قسمت 53 - زندگینامه حضرت محمد ( ص )

افرادى كه با رسول خدا(ص)ماندند

مورخين مانند يعقوبى و ديگران نوشته‏اند:در آن گير و دار تنها ده نفر بودند كه با پيغمبر ماندند و فرار نكردند و اين ده نفر عبارت بودند از على(ع)،عباس بن عبد المطلب،ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب،فضل بن حارث،ربيعة بن حارث،عبد الله بن زبير،عتبة و معتب فرزندان ابو لهب،فضل بن عباس،ايمن بن ام ايمن و در اين ميان على(ع)از همه بيشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پيغمبر دور مى‏نمود،گاهى خود را به عقب دشمن مى‏زد و گاهى به سوى پيغمبر باز مى‏گشت تا از حال آن حضرت و سلامتى او مطمئن گردد،و در اين گير و دار چهل تن از دشمنان را به خاك هلاك افكند و همه را از وسط دو نيم كرد.

ابن هشام در كتاب سيره از جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت:در ميان لشكر هوازن مرد شجاع و تنومندى بود كه بر شترى سرخ مو سوار بود و پرچم سياه رنگى در دست داشت و آن را بر سر نيزه بلندى كه داشت زده بود و آن پرچم را پيشاپيش هوازن مى‏كشيد و هر كس جلوى او مى‏رفت با آن نيزه بر او حمله مى‏كرد و چون فرار مى‏كرد دوباره آن نيزه را بر سر دست بلند مى‏كرد تا هوازن به دنبال او بيايند.

اين مرد همچنان به كار خود مشغول بود كه ناگاه على بن ابيطالب با مردى از انصار به قصد كشتن او پيش رفتند و على(ع)از پشت سر بدو حمله كرد و شترش را پى كرد و آن مرد به زمين افتاد،سپس مرد انصارى با شمشير او را از پاى در آورد.

و در ارشاد مفيد نام اين مرد هوازنى را ابو جرول ذكر كرده و قتل او را به على(ع)بتنهايى نسبت مى‏دهد،چنانكه ابن اثير نيز قاتل او را على(ع)ذكر كرده است.
 
دو تن از زنان فداكار

در تواريخ و روايات نام دو زن نيز در لشكر اسلام ذكر شده كه در جنگ حنين بودند و با رسول خدا(ص)پايدارى كرده و منهزمين را ملامت و سرزنش مى‏كردند يكى نسيبه دختر كعب و ديگرى ام سليم دختر ملحان.

در تفسير قمى آمده كه نسيبه وقتى ديد مردم فرار مى‏كنند خاك به روى منهزمين مى‏پاشيد و مى‏گفت:به كجا فرار مى‏كنيد؟آيا از خدا و رسول او مى‏گريزيد؟و در اين وقت عمر را ديد كه مى‏گريزد،بدو گفت:واى بر تو اين چه كارى است كه مى‏كنى؟عمر گفت:اين امر خداست!

و در سيره ابن هشام آمده كه رسول خدا در آن وقت نظر كرد و چشمش به ام سليم دختر ملحان افتاد كه با شوهرش ابو طلحه به جنگ آمده بود و در همان حال فرزندش عبد الله بن ابى طلحه را حامله بود،رسول خدا(ص)ديد اين زن به وسيله بردىـو پارچه بلندىـكمر خود را بسته و براى آنكه شترش از دست او فرار نكند انگشتان خود را در سوراخ بينى شتر فرو برده و محكم آن شتر را نگاه داشته است و در دست ديگرش خنجرى است.

پيغمبر فرمود:ام سليم هستى؟

گفت:آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدايت،امروز همان گونه كه دشمنان تو را بايد كشت اين مردمى را نيز كه تو را واگذارده و فرار كردند بايد كشت و من مى‏خواهم آنها را به قتل برسانم زيرا اينان نيز سزاوار كشته شدن هستند.پيغمبر فرمود:اى ام سليم خدا ما را كفايت مى‏كند.

ابو طلحه شوهرش پرسيد:اين خنجر چيست كه در دست دارى؟

ام سليم گفت:آن را به دست گرفته‏ام تا اگر مشركى به من نزديك شد شكمش را با آن پاره كنم.
 
كمك الهى و مراجعت منهزمين

قرآن كريم در سوره مباركه توبه وقتى اشاره به داستان جنگ حنين مى‏كند و سختى كار و فرار مسلمانان را بيان مى‏دارد به دنبال آن فرمايد:

«ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و أنزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين؟»

[سپس خداى تعالى آرامش خود را بر پيغمبر و مؤمنان نازل فرمود،و لشكريانى كه شما نمى‏ديديد فرو فرستاد و كافران را معذب ساخت و جزاى كافران اين چنين است.]

بارى نصرت الهى فرود آمد و صداى بلند و پى در پى و رساى عباس بن عبد المطلب به گوش فراريان رسيد و انصار را به خود آورد كه پس از آن همه فداكاريها كه در راه اسلام داشتند اين چه فرار ننگينى است كه در اين معركه مى‏كنند و از اين رو به سوى دره حنين بازگشته غلاف شمشيرها را شكستند و صداها را به«لبيك،لبيك»بلند كردند و با شمشيرهاى برهنه از هر سو به دشمن حمله‏ور شدند،صحنه جنگ كه داشت به سود دشمن پايان مى‏يافت تدريجا عوض شد و مسلمانانى كه غالبا از انصار مدينه بودند و به ميدان جنگ باز مى‏گشتند به جبران فرارى كه كرده بودند بسختى در برابر دشمن پايدارى كرده و صفوف آنها را به هم ريختند و جنگ سختى از نو در گرفت.

رسول خدا(ص)به عباس فرمود:اينها كيان‏اند؟عرض كرد:انصار هستند،پيغمبر فرمود:«اكنون تنور جنگ گرم شد»!

هوا ديگر روشن شده بود و معركه جنگ بخوبى ديده مى‏شد و برق شمشيرها به چشم مى‏خورد و صداى چكاچك ابزار جنگى و سپرها به گوش مى‏رسيد،قبايل هوازن كه به اين زودى حاضر نبودند پيروزى به دست آورده را از دست بدهند سخت مقاومت مى‏كردند،از آن سو از طرف پيغمبر اسلام اعلام شد«هر كس كافرى را بكشد جامه و اسلحه‏اش از آن اوست»و اين خبر براى مقاومت تازه مسلمانان مكه كه اكثرا به فكر غنيمت به جنگ حنين آمده بودند مؤثر بود و آنها را به صورت نيروى امدادى از پشت جبهه جنگ باز گرداند،ديگر نيروى دشمن ضعيف شده بود و با دادن تلفات‏سنگين تاب مقاومت نياورده رو به فرار گذارد و هر چه اموال و احشام و زن و فرزند داشتند همه را به جاى نهادند و به سه دسته تقسيم شده و هر دسته از آنها به سويى گريختند.

تنها از يكى از قبايل ثقيف به نام«بنى مالك»هفتاد نفر كشته شد و از قبيله‏هاى ديگر نيز گروهى به قتل رسيده و در آن ميان دريد بن صمه نيز به دست يكى از جوانان مسلمان به نام ربيعة بن رفيع سلمى به قتل رسيد.
 
غنايم جنگ و كشتگان

در اين جنگ بزرگترين غنيمت به دست مسلمانان آمد،زيرا همان طور كه گفته شد مالك بن عوف دستور داده بود لشكريان هر چه دارند همراه خود بردارند كه به خاطر آنها بهتر پايدارى و مقاومت كنند از اين رو مورخين مى‏نويسند در اين جنگ 6000 اسير،24000 شتر،40000 گوسفند و 4000 وقيه نقره(كه هر وقيه 213 گرم است)نصيب مسلمانان گرديد و چون رسول خدا(ص)براى تعقيب دشمن عازم طائف بود دستور داد موقتا تمامى غنايم را در«جعرانة» (1) بگذارند و اسيران را نيز در خانه‏اى نگهدارى كنند و چند نفر را نيز براى حفاظت و نگهبانى آنها گماشت تا در مراجعت آنها را تقسيم كند.

اما كشتگان چنانكه از برخى تواريخ بر مى‏آيد از دو طرف بسيار بوده،اما از هوازن و ثقيف تنها از يك قبيله هفتاد نفر به قتل رسيدندـچنانكه در بالا نيز ذكر شدـو از مسلمانان نيز همان طور كه از برخى تواريخ نقل شده جمع زيادى به شهادت رسيدند (2) ،اما ابن هشام و يعقوبى و طبرى نام شهداى مسلمانان را چهار تن ذكر كرده بدين شرح:

ايمن بن ام ايمنـاز بنى هاشمـيزيد بن زمعة بن اسودـاز اهل مكهـ،سراقة بن‏حارثـاز انصار مدينهـو ابو عامر اشعرى.
 
تعقيب از دشمن

همين كه قبيله‏هاى هوازن و ثقيف با دادن تلفات سنگين و به جاى گذاردن غنايم بسيار فرار كردند،رسول خدا(ص)دستور داد آنها را تعقيب كنند و تا شكست كامل به دنبال آنها بروند،ابو عامر اشعرى با برادرش ابو موسى اشعرى به دنبال گروههايى از دشمن كه خود را به«اوطاس»رسانده بود رفتند و در آنجا جنگ سختى ميان ايشان و فراريان درگرفت كه ابو عامر فرمانده لشكر اسلام در اثر اصابت تيرى به قتل رسيد و برادرش ابو موسى به جاى او پرچم جنگ را گرفت و جنگيد تا وقتى كه دشمن را بسختى شكست داد و تار و مار كرده آن گاه به نزد رسول خدا (ص)بازگشت.

مالك بن عوف نيز با گروه بسيارى به سوى طائف فرار كرد و چون ديد سپاهيان اسلام او را تعقيب مى‏كنند يكى دو جا نيز مقاومت كرد و چون ديد تاب مقاومت در آنها نيست خود را به طائف رسانده و بر قبايل ثقيف در قلعه‏هاى محكمى كه در طائف بود وارد شدند و چون مى‏دانستند مسلمانان به سراغ آنها خواهند رفت به استحكام قلعه‏هاى مزبور پرداختند.
 
جنگ طائف

رسول خدا(ص)چنانكه گفته شد دستور داد اسيران هوازن را با غنايم در«جعرانه»جاى دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهيان اسلام به قصد تعقيب دشمن به سوى طائف حركت كرد،در سر راه به قلعه مالك به عوف رسيد و دستور داد آن را كه خالى از سكنه بود ويران كنند تا پشت سر آنها پايگاهى براى دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده كنند و همچنان تا پاى قلعه‏هاى طائف پيش رفت.

مردم طائف كه از قبايل ثقيف بودند مردمى ثروتمند و جنگجو و قلعه‏هاى محكمى داشتند و چون از ورود سپاهيان اسلام مطلع شدند از بالاى برجها شروع به‏تيراندازى به سوى لشكر اسلام نمودند و در همان روز اول هيجده نفر از مسلمانان در اثر تيرهاى ايشان به قتل رسيدند،از اين رو پيغمبر اسلام دستور داد لشكريان عقب نشينى كنند و اردوگاه خود را در جايى كه از تيررس دشمن دورتر بود قرار دهند،كه پس از اسلام اهل طائف،مردم شهر در آنجا مسجدى بنا كردند و هم اكنون بناى آن باقى است.

محاصره قلعه‏هاى مزبور بيش از بيست روز طول كشيد و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعه‏ها اندوخته شده بود و ديوار و برج و باروى آنها نيز محكم بود و افراد قبيله ثقيف نيز مردمانى جنگجو و سخت بودند كارى از پيش نمى‏رفت.

مورخين نوشته‏اند:مسلمانان از منجنيق،«دبابه»و«ضبر» (3) نيز استفاده كردند اما قلعه‏داران ثقيف با ريختن آهنهاى گداخته و مفتولهاى آتشين بر روى«ضبر»ها از پيشروى سربازان اسلام به كنار برج و باروها جلوگيرى مى‏كردند و آنها را ناچار به عقب نشينى مى‏ساختند.

محاصره طول كشيد قلعه‏ها گشوده نشد و پيغمبر اسلام براى تسليم دشمن اعلام كرد هر كس از حصار بيرون آيد در امان است،به اين اميد كه لااقل غلامان و بردگان ثقيف كه جمعيت زيادى را تشكيل مى‏دادند و افراد ديگرى كه نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسليم شوند،اما بيش از بيست نفر كسى تسليم نشد و هم آنها به پيغمبر گزارش دادند كه آذوقه بسيارى در انبارها ذخيره شده و قبايل ثقيف تصميم به مقاومت زيادى گرفته‏اند.
 
تهديد به ويران كردن تاكستانها و انهدام باغها

در اطراف قلعه‏هاى طائف تاكستانهاى زيادى بود كه متعلق به سران قبايل ثقيف و قريش بود و منبع در آمد بزرگى براى آنها به شمار مى‏رفت و يكى از رقمهاى مهم مال التجاره آنها،محصول كشمش همان تاكستانها بود كه هر ساله به خارج صادر مى‏شد.جمعى از مورخين نوشته‏اند:به منظور تسليم شدن مردم طائف پيغمبر اسلام براى آنها پيغام داد اگر تسليم نشويد تاكستانها دستخوش حريق و ويرانى خواهد شد ولى آنها اعتنايى نكردند و ناگهان ديدند مسلمانان دست به كار تخريب و كندن تاكستانها شدند از اين رو پيغام دادند به خاطر خدا و خويشاوندى از اين كار دست باز دارد و اگر مايل است آن تاكستانها را براى خود بردارد اما ويران نكند،پيغمبر دستور داد از ويران كردن تاكستانها خوددارى كنند!اما چنانكه در داستان جنگ بنى النضير گفته شد اين كار از جهاتى مورد ترديد است و پذيرفتن آن دشوار است،و بعيد نيست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهديد بوده و جنبه ارعابى داشته و كارى در اين باره صورت نگرفته باشد.

ادامه محاصره با آن موقعيت كه پيش آمده بود بى‏فايده مى‏نمود،زيرا پيغمبر اسلام از طرفى متوجه شد كه آذوقه و خوار و بار لشكريان اسلام رو به اتمام است و جنگهاى بى‏ثمر آن مدت روح يأس و خستگى در توده لشكريان ايجاد كرده و از سوى ديگر بيشتر سپاهيان براى بازگشت به«جعرانه»و تقسيم غنايم جنگ حنين بى‏تابى مى‏كنند و قبايل ثقيف نيز خود را براى يك محاصره طولانى آماده كرده و به اين زودى تسليم نخواهد شد و از سوى ديگر ماههاى حرام در پيش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذى قعده بكشد دشمن از يك حربه تبليغاتىـيعنى جنگ در ماه حرامـعليه پيغمبر اسلام در ميان اعراب استفاده خواهد كرد،از اين رو تصميم به بازگشت به مكه و«جعرانه»گرفت و جنگ طائف را به وقت ديگرى موكول كرده دستور حركت لشكريان به سوى مكه صادر شد و اعلان شد كه چون ماه ذى قعده در پيش است پيغمبر اسلام به قصد عمره به سوى مكه حركت مى‏كند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههاى حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.
 
از حوادث ايام محاصره

شيخ مفيد(ره)و طبرسى و ديگران از محدثين شيعه رضوان الله عليهم روايت‏كرده‏اند كه در ايام محاصره طائف،رسول خدا(ص)على بن ابيطالب(ع)را مأمور كرد تا براى ويران كردن بتخانه‏ها و شكستن بتهاى آن حدود به اطراف طائف برود و على(ع)با جمعى كه در ميان آنها ابو العاص بن ربيع داماد پيغمبرـشوهر زينبـبود به دنبال مأموريت رفت و همچنان در هر جا با بت يا بتخانه‏اى رو به رو مى‏شد آن را شكسته و ويران مى‏كرد و در يكى از جاها با مقاومت گروهى از قبيله«خثعم»مواجه شد و يكى از دليران و شجاعان آنان به نام«شهاب»براى جنگ بيرون آمد و مبارز طلبيد و كسى از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اينكه خود على(ع)به ميدان جنگ او آمد و ابو العاص پيش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولى امير المؤمنين (ع)حاضر نشده پيش رفت و او را به قتل رسانيده همراهانش گريختند.

چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پيغمبر كه او را ديد تكبير گفت و دست او را گرفته به كنارى برد و با يكديگر خلوت كرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوى خصوصى آن حضرت با على بن ابيطالب (ع)به طول انجاميد عمر بن خطاب پيش رفته و از روى اعتراض گفت:

آيا با او تنها خلوت كرده‏اى و ما را در گفتگوى با او دخالت نمى‏دهى؟

پيغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:

«ما أنا انتجيته بل الله انتجاه»!

[من نيستم كه با او گفتگوى خصوصى دارم بلكه خداست كه با وى گفتگوى خصوصى دارد؟]

عمر با ناراحتى روى خود را برگرداند و گفت:آرى اين سخن مانند همان سخنى است كه پيش از واقعه حديبيه به ما گفتى:كه ما در حال امنيت با سر تراشيده به مسجد الحرام خواهيم رفت و آخر هم نرفتيم؟

حضرت فرمود:من كه نگفتم همان سال خواهيم رفت!

پى‏نوشتها:

1.نام جايى است بين مكه و طائف و به مكه نزديكتر است تا به طائف.

2.در كتاب زندگى محمد(ص)دكتر هيكل نقل شده كه دو قبيله از قبايل مسلمان به قدرى از مردانشان كشته شده بود كه نابود شدند يا نزديك بود نابود شوند و روى قاعده نيز بعيد نيست اين قول صحيحتر باشد تا قول ابن هشام و ديگران.

3.ضبر و دبابه نوعى وسايل جنگى بوده كه به صورت نوعى كندو از چوب مى‏ساختند و روى سرپوش آن را با چرمهاى ضخيم مى‏پوشانيدند و سربازان براى رخنه كردن به قلعه‏هاى دشمن به داخل آن مى‏رفته و خود را به پاى ديوار قلعه مى‏رسانده‏اند،و به اصطلاح زره پوشهاى آن روز بوده است.

هیچ نظری موجود نیست: