ازدواج با زينب دختر خزيمه و ام سلمه
رسول خدا(ص)در همين سال به منظور سرپرستى از زنان بيوه مسلمان و مهاجرينى كه شوهران مهاجر خود را در جنگها از دست داده و در شهر مدينهـدور از وطن و قوم و خويشان خودـدر وضع اندوهبارى زندگى مىكردند دو زن ديگر را به عقد خود درآورد،كه يكى زينب دختر خزيمه (1) و ديگرى ام سلمه دختر أبى امية مخزومى بود و نام ام سلمه هند بود و بدين ترتيب رسول خدا (ص)آن دو را نيز جزء همسران خود قرار داده و ضمن سرپرستى از آنها آن دو را از غم و اندوه و غربت و ندارى و عوارض ديگرى كه شهادت شوهرانشان به دنبال داشت نجات بخشيد.
زينب همسر عبيدة بن حارث بن عبد المطلب بود و شوهرش كه عمو زاده رسول خدا(ص)نيز بود در جنگ بدرـبه شرحى كه مذكور شدـزخم گرانى برداشت و در مراجعت به شهادت رسيد و زينب در مدينه بى سرپرست ماند و از آنجا كه از نظر نسب بزرگ زاده بود و خود نيز در شهر مكه به جود و سخاوت و دستگيرى از بينوايان مشهور و در رديف سخاوتمندان زنان جاهليت به شمار مىرفت تا جايى كه او را«ام المساكين»و مادر بينوايان ناميده بودند،از اين رو پس از شهادت عبيده با رنج و اندوه بسيارى در مدينه روزهاى پيرى را پشت سر مىگذارد و رسول خدا(ص)كه چنان ديد براى حفظ آبرو و شخصيت آن بزرگ زن و ترميم غصهها و آلامى كه ديده بود او را به عقد خويش در آورد،و تصادفا پس از اين ازدواج نيز چندان عمر نكرد و در همان سال چهارم هجرت يكى دو ماه پس از ازدواج با رسول خدا(ص)از دنيا رفت.
ام سلمه را نيز با اينكه زنى بيوه و داراى دو كودك بود،چون شوهرش ابو سلمه ـبه شرحى كه پيش از اين گفته شدـدر اثر زخمى كه در جنگ احد برداشت به شهادت رسيد،رسول خدا(ص)او را به عقد خويش در آورد،و ضمن سرپرستى از آن زن با ايمان و محترم،سرپرستى و تربيت دو كودك يتيم او را نيز كه از ابو سلمه به جاىمانده بود به عهده گرفت.
و از رواياتى كه در دست هست معلوم مىشود كه ازدواج با ام سلمه پس از مرگ زينب دختر خزيمه صورت گرفت و رسول خدا(ص)او را در اتاق زينب جاى داد.
رسول خدا(ص)در همين سال به منظور سرپرستى از زنان بيوه مسلمان و مهاجرينى كه شوهران مهاجر خود را در جنگها از دست داده و در شهر مدينهـدور از وطن و قوم و خويشان خودـدر وضع اندوهبارى زندگى مىكردند دو زن ديگر را به عقد خود درآورد،كه يكى زينب دختر خزيمه (1) و ديگرى ام سلمه دختر أبى امية مخزومى بود و نام ام سلمه هند بود و بدين ترتيب رسول خدا (ص)آن دو را نيز جزء همسران خود قرار داده و ضمن سرپرستى از آنها آن دو را از غم و اندوه و غربت و ندارى و عوارض ديگرى كه شهادت شوهرانشان به دنبال داشت نجات بخشيد.
زينب همسر عبيدة بن حارث بن عبد المطلب بود و شوهرش كه عمو زاده رسول خدا(ص)نيز بود در جنگ بدرـبه شرحى كه مذكور شدـزخم گرانى برداشت و در مراجعت به شهادت رسيد و زينب در مدينه بى سرپرست ماند و از آنجا كه از نظر نسب بزرگ زاده بود و خود نيز در شهر مكه به جود و سخاوت و دستگيرى از بينوايان مشهور و در رديف سخاوتمندان زنان جاهليت به شمار مىرفت تا جايى كه او را«ام المساكين»و مادر بينوايان ناميده بودند،از اين رو پس از شهادت عبيده با رنج و اندوه بسيارى در مدينه روزهاى پيرى را پشت سر مىگذارد و رسول خدا(ص)كه چنان ديد براى حفظ آبرو و شخصيت آن بزرگ زن و ترميم غصهها و آلامى كه ديده بود او را به عقد خويش در آورد،و تصادفا پس از اين ازدواج نيز چندان عمر نكرد و در همان سال چهارم هجرت يكى دو ماه پس از ازدواج با رسول خدا(ص)از دنيا رفت.
ام سلمه را نيز با اينكه زنى بيوه و داراى دو كودك بود،چون شوهرش ابو سلمه ـبه شرحى كه پيش از اين گفته شدـدر اثر زخمى كه در جنگ احد برداشت به شهادت رسيد،رسول خدا(ص)او را به عقد خويش در آورد،و ضمن سرپرستى از آن زن با ايمان و محترم،سرپرستى و تربيت دو كودك يتيم او را نيز كه از ابو سلمه به جاىمانده بود به عهده گرفت.
و از رواياتى كه در دست هست معلوم مىشود كه ازدواج با ام سلمه پس از مرگ زينب دختر خزيمه صورت گرفت و رسول خدا(ص)او را در اتاق زينب جاى داد.
فضايل ام سلمه
ام سلمه گذشته از سابقهاى كه در اسلام داشت و از جمله زنانى است كه با شوهرش ابو سلمه به حبشه هجرت كرد و پس از ورود به مكه نيز آزارها از دست مشركين كشيد از نظر فهم و عقل نيز گوى سبقت را از ديگران ربوده بود،و ابن حجر عسقلانى در ترجمه او گويد:
سخنى را كه او در جنگ حديبيه به رسول خدا(ص)عرض كرد دليل بر وفور عقل و صوابديد رأى و نظر اوستـكه ان شاء الله در جاى خود مذكور خواهد شدـ.
ام سلمه از زنان بزرگى است كه صرفنظر از افتخار همسرى با رسول خدا(ص)در ايمان به خدا و روز جزا و پيروى از دستورهاى پيغمبر بزرگوار اسلام به مرتبه والايى رسيد و پس از خديجه كبرى(س)در ميان همسران پيغمبر از همگان گوى سبقت را در فضل و كمال ربوده و پس از رحلت آن حضرت نيز با اينكه عمرى طولانى كرد و آخرين همسر رسول خدا(ص)بود كه از دنيا رفت تا زنده بود حرمت خود و پيغمبر را نگاه داشته و كارى كه مخالف شأن بانوى بزرگى چون او بود از وى ديده نشد و بحق«ام المؤمنين»بود و شايستگى چنين افتخار و نام بزرگى را داشت و حتى اگر عمل خلافى از ساير همسران آن حضرت مىديد در صدد جلوگيرى و پند و اندرز آنان نيز بر مىآمد،چنانكه هنگامى كه عايشه خواست به بصره و جنگ جمل برود او را موعظه كرد و از اين كار نهى نمود و عايشه نيز با اينكه سخنان او را تصديق كرد و قبول نمود اما سرانجام وسوسه شيطانى كار خود را كرد و او را به ميدان جنگ كشانيد. (2)
ام سلمه همان بانوى محترمى است كه به نقل محدثين شيعه و سنى آيه تطهير درخانه او نازل شد و سخن او با رسول خدا(ص)و عايشه مشهور است.
و افتخار ديگر ام سلمه اين است كه چند سال،بزرگترين بانوى اسلام حضرت فاطمه زهرا(س)را سرپرستى و خدمتگزارى كرده و از هيچ گونه فداكارى در راه او و شوهرش امير المؤمنين(ع)خوددارى و دريغ ننموده است تا آنجا كه همه مىدانيم در مورد فدكـبا همه خطرى كه براى ام سلمه داشتـبه نزد ابو بكر رفته و به نفع عصمت كبرى حضرت زهرا(س)گواهى داد،و به همين سبب مورد خشم دستگاه خلافت قرار گرفت و به همين جرم!يك سال حقوق او را از بيت المال قطع كردند .
بالاخره ام سلمه يكى از نزديكان خاندان بزرگوار رسول خدا(ص)و امين و دايع و حافظ اسرار ايشان بوده است،چنانكه طبق نقل صفار در كتاب بصائر الدرجات امير المؤمنين(ع)هنگام سفر عراق ودايع امامت را كه نزد وى بود به او سپرد و پس از وى امام حسن و امام حسين(ع)نيز اين كار را كردند.
و داستان مشت خاكى را كه امام حسين(ع)هنگام سفر عراق به وى داد و فرمود:آن را در شيشهاى نگهدارى كن تا هر وقتى كه ديدى مبدل به خون شد بدان كه من كشته شدهام معروف و مشهور است و مرگ ام سلمه در سال 62 هجرى پس از مراجعت اهل بيت از شام،در مدينه اتفاق افتاد .رضى الله عنها و رحمة الله عليها.
پس از جنگ بنى النضير و قبل از غزوه خندق چند غزوه ديگر نيز مانند غزوه ذات الرقاع و غزوه بدر صغرى و غزوه دومة الجندل اتفاق افتاد اما در ترتيب و تقدم و تأخير آنها در تواريخ اختلاف است،و ما به همين ترتيب بالا كه ظاهرا به صحت نزديكتر است آنها را نقل خواهيم كرد.
ام سلمه گذشته از سابقهاى كه در اسلام داشت و از جمله زنانى است كه با شوهرش ابو سلمه به حبشه هجرت كرد و پس از ورود به مكه نيز آزارها از دست مشركين كشيد از نظر فهم و عقل نيز گوى سبقت را از ديگران ربوده بود،و ابن حجر عسقلانى در ترجمه او گويد:
سخنى را كه او در جنگ حديبيه به رسول خدا(ص)عرض كرد دليل بر وفور عقل و صوابديد رأى و نظر اوستـكه ان شاء الله در جاى خود مذكور خواهد شدـ.
ام سلمه از زنان بزرگى است كه صرفنظر از افتخار همسرى با رسول خدا(ص)در ايمان به خدا و روز جزا و پيروى از دستورهاى پيغمبر بزرگوار اسلام به مرتبه والايى رسيد و پس از خديجه كبرى(س)در ميان همسران پيغمبر از همگان گوى سبقت را در فضل و كمال ربوده و پس از رحلت آن حضرت نيز با اينكه عمرى طولانى كرد و آخرين همسر رسول خدا(ص)بود كه از دنيا رفت تا زنده بود حرمت خود و پيغمبر را نگاه داشته و كارى كه مخالف شأن بانوى بزرگى چون او بود از وى ديده نشد و بحق«ام المؤمنين»بود و شايستگى چنين افتخار و نام بزرگى را داشت و حتى اگر عمل خلافى از ساير همسران آن حضرت مىديد در صدد جلوگيرى و پند و اندرز آنان نيز بر مىآمد،چنانكه هنگامى كه عايشه خواست به بصره و جنگ جمل برود او را موعظه كرد و از اين كار نهى نمود و عايشه نيز با اينكه سخنان او را تصديق كرد و قبول نمود اما سرانجام وسوسه شيطانى كار خود را كرد و او را به ميدان جنگ كشانيد. (2)
ام سلمه همان بانوى محترمى است كه به نقل محدثين شيعه و سنى آيه تطهير درخانه او نازل شد و سخن او با رسول خدا(ص)و عايشه مشهور است.
و افتخار ديگر ام سلمه اين است كه چند سال،بزرگترين بانوى اسلام حضرت فاطمه زهرا(س)را سرپرستى و خدمتگزارى كرده و از هيچ گونه فداكارى در راه او و شوهرش امير المؤمنين(ع)خوددارى و دريغ ننموده است تا آنجا كه همه مىدانيم در مورد فدكـبا همه خطرى كه براى ام سلمه داشتـبه نزد ابو بكر رفته و به نفع عصمت كبرى حضرت زهرا(س)گواهى داد،و به همين سبب مورد خشم دستگاه خلافت قرار گرفت و به همين جرم!يك سال حقوق او را از بيت المال قطع كردند .
بالاخره ام سلمه يكى از نزديكان خاندان بزرگوار رسول خدا(ص)و امين و دايع و حافظ اسرار ايشان بوده است،چنانكه طبق نقل صفار در كتاب بصائر الدرجات امير المؤمنين(ع)هنگام سفر عراق ودايع امامت را كه نزد وى بود به او سپرد و پس از وى امام حسن و امام حسين(ع)نيز اين كار را كردند.
و داستان مشت خاكى را كه امام حسين(ع)هنگام سفر عراق به وى داد و فرمود:آن را در شيشهاى نگهدارى كن تا هر وقتى كه ديدى مبدل به خون شد بدان كه من كشته شدهام معروف و مشهور است و مرگ ام سلمه در سال 62 هجرى پس از مراجعت اهل بيت از شام،در مدينه اتفاق افتاد .رضى الله عنها و رحمة الله عليها.
پس از جنگ بنى النضير و قبل از غزوه خندق چند غزوه ديگر نيز مانند غزوه ذات الرقاع و غزوه بدر صغرى و غزوه دومة الجندل اتفاق افتاد اما در ترتيب و تقدم و تأخير آنها در تواريخ اختلاف است،و ما به همين ترتيب بالا كه ظاهرا به صحت نزديكتر است آنها را نقل خواهيم كرد.
غزوه ذات الرقاع (3)
پس از كوچ كردن بنى النضير مدينه آرامشى پيدا كرد و منافقين نيز از نظر سياسى شكست خورده و دست و پاى خود را جمع كردند و رسول خدا(ص)در فكر سر و صورت دادن به وضع مسلمانان و اسلام نوبنيادى بود كه از سوى دشمن ضربه خورده و ترميم آن احتياج به آرامش داشت.در اين حال خبر به آن حضرت دادند كه قبيله غطفان در صدد جنگ با مسلمانان و تهيه لشكر براى اين كار هستند.
رسول خدا(ص)روى وحى الهى با چهارصد تن و يا بيشتر از ياران خود براى مقابله و جنگ با آنها از مدينه حركت كرد،و چون به سرزمين دشمن رسيد مردان قبيله مزبور كه نيروى مقاومت و جنگ با مسلمانان را در خود نمىديدند گريخته و به كوهها پناه بردند و گروهى از زنان و اثاث و اموالشان به دست مسلمانان افتاد،و غنيمت زيادى به دست آوردند پيغمبر اسلام و همراهان براى اينكه از تعقيب و حمله دشمن اطمينان حاصل كنند مقدارى در آن سرزمين ماندند و چون اطمينان پيدا كردند به سوى مدينه بازگشتند.
در همين جنگ و مدت توقف در آن سرزمين بود كه براى نخستين بار دستور نماز خوف آمد و طبق آن دستور،مسلمانان در وقت خواندن نماز پشت سر رسول خدا(ص)به دو دسته تقسيم شدند،دستهاى براى پاسدارى لباس جنگ پوشيده و در برابر دشمن ايستادند،و دسته ديگر براى نماز آماده شدند و ركعت اول را با آن حضرت خوانده و ركعت دوم را فرادى و بسرعت تمام كرده به جاى دسته اول آمدند و آن دسته ديگر خود را به ركعت دوم نماز رسول خدا(ص)رسانده و ركعت دوم رانيز به صورت فرادى خوانده و خود را به سلام امام رساندند،به شرحى كه در كتابهاى فقهى ذكر شده.
پس از كوچ كردن بنى النضير مدينه آرامشى پيدا كرد و منافقين نيز از نظر سياسى شكست خورده و دست و پاى خود را جمع كردند و رسول خدا(ص)در فكر سر و صورت دادن به وضع مسلمانان و اسلام نوبنيادى بود كه از سوى دشمن ضربه خورده و ترميم آن احتياج به آرامش داشت.در اين حال خبر به آن حضرت دادند كه قبيله غطفان در صدد جنگ با مسلمانان و تهيه لشكر براى اين كار هستند.
رسول خدا(ص)روى وحى الهى با چهارصد تن و يا بيشتر از ياران خود براى مقابله و جنگ با آنها از مدينه حركت كرد،و چون به سرزمين دشمن رسيد مردان قبيله مزبور كه نيروى مقاومت و جنگ با مسلمانان را در خود نمىديدند گريخته و به كوهها پناه بردند و گروهى از زنان و اثاث و اموالشان به دست مسلمانان افتاد،و غنيمت زيادى به دست آوردند پيغمبر اسلام و همراهان براى اينكه از تعقيب و حمله دشمن اطمينان حاصل كنند مقدارى در آن سرزمين ماندند و چون اطمينان پيدا كردند به سوى مدينه بازگشتند.
در همين جنگ و مدت توقف در آن سرزمين بود كه براى نخستين بار دستور نماز خوف آمد و طبق آن دستور،مسلمانان در وقت خواندن نماز پشت سر رسول خدا(ص)به دو دسته تقسيم شدند،دستهاى براى پاسدارى لباس جنگ پوشيده و در برابر دشمن ايستادند،و دسته ديگر براى نماز آماده شدند و ركعت اول را با آن حضرت خوانده و ركعت دوم را فرادى و بسرعت تمام كرده به جاى دسته اول آمدند و آن دسته ديگر خود را به ركعت دوم نماز رسول خدا(ص)رسانده و ركعت دوم رانيز به صورت فرادى خوانده و خود را به سلام امام رساندند،به شرحى كه در كتابهاى فقهى ذكر شده.
نمونهاى از علاقه مسلمانان به نماز
در اين جنگ زنى از قبيله دشمن به دست مسلمانان اسير شد و چون شوهر آن زن از اسارت همسرش مطلع گرديد به تعقيب لشكر مسلمانان حركت كرد تا تلافى كرده دستبردى به مسلمانان بزند،يا احيانا و اگر بتواند انتقام گرفته يكى از آنها را به اسارت برده يا به قتل برساند.لشكر مسلمانان به درهاى رسيدند و چون شب فرارسيد فرود آمدند.پيغمبر فرمود:كيست كه امشب ما را نگهبانى و حراست كند؟
عمار بن ياسر از مهاجرين،و عباد بن بشر يكى از انصار مدينه اين كار را به عهده گرفتند و هر دو به دنبال مأموريت به دهانه دره رفتند.
و چون بدانجا رسيدند با يكديگر قرار گذاردند تا شب را دو قسمت كنند و هر كدام قسمتى بخوابند و آن ديگرى نگهبانى كند،نيمه اول سهم عباد بن بشر شد كه نگهبانى كند و عمار بن ياسر بخوابد عمار خوابيد و عباد بن بشر به نماز ايستاد،طولى نكشيد كه همان مرد مشركـكه به تعقيب همسرش آمده بودـسر رسيد و از دور كه نگاه كرد شخصى را ديد كه همانند ستونى سرپا ايستاده براى اينكه مطمئن شود او انسان است يا نه،تيرى به طرف او انداخت.تير آمد و بر بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرد و تير را از بدنش كشيد و به نماز ادامه داد آن مرد تير دوم را رها كرد آن تير هم به بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرده و آن را از بدن خود كشيد و ادامه به نماز داد و چون تير سوم به بدنش خورد به ركوع و سجده رفت و نمازش را تمام كرده عمار را از خواب بيدار نمود و بدو گفت:
برخيز كه من ديگر قدرت اينكه روى پا بايستم ندارم،عمار از جا برخاست و مرد مشرك كه دانست آنها دو نفر هستند فرار كرد.
عمار نگاهش به بدن عباد افتاد و او را غرق خون ديد و چون جريان را پرسيد به عباد گفت :چرا تير اول را كه خوردى مرا بيدار نكردى؟عباد گفت:سورهاى از قرآن مىخواندم كه دلم نيامد آن را قطع كنم (4) ولى وقتى ديدم تيرها پى در پى مىآيد به ركوع رفتم و نماز را تمام كردم.و به خدا سوگند اگر ترس اين نبود كه در انجام دستور رسول خدا(ص)كوتاهى كرده باشم و دشمن دستبردى بزند به هيچ قيمتى حاضر نبودم نمازم را قطع كنم اگر چه نفسم قطع شود و جان بر سر اين كار بگذارم.
در اين جنگ زنى از قبيله دشمن به دست مسلمانان اسير شد و چون شوهر آن زن از اسارت همسرش مطلع گرديد به تعقيب لشكر مسلمانان حركت كرد تا تلافى كرده دستبردى به مسلمانان بزند،يا احيانا و اگر بتواند انتقام گرفته يكى از آنها را به اسارت برده يا به قتل برساند.لشكر مسلمانان به درهاى رسيدند و چون شب فرارسيد فرود آمدند.پيغمبر فرمود:كيست كه امشب ما را نگهبانى و حراست كند؟
عمار بن ياسر از مهاجرين،و عباد بن بشر يكى از انصار مدينه اين كار را به عهده گرفتند و هر دو به دنبال مأموريت به دهانه دره رفتند.
و چون بدانجا رسيدند با يكديگر قرار گذاردند تا شب را دو قسمت كنند و هر كدام قسمتى بخوابند و آن ديگرى نگهبانى كند،نيمه اول سهم عباد بن بشر شد كه نگهبانى كند و عمار بن ياسر بخوابد عمار خوابيد و عباد بن بشر به نماز ايستاد،طولى نكشيد كه همان مرد مشركـكه به تعقيب همسرش آمده بودـسر رسيد و از دور كه نگاه كرد شخصى را ديد كه همانند ستونى سرپا ايستاده براى اينكه مطمئن شود او انسان است يا نه،تيرى به طرف او انداخت.تير آمد و بر بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرد و تير را از بدنش كشيد و به نماز ادامه داد آن مرد تير دوم را رها كرد آن تير هم به بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرده و آن را از بدن خود كشيد و ادامه به نماز داد و چون تير سوم به بدنش خورد به ركوع و سجده رفت و نمازش را تمام كرده عمار را از خواب بيدار نمود و بدو گفت:
برخيز كه من ديگر قدرت اينكه روى پا بايستم ندارم،عمار از جا برخاست و مرد مشرك كه دانست آنها دو نفر هستند فرار كرد.
عمار نگاهش به بدن عباد افتاد و او را غرق خون ديد و چون جريان را پرسيد به عباد گفت :چرا تير اول را كه خوردى مرا بيدار نكردى؟عباد گفت:سورهاى از قرآن مىخواندم كه دلم نيامد آن را قطع كنم (4) ولى وقتى ديدم تيرها پى در پى مىآيد به ركوع رفتم و نماز را تمام كردم.و به خدا سوگند اگر ترس اين نبود كه در انجام دستور رسول خدا(ص)كوتاهى كرده باشم و دشمن دستبردى بزند به هيچ قيمتى حاضر نبودم نمازم را قطع كنم اگر چه نفسم قطع شود و جان بر سر اين كار بگذارم.
ولادت امام حسين(ع)
و در ماه شعبان سال چهارم مطابق قول مشهور خداى تعالى مولود جديدى از فاطمه زهرا(س)به رسول خدا(ص)و على بن ابيطالب(ع)عنايت فرمود و نام او را حسين گذاردند و چون روز هفتم ولادت آن حضرت شد گوسفندى براى او عقيقه كردند و سر او را تراشيده و به وزن موى آن حضرت،نقره صدقه دادند.
و در ماه شعبان سال چهارم مطابق قول مشهور خداى تعالى مولود جديدى از فاطمه زهرا(س)به رسول خدا(ص)و على بن ابيطالب(ع)عنايت فرمود و نام او را حسين گذاردند و چون روز هفتم ولادت آن حضرت شد گوسفندى براى او عقيقه كردند و سر او را تراشيده و به وزن موى آن حضرت،نقره صدقه دادند.
وفات فاطمه بنت اسد
در همين سال فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين على(ع)از دنيا رفت،و گذشته از امير المؤمنين،رسول خدا(ص)نيز در مرگ او بسيار متأثر و غمگين شد،زيرا فاطمه در تربيت و كفالت رسول خدا(ص)با ابو طالب شريك بود تا آنجا كه پيغمبر خدا او را مادر خطاب مىكرد.صرفنظر از كمال ايمان و استقامتى كه در دين داشت و براى اثبات آن همين فضيلت براى فاطمه كافى است كه بيشتر اهل حديث و تاريخ در داستان ولادت امير المؤمنين(ع)از يزيد بن قعنب روايت كردهاند كه گويد:
روزى با عباس بن عبد المطلب و جمعى ديگر در كنار خانه كعبه نشسته بوديم فاطمه بنت اسد كه به على حامله بود و آثار درد زاييدن در او ظاهر شده بود بدانجا آمد و گفت:
«رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب،و انى مصدقة بكلام جدى ابراهيم الخليل و انه بنى البيت العتيق فبحق الذى بنى هذا البيت و بحقالمولود الذى فى بطنى لما يسرت على ولادتى»
[خدايا من به تو ايمان دارم و به همه پيغمبران و كتابهايى كه از نزد تو آوردهاند مؤمن هستم و سخن جدم ابراهيم خليل را كه پايه و بناى اين خانه كهن را پىريزى كرد تصديق و گواهى دارم،پس به حق همان بزرگوار كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين مولودى كه در رحم دارم كار ولادت او را بر من آسان گردان.]
گويد:در اين وقت ديدم ديوار خانه شكافته شد و فاطمه به درون آن رفت و سپس ديوار به هم آمد مانند آنكه اصلا شكافته نشده و پس از سه روز فاطمه در حالى كه مولود جديدى در دست داشت بيرون آمد...تا به آخر حديث.
و روايات ديگرى كه در اين باره در كتابهاى حديث و تاريخ آمده و ان شاء الله تعالى در تاريخ زندگانى امير المؤمنين(ع)مذكور خواهد شد.
و از ابن عباس روايت شده كه گويد:چون فاطمه بنت اسد از دنيا رفت على(ع)گريان شد و به نزد رسول خدا(ص)آمده جريان را به عرض رسانيد،پيغمبر نيز گريست و پيراهن خود را از تن بيرون آورده به على داد و فرمود:
اين جامه را بگير و به زنان بگو او را به خوبى غسل دهند و در اين جامه كفن كنند تا من بيايم،و پس از ساعتى آن حضرت بيامد و بر جنازه فاطمه نماز گزارد،سپس داخل قبر شد و در قبر او خوابيد آن گاه بيرون آمد و دستور داد او را دفن كنند و با دست خود خاك روى قبر او ريخت و در حق او دعا كرده گفت:
«اللهم ثبت فاطمة بالقول الثابت،رب اغفر لامى فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى لانك ارحم الراحمين».
[خدايا فاطمه را به گفتار ثابت و محكم پايدار بدار،پروردگارا مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز،و جايگاهش را بر وى وسيع و فراخ گردان به حق پيامبرت و پيامبران گذشتهات كه پيش از من بودهاند كه براستى تو مهربانترين مهربانانى.]
و در روايت كافى آمده است كه رسول خدا(ص)در مرگ آن زن فرمود:
«اليوم فقدت بر أبى طالب،ان كانت لتكون عندها الشىء فتؤثرنى به على نفسها و ولدها»[امروز ديگر نيكيهاى ابو طالب را از دست دادم،و براستى شيوه فاطمه چنان بود كه اگر چيزى نزد او پيدا مىشد مرا بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت.]
پىنوشتها:
1.و كازرونى ازدواج با زينب را در سال سوم هجرت و فوت او را در سال چهارمـهشت ماه پس از ازدواجـذكر كرده است.
2.براى تحقيق بيشتر مىتوانيد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد در ذيل سخن امير المؤمنين (ع)كه فرمود:«ان النساء نواقص الايمان...»مراجعه فرماييد.
3.رقاع جمع رقعه به معناى قطعه و تكه است،و در اينكه چرا اين غزوه به اين نام موسوم گرديد وجوهى گفتهاند.
1.گويند:چون هوا بسيار گرم بود مسلمانان به پاهاى خود تكههايى از پارچه بسته بودند تا از گرما صدمه نبينند.
2.گفتهاند:در اين سفر پاهاى سربازان اسلام زخم شد و هر كس به زخم پاى خود پارچهاى بست.3.برخى گويند:مسيرى كه مسلمانان عبور كردند داراى سنگهاى الوان بود و هر قسمتى از اين سنگها به رنگى بود.
4.برخى گفتهاند:رقاع اسم درختى و يا نام كوهى نزديك مدينه بوده كه مسلمانان در اين سفر از كنار آن عبور كردند.5.ذات الرقاع نام جايى است كه در آن نقطه با دشمن يعنى قبيله غطفان برخورد كردند.6.نام درختى بوده كه مورد پرستش اعراب آن زمان بود و هر كس براى قضاى حاجتش كهنهاى به آن بسته بود و به همين جهت آن را ذات الرقاع مىگفتند و جنگ در نزديكى آن اتفاق افتاده.
4.در برخى از تواريخ است كه گفت:سوره كهف را مىخواندم.
در همين سال فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين على(ع)از دنيا رفت،و گذشته از امير المؤمنين،رسول خدا(ص)نيز در مرگ او بسيار متأثر و غمگين شد،زيرا فاطمه در تربيت و كفالت رسول خدا(ص)با ابو طالب شريك بود تا آنجا كه پيغمبر خدا او را مادر خطاب مىكرد.صرفنظر از كمال ايمان و استقامتى كه در دين داشت و براى اثبات آن همين فضيلت براى فاطمه كافى است كه بيشتر اهل حديث و تاريخ در داستان ولادت امير المؤمنين(ع)از يزيد بن قعنب روايت كردهاند كه گويد:
روزى با عباس بن عبد المطلب و جمعى ديگر در كنار خانه كعبه نشسته بوديم فاطمه بنت اسد كه به على حامله بود و آثار درد زاييدن در او ظاهر شده بود بدانجا آمد و گفت:
«رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب،و انى مصدقة بكلام جدى ابراهيم الخليل و انه بنى البيت العتيق فبحق الذى بنى هذا البيت و بحقالمولود الذى فى بطنى لما يسرت على ولادتى»
[خدايا من به تو ايمان دارم و به همه پيغمبران و كتابهايى كه از نزد تو آوردهاند مؤمن هستم و سخن جدم ابراهيم خليل را كه پايه و بناى اين خانه كهن را پىريزى كرد تصديق و گواهى دارم،پس به حق همان بزرگوار كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين مولودى كه در رحم دارم كار ولادت او را بر من آسان گردان.]
گويد:در اين وقت ديدم ديوار خانه شكافته شد و فاطمه به درون آن رفت و سپس ديوار به هم آمد مانند آنكه اصلا شكافته نشده و پس از سه روز فاطمه در حالى كه مولود جديدى در دست داشت بيرون آمد...تا به آخر حديث.
و روايات ديگرى كه در اين باره در كتابهاى حديث و تاريخ آمده و ان شاء الله تعالى در تاريخ زندگانى امير المؤمنين(ع)مذكور خواهد شد.
و از ابن عباس روايت شده كه گويد:چون فاطمه بنت اسد از دنيا رفت على(ع)گريان شد و به نزد رسول خدا(ص)آمده جريان را به عرض رسانيد،پيغمبر نيز گريست و پيراهن خود را از تن بيرون آورده به على داد و فرمود:
اين جامه را بگير و به زنان بگو او را به خوبى غسل دهند و در اين جامه كفن كنند تا من بيايم،و پس از ساعتى آن حضرت بيامد و بر جنازه فاطمه نماز گزارد،سپس داخل قبر شد و در قبر او خوابيد آن گاه بيرون آمد و دستور داد او را دفن كنند و با دست خود خاك روى قبر او ريخت و در حق او دعا كرده گفت:
«اللهم ثبت فاطمة بالقول الثابت،رب اغفر لامى فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى لانك ارحم الراحمين».
[خدايا فاطمه را به گفتار ثابت و محكم پايدار بدار،پروردگارا مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز،و جايگاهش را بر وى وسيع و فراخ گردان به حق پيامبرت و پيامبران گذشتهات كه پيش از من بودهاند كه براستى تو مهربانترين مهربانانى.]
و در روايت كافى آمده است كه رسول خدا(ص)در مرگ آن زن فرمود:
«اليوم فقدت بر أبى طالب،ان كانت لتكون عندها الشىء فتؤثرنى به على نفسها و ولدها»[امروز ديگر نيكيهاى ابو طالب را از دست دادم،و براستى شيوه فاطمه چنان بود كه اگر چيزى نزد او پيدا مىشد مرا بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت.]
پىنوشتها:
1.و كازرونى ازدواج با زينب را در سال سوم هجرت و فوت او را در سال چهارمـهشت ماه پس از ازدواجـذكر كرده است.
2.براى تحقيق بيشتر مىتوانيد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد در ذيل سخن امير المؤمنين (ع)كه فرمود:«ان النساء نواقص الايمان...»مراجعه فرماييد.
3.رقاع جمع رقعه به معناى قطعه و تكه است،و در اينكه چرا اين غزوه به اين نام موسوم گرديد وجوهى گفتهاند.
1.گويند:چون هوا بسيار گرم بود مسلمانان به پاهاى خود تكههايى از پارچه بسته بودند تا از گرما صدمه نبينند.
2.گفتهاند:در اين سفر پاهاى سربازان اسلام زخم شد و هر كس به زخم پاى خود پارچهاى بست.3.برخى گويند:مسيرى كه مسلمانان عبور كردند داراى سنگهاى الوان بود و هر قسمتى از اين سنگها به رنگى بود.
4.برخى گفتهاند:رقاع اسم درختى و يا نام كوهى نزديك مدينه بوده كه مسلمانان در اين سفر از كنار آن عبور كردند.5.ذات الرقاع نام جايى است كه در آن نقطه با دشمن يعنى قبيله غطفان برخورد كردند.6.نام درختى بوده كه مورد پرستش اعراب آن زمان بود و هر كس براى قضاى حاجتش كهنهاى به آن بسته بود و به همين جهت آن را ذات الرقاع مىگفتند و جنگ در نزديكى آن اتفاق افتاده.
4.در برخى از تواريخ است كه گفت:سوره كهف را مىخواندم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر