زاييد كه شما عقيم مانديد.عايشه گويد :از آن پس هرگاه مىخواستم به نزد رسول خدا(ص)تقرب جويم به وسيله نام خديجه تقرب مىجستم .
و ابن هشام در كتاب سيره از عبد الله بن جعفر بن ابيطالب روايت كرده كه رسول خدا(ص)فرمود :من مأمور شدم تا خديجه را به خانهاى از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.
از احاديث مشهور ميان شيعه و اهل سنت اين حديث است كه پيغمبر(ص)فرمود:
از مردان گروه زيادى به كمال رسيدند ولى از ميان زنان فقط چهار زن به كمال رسيدند:آسيه دختر مزاحم،ـزن فرعونـمريم دختر عمران،خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد.
و نيز فرمود:
بهترين زنان بهشت چهار زن هستند مريم دختر عمران،خديجه دختر خويلد،فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحمـهمسر فرعونـ.
و در حديث ديگرى فرمود:
خداى عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزيد:مريم،آسيه،خديجه و فاطمه.
و در تفسير عياشى از امام باقر(ع)از رسول خدا(ص)روايت شده كه فرمود:
در شب معراج چون بازگشتم از جبرئيل پرسيدم:اى جبرئيل آيا حاجتى دارى؟
گفت:حاجت من آن است كه خديجه را از طرف خداى تعالى و از جانب من سلام برسانى.و در كشف الغمة از على(ع)روايت كرده كه روزى رسول خدا(ص)در پيش زنان خود بود و در اين هنگام نام خديجه برده شد آن حضرت گريست،عايشه گفت:اين چه گريه است كه براى پيرزنى از بنى اسد مىكنى؟
حضرت با ناراحتى فرمود:او هنگامى مرا تصديق كرد كه شما تكذيبم كرديد،و به من ايمان آورد وقتى كه شما به من كافر بوديد و براى من فرزند زاييد كه شما عقيم مانديد.عايشه گويد :از آن پس هرگاه مىخواستم به نزد رسول خدا(ص)تقرب جويم به وسيله نام خديجه تقرب مىجستم .
و ابن هشام در كتاب سيره از عبد الله بن جعفر بن ابيطالب روايت كرده كه رسول خدا(ص)فرمود :من مأمور شدم تا خديجه را به خانهاى از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.
پس از ازدواج با خديجه
چنانكه گفتيم خديجه كه به همسرى رسول خدا(ص)درآمد بزرگترين كمك كار و ياور آن حضرت در هدفهاى عاليه او چه قبل از بعثت و چه پس از آن گرديد،زيرا علاقه خديجه نسبت به رسول خدا(ص)ـصرف نظر از جنبه علاقه و محبتهاى معمولى كه ميان زن و شوهر استـعشقى معنوى و علاقهاى روحانى بود،او نسبت به رسول خدا(ص)عشق مىورزيد چون او را مردى كامل در صفات انسانى و دور از رذايل اخلاقى مىديد،افتخار مىكرد كه به همسرى مردى شريف،بزرگوار،امين،راستگو،كريم و متواضع درآمده است،كسى كه بيشتر اوقات خود را صرف اصلاح حال مردم و دستگيرى بينوايان و يتيمان مىكند و هميشه در فكر است تا بتواند از طريقى عادات زشت مردم نادان و اخلاق مردم جاهليت را دگرگون سازد.
خديجه عاشق فضيلت و شيفته اصلاح اجتماع بود و معشوق خود را در وجود رسول خدا(ص)يافته بود،و اساسا كمال و شخصيت خديجه در همين بود و آنچه او را از زنان ديگر ممتاز كرده بود همين بود و به همين جهت رسول خدا(ص)نيز او را دوست مىداشت.اين توافق روحى و ازدواج جسمانىـروحانى سبب شد تا خديجه از طرفى با مال و ثروت خود و از سوى ديگر با تقويت روحى و دلدارى دادن آن حضرت بهترين كمك را به پيشرفت هدف رسول خدا بكند و به همين سبب محمد (ص)تا زنده بود از ياد خديجه بيرون نمىرفت چنانكه در فصل پيش يادآور شديم.
و همين علاقه و محبت نيز سبب شد تا خديجه شوهر عزيز خود را به حال خود بگذارد تا بيشتر و بهتر فكر كند و با آرامش روحى بهترى به اصلاح اجتماعى بپردازد و از اين رو از آن پس كه به همسرى رسول خدا درآمد آن حضرت را از كارهاى تجارت معاف كرد و جز يكى دو مورد كه برخى از مورخين نوشتهاند به كارهاى تجارتى نپرداخت.
پىنوشتها:
1.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 21،و البداية و النهاية،ص .295
2.همان گونه كه در داستان بحيرا گفتيم در نقل اين داستان نيز برخى ترديد كرده و برخى از قسمتهاى آن را صحيح ندانستهاند كه پاسخ همان است كه آنجا ذكر شد.
3.«معد»و«مضر»نام دو تن از اجداد رسول خدا(ص)است كه شرح حالشان پيش از اين گذشت.
4.گوارايت باد اى خديجه اين عروسى كه بهترين سعادت به سراغ تو آمد.
5.با بهترين مردمان جهان ازدواج كردى و در ميان مردم كيست همانند محمد(ص)؟
6.كسى كه آن دو پيامبر نيكو:عيسى بن مريم و موسى بن عمران به آمدنش مژده دادند و وعده نزديك است.
7.نويسندگان گذشته در كتابها اقرار دارند كه او رسول بطحاء و راهنما و راهبر است.
چنانكه گفتيم خديجه كه به همسرى رسول خدا(ص)درآمد بزرگترين كمك كار و ياور آن حضرت در هدفهاى عاليه او چه قبل از بعثت و چه پس از آن گرديد،زيرا علاقه خديجه نسبت به رسول خدا(ص)ـصرف نظر از جنبه علاقه و محبتهاى معمولى كه ميان زن و شوهر استـعشقى معنوى و علاقهاى روحانى بود،او نسبت به رسول خدا(ص)عشق مىورزيد چون او را مردى كامل در صفات انسانى و دور از رذايل اخلاقى مىديد،افتخار مىكرد كه به همسرى مردى شريف،بزرگوار،امين،راستگو،كريم و متواضع درآمده است،كسى كه بيشتر اوقات خود را صرف اصلاح حال مردم و دستگيرى بينوايان و يتيمان مىكند و هميشه در فكر است تا بتواند از طريقى عادات زشت مردم نادان و اخلاق مردم جاهليت را دگرگون سازد.
خديجه عاشق فضيلت و شيفته اصلاح اجتماع بود و معشوق خود را در وجود رسول خدا(ص)يافته بود،و اساسا كمال و شخصيت خديجه در همين بود و آنچه او را از زنان ديگر ممتاز كرده بود همين بود و به همين جهت رسول خدا(ص)نيز او را دوست مىداشت.اين توافق روحى و ازدواج جسمانىـروحانى سبب شد تا خديجه از طرفى با مال و ثروت خود و از سوى ديگر با تقويت روحى و دلدارى دادن آن حضرت بهترين كمك را به پيشرفت هدف رسول خدا بكند و به همين سبب محمد (ص)تا زنده بود از ياد خديجه بيرون نمىرفت چنانكه در فصل پيش يادآور شديم.
و همين علاقه و محبت نيز سبب شد تا خديجه شوهر عزيز خود را به حال خود بگذارد تا بيشتر و بهتر فكر كند و با آرامش روحى بهترى به اصلاح اجتماعى بپردازد و از اين رو از آن پس كه به همسرى رسول خدا درآمد آن حضرت را از كارهاى تجارت معاف كرد و جز يكى دو مورد كه برخى از مورخين نوشتهاند به كارهاى تجارتى نپرداخت.
پىنوشتها:
1.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 21،و البداية و النهاية،ص .295
2.همان گونه كه در داستان بحيرا گفتيم در نقل اين داستان نيز برخى ترديد كرده و برخى از قسمتهاى آن را صحيح ندانستهاند كه پاسخ همان است كه آنجا ذكر شد.
3.«معد»و«مضر»نام دو تن از اجداد رسول خدا(ص)است كه شرح حالشان پيش از اين گذشت.
4.گوارايت باد اى خديجه اين عروسى كه بهترين سعادت به سراغ تو آمد.
5.با بهترين مردمان جهان ازدواج كردى و در ميان مردم كيست همانند محمد(ص)؟
6.كسى كه آن دو پيامبر نيكو:عيسى بن مريم و موسى بن عمران به آمدنش مژده دادند و وعده نزديك است.
7.نويسندگان گذشته در كتابها اقرار دارند كه او رسول بطحاء و راهنما و راهبر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر