افرادى كه با رسول خدا(ص)ماندند
مورخين مانند يعقوبى و ديگران نوشتهاند:در آن گير و دار تنها ده نفر بودند كه با پيغمبر ماندند و فرار نكردند و اين ده نفر عبارت بودند از على(ع)،عباس بن عبد المطلب،ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب،فضل بن حارث،ربيعة بن حارث،عبد الله بن زبير،عتبة و معتب فرزندان ابو لهب،فضل بن عباس،ايمن بن ام ايمن و در اين ميان على(ع)از همه بيشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پيغمبر دور مىنمود،گاهى خود را به عقب دشمن مىزد و گاهى به سوى پيغمبر باز مىگشت تا از حال آن حضرت و سلامتى او مطمئن گردد،و در اين گير و دار چهل تن از دشمنان را به خاك هلاك افكند و همه را از وسط دو نيم كرد.
ابن هشام در كتاب سيره از جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت:در ميان لشكر هوازن مرد شجاع و تنومندى بود كه بر شترى سرخ مو سوار بود و پرچم سياه رنگى در دست داشت و آن را بر سر نيزه بلندى كه داشت زده بود و آن پرچم را پيشاپيش هوازن مىكشيد و هر كس جلوى او مىرفت با آن نيزه بر او حمله مىكرد و چون فرار مىكرد دوباره آن نيزه را بر سر دست بلند مىكرد تا هوازن به دنبال او بيايند.
اين مرد همچنان به كار خود مشغول بود كه ناگاه على بن ابيطالب با مردى از انصار به قصد كشتن او پيش رفتند و على(ع)از پشت سر بدو حمله كرد و شترش را پى كرد و آن مرد به زمين افتاد،سپس مرد انصارى با شمشير او را از پاى در آورد.
و در ارشاد مفيد نام اين مرد هوازنى را ابو جرول ذكر كرده و قتل او را به على(ع)بتنهايى نسبت مىدهد،چنانكه ابن اثير نيز قاتل او را على(ع)ذكر كرده است.
مورخين مانند يعقوبى و ديگران نوشتهاند:در آن گير و دار تنها ده نفر بودند كه با پيغمبر ماندند و فرار نكردند و اين ده نفر عبارت بودند از على(ع)،عباس بن عبد المطلب،ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب،فضل بن حارث،ربيعة بن حارث،عبد الله بن زبير،عتبة و معتب فرزندان ابو لهب،فضل بن عباس،ايمن بن ام ايمن و در اين ميان على(ع)از همه بيشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پيغمبر دور مىنمود،گاهى خود را به عقب دشمن مىزد و گاهى به سوى پيغمبر باز مىگشت تا از حال آن حضرت و سلامتى او مطمئن گردد،و در اين گير و دار چهل تن از دشمنان را به خاك هلاك افكند و همه را از وسط دو نيم كرد.
ابن هشام در كتاب سيره از جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت:در ميان لشكر هوازن مرد شجاع و تنومندى بود كه بر شترى سرخ مو سوار بود و پرچم سياه رنگى در دست داشت و آن را بر سر نيزه بلندى كه داشت زده بود و آن پرچم را پيشاپيش هوازن مىكشيد و هر كس جلوى او مىرفت با آن نيزه بر او حمله مىكرد و چون فرار مىكرد دوباره آن نيزه را بر سر دست بلند مىكرد تا هوازن به دنبال او بيايند.
اين مرد همچنان به كار خود مشغول بود كه ناگاه على بن ابيطالب با مردى از انصار به قصد كشتن او پيش رفتند و على(ع)از پشت سر بدو حمله كرد و شترش را پى كرد و آن مرد به زمين افتاد،سپس مرد انصارى با شمشير او را از پاى در آورد.
و در ارشاد مفيد نام اين مرد هوازنى را ابو جرول ذكر كرده و قتل او را به على(ع)بتنهايى نسبت مىدهد،چنانكه ابن اثير نيز قاتل او را على(ع)ذكر كرده است.
دو تن از زنان فداكار
در تواريخ و روايات نام دو زن نيز در لشكر اسلام ذكر شده كه در جنگ حنين بودند و با رسول خدا(ص)پايدارى كرده و منهزمين را ملامت و سرزنش مىكردند يكى نسيبه دختر كعب و ديگرى ام سليم دختر ملحان.
در تفسير قمى آمده كه نسيبه وقتى ديد مردم فرار مىكنند خاك به روى منهزمين مىپاشيد و مىگفت:به كجا فرار مىكنيد؟آيا از خدا و رسول او مىگريزيد؟و در اين وقت عمر را ديد كه مىگريزد،بدو گفت:واى بر تو اين چه كارى است كه مىكنى؟عمر گفت:اين امر خداست!
و در سيره ابن هشام آمده كه رسول خدا در آن وقت نظر كرد و چشمش به ام سليم دختر ملحان افتاد كه با شوهرش ابو طلحه به جنگ آمده بود و در همان حال فرزندش عبد الله بن ابى طلحه را حامله بود،رسول خدا(ص)ديد اين زن به وسيله بردىـو پارچه بلندىـكمر خود را بسته و براى آنكه شترش از دست او فرار نكند انگشتان خود را در سوراخ بينى شتر فرو برده و محكم آن شتر را نگاه داشته است و در دست ديگرش خنجرى است.
پيغمبر فرمود:ام سليم هستى؟
گفت:آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدايت،امروز همان گونه كه دشمنان تو را بايد كشت اين مردمى را نيز كه تو را واگذارده و فرار كردند بايد كشت و من مىخواهم آنها را به قتل برسانم زيرا اينان نيز سزاوار كشته شدن هستند.پيغمبر فرمود:اى ام سليم خدا ما را كفايت مىكند.
ابو طلحه شوهرش پرسيد:اين خنجر چيست كه در دست دارى؟
ام سليم گفت:آن را به دست گرفتهام تا اگر مشركى به من نزديك شد شكمش را با آن پاره كنم.
در تواريخ و روايات نام دو زن نيز در لشكر اسلام ذكر شده كه در جنگ حنين بودند و با رسول خدا(ص)پايدارى كرده و منهزمين را ملامت و سرزنش مىكردند يكى نسيبه دختر كعب و ديگرى ام سليم دختر ملحان.
در تفسير قمى آمده كه نسيبه وقتى ديد مردم فرار مىكنند خاك به روى منهزمين مىپاشيد و مىگفت:به كجا فرار مىكنيد؟آيا از خدا و رسول او مىگريزيد؟و در اين وقت عمر را ديد كه مىگريزد،بدو گفت:واى بر تو اين چه كارى است كه مىكنى؟عمر گفت:اين امر خداست!
و در سيره ابن هشام آمده كه رسول خدا در آن وقت نظر كرد و چشمش به ام سليم دختر ملحان افتاد كه با شوهرش ابو طلحه به جنگ آمده بود و در همان حال فرزندش عبد الله بن ابى طلحه را حامله بود،رسول خدا(ص)ديد اين زن به وسيله بردىـو پارچه بلندىـكمر خود را بسته و براى آنكه شترش از دست او فرار نكند انگشتان خود را در سوراخ بينى شتر فرو برده و محكم آن شتر را نگاه داشته است و در دست ديگرش خنجرى است.
پيغمبر فرمود:ام سليم هستى؟
گفت:آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدايت،امروز همان گونه كه دشمنان تو را بايد كشت اين مردمى را نيز كه تو را واگذارده و فرار كردند بايد كشت و من مىخواهم آنها را به قتل برسانم زيرا اينان نيز سزاوار كشته شدن هستند.پيغمبر فرمود:اى ام سليم خدا ما را كفايت مىكند.
ابو طلحه شوهرش پرسيد:اين خنجر چيست كه در دست دارى؟
ام سليم گفت:آن را به دست گرفتهام تا اگر مشركى به من نزديك شد شكمش را با آن پاره كنم.
كمك الهى و مراجعت منهزمين
قرآن كريم در سوره مباركه توبه وقتى اشاره به داستان جنگ حنين مىكند و سختى كار و فرار مسلمانان را بيان مىدارد به دنبال آن فرمايد:
«ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و أنزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين؟»
[سپس خداى تعالى آرامش خود را بر پيغمبر و مؤمنان نازل فرمود،و لشكريانى كه شما نمىديديد فرو فرستاد و كافران را معذب ساخت و جزاى كافران اين چنين است.]
بارى نصرت الهى فرود آمد و صداى بلند و پى در پى و رساى عباس بن عبد المطلب به گوش فراريان رسيد و انصار را به خود آورد كه پس از آن همه فداكاريها كه در راه اسلام داشتند اين چه فرار ننگينى است كه در اين معركه مىكنند و از اين رو به سوى دره حنين بازگشته غلاف شمشيرها را شكستند و صداها را به«لبيك،لبيك»بلند كردند و با شمشيرهاى برهنه از هر سو به دشمن حملهور شدند،صحنه جنگ كه داشت به سود دشمن پايان مىيافت تدريجا عوض شد و مسلمانانى كه غالبا از انصار مدينه بودند و به ميدان جنگ باز مىگشتند به جبران فرارى كه كرده بودند بسختى در برابر دشمن پايدارى كرده و صفوف آنها را به هم ريختند و جنگ سختى از نو در گرفت.
رسول خدا(ص)به عباس فرمود:اينها كياناند؟عرض كرد:انصار هستند،پيغمبر فرمود:«اكنون تنور جنگ گرم شد»!
هوا ديگر روشن شده بود و معركه جنگ بخوبى ديده مىشد و برق شمشيرها به چشم مىخورد و صداى چكاچك ابزار جنگى و سپرها به گوش مىرسيد،قبايل هوازن كه به اين زودى حاضر نبودند پيروزى به دست آورده را از دست بدهند سخت مقاومت مىكردند،از آن سو از طرف پيغمبر اسلام اعلام شد«هر كس كافرى را بكشد جامه و اسلحهاش از آن اوست»و اين خبر براى مقاومت تازه مسلمانان مكه كه اكثرا به فكر غنيمت به جنگ حنين آمده بودند مؤثر بود و آنها را به صورت نيروى امدادى از پشت جبهه جنگ باز گرداند،ديگر نيروى دشمن ضعيف شده بود و با دادن تلفاتسنگين تاب مقاومت نياورده رو به فرار گذارد و هر چه اموال و احشام و زن و فرزند داشتند همه را به جاى نهادند و به سه دسته تقسيم شده و هر دسته از آنها به سويى گريختند.
تنها از يكى از قبايل ثقيف به نام«بنى مالك»هفتاد نفر كشته شد و از قبيلههاى ديگر نيز گروهى به قتل رسيده و در آن ميان دريد بن صمه نيز به دست يكى از جوانان مسلمان به نام ربيعة بن رفيع سلمى به قتل رسيد.
قرآن كريم در سوره مباركه توبه وقتى اشاره به داستان جنگ حنين مىكند و سختى كار و فرار مسلمانان را بيان مىدارد به دنبال آن فرمايد:
«ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و أنزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين؟»
[سپس خداى تعالى آرامش خود را بر پيغمبر و مؤمنان نازل فرمود،و لشكريانى كه شما نمىديديد فرو فرستاد و كافران را معذب ساخت و جزاى كافران اين چنين است.]
بارى نصرت الهى فرود آمد و صداى بلند و پى در پى و رساى عباس بن عبد المطلب به گوش فراريان رسيد و انصار را به خود آورد كه پس از آن همه فداكاريها كه در راه اسلام داشتند اين چه فرار ننگينى است كه در اين معركه مىكنند و از اين رو به سوى دره حنين بازگشته غلاف شمشيرها را شكستند و صداها را به«لبيك،لبيك»بلند كردند و با شمشيرهاى برهنه از هر سو به دشمن حملهور شدند،صحنه جنگ كه داشت به سود دشمن پايان مىيافت تدريجا عوض شد و مسلمانانى كه غالبا از انصار مدينه بودند و به ميدان جنگ باز مىگشتند به جبران فرارى كه كرده بودند بسختى در برابر دشمن پايدارى كرده و صفوف آنها را به هم ريختند و جنگ سختى از نو در گرفت.
رسول خدا(ص)به عباس فرمود:اينها كياناند؟عرض كرد:انصار هستند،پيغمبر فرمود:«اكنون تنور جنگ گرم شد»!
هوا ديگر روشن شده بود و معركه جنگ بخوبى ديده مىشد و برق شمشيرها به چشم مىخورد و صداى چكاچك ابزار جنگى و سپرها به گوش مىرسيد،قبايل هوازن كه به اين زودى حاضر نبودند پيروزى به دست آورده را از دست بدهند سخت مقاومت مىكردند،از آن سو از طرف پيغمبر اسلام اعلام شد«هر كس كافرى را بكشد جامه و اسلحهاش از آن اوست»و اين خبر براى مقاومت تازه مسلمانان مكه كه اكثرا به فكر غنيمت به جنگ حنين آمده بودند مؤثر بود و آنها را به صورت نيروى امدادى از پشت جبهه جنگ باز گرداند،ديگر نيروى دشمن ضعيف شده بود و با دادن تلفاتسنگين تاب مقاومت نياورده رو به فرار گذارد و هر چه اموال و احشام و زن و فرزند داشتند همه را به جاى نهادند و به سه دسته تقسيم شده و هر دسته از آنها به سويى گريختند.
تنها از يكى از قبايل ثقيف به نام«بنى مالك»هفتاد نفر كشته شد و از قبيلههاى ديگر نيز گروهى به قتل رسيده و در آن ميان دريد بن صمه نيز به دست يكى از جوانان مسلمان به نام ربيعة بن رفيع سلمى به قتل رسيد.
غنايم جنگ و كشتگان
در اين جنگ بزرگترين غنيمت به دست مسلمانان آمد،زيرا همان طور كه گفته شد مالك بن عوف دستور داده بود لشكريان هر چه دارند همراه خود بردارند كه به خاطر آنها بهتر پايدارى و مقاومت كنند از اين رو مورخين مىنويسند در اين جنگ 6000 اسير،24000 شتر،40000 گوسفند و 4000 وقيه نقره(كه هر وقيه 213 گرم است)نصيب مسلمانان گرديد و چون رسول خدا(ص)براى تعقيب دشمن عازم طائف بود دستور داد موقتا تمامى غنايم را در«جعرانة» (1) بگذارند و اسيران را نيز در خانهاى نگهدارى كنند و چند نفر را نيز براى حفاظت و نگهبانى آنها گماشت تا در مراجعت آنها را تقسيم كند.
اما كشتگان چنانكه از برخى تواريخ بر مىآيد از دو طرف بسيار بوده،اما از هوازن و ثقيف تنها از يك قبيله هفتاد نفر به قتل رسيدندـچنانكه در بالا نيز ذكر شدـو از مسلمانان نيز همان طور كه از برخى تواريخ نقل شده جمع زيادى به شهادت رسيدند (2) ،اما ابن هشام و يعقوبى و طبرى نام شهداى مسلمانان را چهار تن ذكر كرده بدين شرح:
ايمن بن ام ايمنـاز بنى هاشمـيزيد بن زمعة بن اسودـاز اهل مكهـ،سراقة بنحارثـاز انصار مدينهـو ابو عامر اشعرى.
در اين جنگ بزرگترين غنيمت به دست مسلمانان آمد،زيرا همان طور كه گفته شد مالك بن عوف دستور داده بود لشكريان هر چه دارند همراه خود بردارند كه به خاطر آنها بهتر پايدارى و مقاومت كنند از اين رو مورخين مىنويسند در اين جنگ 6000 اسير،24000 شتر،40000 گوسفند و 4000 وقيه نقره(كه هر وقيه 213 گرم است)نصيب مسلمانان گرديد و چون رسول خدا(ص)براى تعقيب دشمن عازم طائف بود دستور داد موقتا تمامى غنايم را در«جعرانة» (1) بگذارند و اسيران را نيز در خانهاى نگهدارى كنند و چند نفر را نيز براى حفاظت و نگهبانى آنها گماشت تا در مراجعت آنها را تقسيم كند.
اما كشتگان چنانكه از برخى تواريخ بر مىآيد از دو طرف بسيار بوده،اما از هوازن و ثقيف تنها از يك قبيله هفتاد نفر به قتل رسيدندـچنانكه در بالا نيز ذكر شدـو از مسلمانان نيز همان طور كه از برخى تواريخ نقل شده جمع زيادى به شهادت رسيدند (2) ،اما ابن هشام و يعقوبى و طبرى نام شهداى مسلمانان را چهار تن ذكر كرده بدين شرح:
ايمن بن ام ايمنـاز بنى هاشمـيزيد بن زمعة بن اسودـاز اهل مكهـ،سراقة بنحارثـاز انصار مدينهـو ابو عامر اشعرى.
تعقيب از دشمن
همين كه قبيلههاى هوازن و ثقيف با دادن تلفات سنگين و به جاى گذاردن غنايم بسيار فرار كردند،رسول خدا(ص)دستور داد آنها را تعقيب كنند و تا شكست كامل به دنبال آنها بروند،ابو عامر اشعرى با برادرش ابو موسى اشعرى به دنبال گروههايى از دشمن كه خود را به«اوطاس»رسانده بود رفتند و در آنجا جنگ سختى ميان ايشان و فراريان درگرفت كه ابو عامر فرمانده لشكر اسلام در اثر اصابت تيرى به قتل رسيد و برادرش ابو موسى به جاى او پرچم جنگ را گرفت و جنگيد تا وقتى كه دشمن را بسختى شكست داد و تار و مار كرده آن گاه به نزد رسول خدا (ص)بازگشت.
مالك بن عوف نيز با گروه بسيارى به سوى طائف فرار كرد و چون ديد سپاهيان اسلام او را تعقيب مىكنند يكى دو جا نيز مقاومت كرد و چون ديد تاب مقاومت در آنها نيست خود را به طائف رسانده و بر قبايل ثقيف در قلعههاى محكمى كه در طائف بود وارد شدند و چون مىدانستند مسلمانان به سراغ آنها خواهند رفت به استحكام قلعههاى مزبور پرداختند.
همين كه قبيلههاى هوازن و ثقيف با دادن تلفات سنگين و به جاى گذاردن غنايم بسيار فرار كردند،رسول خدا(ص)دستور داد آنها را تعقيب كنند و تا شكست كامل به دنبال آنها بروند،ابو عامر اشعرى با برادرش ابو موسى اشعرى به دنبال گروههايى از دشمن كه خود را به«اوطاس»رسانده بود رفتند و در آنجا جنگ سختى ميان ايشان و فراريان درگرفت كه ابو عامر فرمانده لشكر اسلام در اثر اصابت تيرى به قتل رسيد و برادرش ابو موسى به جاى او پرچم جنگ را گرفت و جنگيد تا وقتى كه دشمن را بسختى شكست داد و تار و مار كرده آن گاه به نزد رسول خدا (ص)بازگشت.
مالك بن عوف نيز با گروه بسيارى به سوى طائف فرار كرد و چون ديد سپاهيان اسلام او را تعقيب مىكنند يكى دو جا نيز مقاومت كرد و چون ديد تاب مقاومت در آنها نيست خود را به طائف رسانده و بر قبايل ثقيف در قلعههاى محكمى كه در طائف بود وارد شدند و چون مىدانستند مسلمانان به سراغ آنها خواهند رفت به استحكام قلعههاى مزبور پرداختند.
جنگ طائف
رسول خدا(ص)چنانكه گفته شد دستور داد اسيران هوازن را با غنايم در«جعرانه»جاى دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهيان اسلام به قصد تعقيب دشمن به سوى طائف حركت كرد،در سر راه به قلعه مالك به عوف رسيد و دستور داد آن را كه خالى از سكنه بود ويران كنند تا پشت سر آنها پايگاهى براى دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده كنند و همچنان تا پاى قلعههاى طائف پيش رفت.
مردم طائف كه از قبايل ثقيف بودند مردمى ثروتمند و جنگجو و قلعههاى محكمى داشتند و چون از ورود سپاهيان اسلام مطلع شدند از بالاى برجها شروع بهتيراندازى به سوى لشكر اسلام نمودند و در همان روز اول هيجده نفر از مسلمانان در اثر تيرهاى ايشان به قتل رسيدند،از اين رو پيغمبر اسلام دستور داد لشكريان عقب نشينى كنند و اردوگاه خود را در جايى كه از تيررس دشمن دورتر بود قرار دهند،كه پس از اسلام اهل طائف،مردم شهر در آنجا مسجدى بنا كردند و هم اكنون بناى آن باقى است.
محاصره قلعههاى مزبور بيش از بيست روز طول كشيد و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعهها اندوخته شده بود و ديوار و برج و باروى آنها نيز محكم بود و افراد قبيله ثقيف نيز مردمانى جنگجو و سخت بودند كارى از پيش نمىرفت.
مورخين نوشتهاند:مسلمانان از منجنيق،«دبابه»و«ضبر» (3) نيز استفاده كردند اما قلعهداران ثقيف با ريختن آهنهاى گداخته و مفتولهاى آتشين بر روى«ضبر»ها از پيشروى سربازان اسلام به كنار برج و باروها جلوگيرى مىكردند و آنها را ناچار به عقب نشينى مىساختند.
محاصره طول كشيد قلعهها گشوده نشد و پيغمبر اسلام براى تسليم دشمن اعلام كرد هر كس از حصار بيرون آيد در امان است،به اين اميد كه لااقل غلامان و بردگان ثقيف كه جمعيت زيادى را تشكيل مىدادند و افراد ديگرى كه نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسليم شوند،اما بيش از بيست نفر كسى تسليم نشد و هم آنها به پيغمبر گزارش دادند كه آذوقه بسيارى در انبارها ذخيره شده و قبايل ثقيف تصميم به مقاومت زيادى گرفتهاند.
رسول خدا(ص)چنانكه گفته شد دستور داد اسيران هوازن را با غنايم در«جعرانه»جاى دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهيان اسلام به قصد تعقيب دشمن به سوى طائف حركت كرد،در سر راه به قلعه مالك به عوف رسيد و دستور داد آن را كه خالى از سكنه بود ويران كنند تا پشت سر آنها پايگاهى براى دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده كنند و همچنان تا پاى قلعههاى طائف پيش رفت.
مردم طائف كه از قبايل ثقيف بودند مردمى ثروتمند و جنگجو و قلعههاى محكمى داشتند و چون از ورود سپاهيان اسلام مطلع شدند از بالاى برجها شروع بهتيراندازى به سوى لشكر اسلام نمودند و در همان روز اول هيجده نفر از مسلمانان در اثر تيرهاى ايشان به قتل رسيدند،از اين رو پيغمبر اسلام دستور داد لشكريان عقب نشينى كنند و اردوگاه خود را در جايى كه از تيررس دشمن دورتر بود قرار دهند،كه پس از اسلام اهل طائف،مردم شهر در آنجا مسجدى بنا كردند و هم اكنون بناى آن باقى است.
محاصره قلعههاى مزبور بيش از بيست روز طول كشيد و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعهها اندوخته شده بود و ديوار و برج و باروى آنها نيز محكم بود و افراد قبيله ثقيف نيز مردمانى جنگجو و سخت بودند كارى از پيش نمىرفت.
مورخين نوشتهاند:مسلمانان از منجنيق،«دبابه»و«ضبر» (3) نيز استفاده كردند اما قلعهداران ثقيف با ريختن آهنهاى گداخته و مفتولهاى آتشين بر روى«ضبر»ها از پيشروى سربازان اسلام به كنار برج و باروها جلوگيرى مىكردند و آنها را ناچار به عقب نشينى مىساختند.
محاصره طول كشيد قلعهها گشوده نشد و پيغمبر اسلام براى تسليم دشمن اعلام كرد هر كس از حصار بيرون آيد در امان است،به اين اميد كه لااقل غلامان و بردگان ثقيف كه جمعيت زيادى را تشكيل مىدادند و افراد ديگرى كه نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسليم شوند،اما بيش از بيست نفر كسى تسليم نشد و هم آنها به پيغمبر گزارش دادند كه آذوقه بسيارى در انبارها ذخيره شده و قبايل ثقيف تصميم به مقاومت زيادى گرفتهاند.
تهديد به ويران كردن تاكستانها و انهدام باغها
در اطراف قلعههاى طائف تاكستانهاى زيادى بود كه متعلق به سران قبايل ثقيف و قريش بود و منبع در آمد بزرگى براى آنها به شمار مىرفت و يكى از رقمهاى مهم مال التجاره آنها،محصول كشمش همان تاكستانها بود كه هر ساله به خارج صادر مىشد.جمعى از مورخين نوشتهاند:به منظور تسليم شدن مردم طائف پيغمبر اسلام براى آنها پيغام داد اگر تسليم نشويد تاكستانها دستخوش حريق و ويرانى خواهد شد ولى آنها اعتنايى نكردند و ناگهان ديدند مسلمانان دست به كار تخريب و كندن تاكستانها شدند از اين رو پيغام دادند به خاطر خدا و خويشاوندى از اين كار دست باز دارد و اگر مايل است آن تاكستانها را براى خود بردارد اما ويران نكند،پيغمبر دستور داد از ويران كردن تاكستانها خوددارى كنند!اما چنانكه در داستان جنگ بنى النضير گفته شد اين كار از جهاتى مورد ترديد است و پذيرفتن آن دشوار است،و بعيد نيست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهديد بوده و جنبه ارعابى داشته و كارى در اين باره صورت نگرفته باشد.
ادامه محاصره با آن موقعيت كه پيش آمده بود بىفايده مىنمود،زيرا پيغمبر اسلام از طرفى متوجه شد كه آذوقه و خوار و بار لشكريان اسلام رو به اتمام است و جنگهاى بىثمر آن مدت روح يأس و خستگى در توده لشكريان ايجاد كرده و از سوى ديگر بيشتر سپاهيان براى بازگشت به«جعرانه»و تقسيم غنايم جنگ حنين بىتابى مىكنند و قبايل ثقيف نيز خود را براى يك محاصره طولانى آماده كرده و به اين زودى تسليم نخواهد شد و از سوى ديگر ماههاى حرام در پيش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذى قعده بكشد دشمن از يك حربه تبليغاتىـيعنى جنگ در ماه حرامـعليه پيغمبر اسلام در ميان اعراب استفاده خواهد كرد،از اين رو تصميم به بازگشت به مكه و«جعرانه»گرفت و جنگ طائف را به وقت ديگرى موكول كرده دستور حركت لشكريان به سوى مكه صادر شد و اعلان شد كه چون ماه ذى قعده در پيش است پيغمبر اسلام به قصد عمره به سوى مكه حركت مىكند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههاى حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.
در اطراف قلعههاى طائف تاكستانهاى زيادى بود كه متعلق به سران قبايل ثقيف و قريش بود و منبع در آمد بزرگى براى آنها به شمار مىرفت و يكى از رقمهاى مهم مال التجاره آنها،محصول كشمش همان تاكستانها بود كه هر ساله به خارج صادر مىشد.جمعى از مورخين نوشتهاند:به منظور تسليم شدن مردم طائف پيغمبر اسلام براى آنها پيغام داد اگر تسليم نشويد تاكستانها دستخوش حريق و ويرانى خواهد شد ولى آنها اعتنايى نكردند و ناگهان ديدند مسلمانان دست به كار تخريب و كندن تاكستانها شدند از اين رو پيغام دادند به خاطر خدا و خويشاوندى از اين كار دست باز دارد و اگر مايل است آن تاكستانها را براى خود بردارد اما ويران نكند،پيغمبر دستور داد از ويران كردن تاكستانها خوددارى كنند!اما چنانكه در داستان جنگ بنى النضير گفته شد اين كار از جهاتى مورد ترديد است و پذيرفتن آن دشوار است،و بعيد نيست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهديد بوده و جنبه ارعابى داشته و كارى در اين باره صورت نگرفته باشد.
ادامه محاصره با آن موقعيت كه پيش آمده بود بىفايده مىنمود،زيرا پيغمبر اسلام از طرفى متوجه شد كه آذوقه و خوار و بار لشكريان اسلام رو به اتمام است و جنگهاى بىثمر آن مدت روح يأس و خستگى در توده لشكريان ايجاد كرده و از سوى ديگر بيشتر سپاهيان براى بازگشت به«جعرانه»و تقسيم غنايم جنگ حنين بىتابى مىكنند و قبايل ثقيف نيز خود را براى يك محاصره طولانى آماده كرده و به اين زودى تسليم نخواهد شد و از سوى ديگر ماههاى حرام در پيش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذى قعده بكشد دشمن از يك حربه تبليغاتىـيعنى جنگ در ماه حرامـعليه پيغمبر اسلام در ميان اعراب استفاده خواهد كرد،از اين رو تصميم به بازگشت به مكه و«جعرانه»گرفت و جنگ طائف را به وقت ديگرى موكول كرده دستور حركت لشكريان به سوى مكه صادر شد و اعلان شد كه چون ماه ذى قعده در پيش است پيغمبر اسلام به قصد عمره به سوى مكه حركت مىكند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههاى حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.
از حوادث ايام محاصره
شيخ مفيد(ره)و طبرسى و ديگران از محدثين شيعه رضوان الله عليهم روايتكردهاند كه در ايام محاصره طائف،رسول خدا(ص)على بن ابيطالب(ع)را مأمور كرد تا براى ويران كردن بتخانهها و شكستن بتهاى آن حدود به اطراف طائف برود و على(ع)با جمعى كه در ميان آنها ابو العاص بن ربيع داماد پيغمبرـشوهر زينبـبود به دنبال مأموريت رفت و همچنان در هر جا با بت يا بتخانهاى رو به رو مىشد آن را شكسته و ويران مىكرد و در يكى از جاها با مقاومت گروهى از قبيله«خثعم»مواجه شد و يكى از دليران و شجاعان آنان به نام«شهاب»براى جنگ بيرون آمد و مبارز طلبيد و كسى از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اينكه خود على(ع)به ميدان جنگ او آمد و ابو العاص پيش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولى امير المؤمنين (ع)حاضر نشده پيش رفت و او را به قتل رسانيده همراهانش گريختند.
چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پيغمبر كه او را ديد تكبير گفت و دست او را گرفته به كنارى برد و با يكديگر خلوت كرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوى خصوصى آن حضرت با على بن ابيطالب (ع)به طول انجاميد عمر بن خطاب پيش رفته و از روى اعتراض گفت:
آيا با او تنها خلوت كردهاى و ما را در گفتگوى با او دخالت نمىدهى؟
پيغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:
«ما أنا انتجيته بل الله انتجاه»!
[من نيستم كه با او گفتگوى خصوصى دارم بلكه خداست كه با وى گفتگوى خصوصى دارد؟]
عمر با ناراحتى روى خود را برگرداند و گفت:آرى اين سخن مانند همان سخنى است كه پيش از واقعه حديبيه به ما گفتى:كه ما در حال امنيت با سر تراشيده به مسجد الحرام خواهيم رفت و آخر هم نرفتيم؟
حضرت فرمود:من كه نگفتم همان سال خواهيم رفت!
پىنوشتها:
1.نام جايى است بين مكه و طائف و به مكه نزديكتر است تا به طائف.
2.در كتاب زندگى محمد(ص)دكتر هيكل نقل شده كه دو قبيله از قبايل مسلمان به قدرى از مردانشان كشته شده بود كه نابود شدند يا نزديك بود نابود شوند و روى قاعده نيز بعيد نيست اين قول صحيحتر باشد تا قول ابن هشام و ديگران.
3.ضبر و دبابه نوعى وسايل جنگى بوده كه به صورت نوعى كندو از چوب مىساختند و روى سرپوش آن را با چرمهاى ضخيم مىپوشانيدند و سربازان براى رخنه كردن به قلعههاى دشمن به داخل آن مىرفته و خود را به پاى ديوار قلعه مىرساندهاند،و به اصطلاح زره پوشهاى آن روز بوده است.
شيخ مفيد(ره)و طبرسى و ديگران از محدثين شيعه رضوان الله عليهم روايتكردهاند كه در ايام محاصره طائف،رسول خدا(ص)على بن ابيطالب(ع)را مأمور كرد تا براى ويران كردن بتخانهها و شكستن بتهاى آن حدود به اطراف طائف برود و على(ع)با جمعى كه در ميان آنها ابو العاص بن ربيع داماد پيغمبرـشوهر زينبـبود به دنبال مأموريت رفت و همچنان در هر جا با بت يا بتخانهاى رو به رو مىشد آن را شكسته و ويران مىكرد و در يكى از جاها با مقاومت گروهى از قبيله«خثعم»مواجه شد و يكى از دليران و شجاعان آنان به نام«شهاب»براى جنگ بيرون آمد و مبارز طلبيد و كسى از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اينكه خود على(ع)به ميدان جنگ او آمد و ابو العاص پيش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولى امير المؤمنين (ع)حاضر نشده پيش رفت و او را به قتل رسانيده همراهانش گريختند.
چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پيغمبر كه او را ديد تكبير گفت و دست او را گرفته به كنارى برد و با يكديگر خلوت كرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوى خصوصى آن حضرت با على بن ابيطالب (ع)به طول انجاميد عمر بن خطاب پيش رفته و از روى اعتراض گفت:
آيا با او تنها خلوت كردهاى و ما را در گفتگوى با او دخالت نمىدهى؟
پيغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:
«ما أنا انتجيته بل الله انتجاه»!
[من نيستم كه با او گفتگوى خصوصى دارم بلكه خداست كه با وى گفتگوى خصوصى دارد؟]
عمر با ناراحتى روى خود را برگرداند و گفت:آرى اين سخن مانند همان سخنى است كه پيش از واقعه حديبيه به ما گفتى:كه ما در حال امنيت با سر تراشيده به مسجد الحرام خواهيم رفت و آخر هم نرفتيم؟
حضرت فرمود:من كه نگفتم همان سال خواهيم رفت!
پىنوشتها:
1.نام جايى است بين مكه و طائف و به مكه نزديكتر است تا به طائف.
2.در كتاب زندگى محمد(ص)دكتر هيكل نقل شده كه دو قبيله از قبايل مسلمان به قدرى از مردانشان كشته شده بود كه نابود شدند يا نزديك بود نابود شوند و روى قاعده نيز بعيد نيست اين قول صحيحتر باشد تا قول ابن هشام و ديگران.
3.ضبر و دبابه نوعى وسايل جنگى بوده كه به صورت نوعى كندو از چوب مىساختند و روى سرپوش آن را با چرمهاى ضخيم مىپوشانيدند و سربازان براى رخنه كردن به قلعههاى دشمن به داخل آن مىرفته و خود را به پاى ديوار قلعه مىرساندهاند،و به اصطلاح زره پوشهاى آن روز بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر