غزوه بدر صغرى
پيش از اين در دنباله داستان جنگ احد ذكر شد كه چون ابو سفيان مىخواست از مدينه به مكه بازگردد فرياد زد:وعده ما و شما سال ديگر در بدر!
و پيغمبر(ص)نيز دستور داد پاسخ او را بدهند و آمادگى خود و مسلمانان را براى اين جنگ به او اعلام كنند.
و چون موعد مزبور فرا رسيد ابو سفيان با مشكلات زيادى كه در پيش داشت آماده حركت به سوى بدر شد و به گفته برخى از مورخين براى آنكه رسول خدا(ص)را از آمدن بدان سو بترساند و به وسيلهاى اين جنگ را به تأخير اندازد به نعيم بن مسعود اشجعى كه از مكه عازم مدينه بود گفت:
نعيم!مىتوانى پيغامى از من براى محمد ببرى و كارى را كه مىگويم انجام دهى و من در عوض فلان مبلغ به تو بدهم!نعيم پرسيد:چه پيغامى و چه كارى است؟ابو سفيان گفت:من با محمد و يارانش قرار جنگ در اين وقت گذاردهام و امسال خشكسالى است و اين كار براى ما زيانبار است،اما از آن سو مىترسم محمد و يارانش روى وعدهاى كه داريم به بدر بيايد و چون ببيند ما نيامدهايم بر ما دلير شوند و از نظر ساير قبايل و عربهاى ديگر نيز آمدن آنها و نرفتن ما صورت خوبى ندارد،از اين رو مىخواهم تو به يثرب بروى و به هر زبانى كه مىتوانى و به هر ترتيبى كه مىدانى اين جنگ را به تأخير اندازى!
نعيم به مدينه آمد و خدمت پيغمبر اسلام رسيد و آنچه توانست درباره اهميت لشكر قريش و اسلحه و افراد سپاه فراوان آنها براى آن حضرت نقل كرد و مىخواست با اين سخنان دروغ،آن حضرت را به نحوى از حركت به سوى بدر منصرف سازد،اما رسول خدا(ص)فرمود:قسم به آن خدايى كه جانم در دست اوست من به جنگ او خواهم رفت اگر چه هيچكس با من نيايد و سپس پرچم جنگ را بسته و به دست على(ع)داد و با يك هزار و پانصد نفر از مسلمانان از مدينه خارج شد و دهاسب نيز همراه داشتند.
و چون در بدر صغرى (1) گروههاى زيادى از قبايل عرب براى داد و ستد و تجارت و ساير امور اجتماعى جمع مىشدند مسلمانان اموال تجارتى و كالاهاى زيادى نيز همراه خود برداشتند تا در صورت امكان آنها را به فروش رسانده و به وسيله آن تجارتى نيز بكنند.
ابو سفيان نيز با دو هزار نفر سرباز و پانصد اسب از مكه خارج شد و تا«مر الظهران» (2) پيش رفت اما در آنجا سران لشكر را جمع كرده گفت:
باز گرديد كه امسال به واسطه خشكسالى مصلحت نيست ما جنگ كنيم،و جنگ در سالى بايد باشد كه حيوانات بتوانند از سبزى صحرا و برگ درختان بخورند و شما نيز از شير آنها استفاده كنيد.
به همين بهانه پس از چند روز گردش و خوشگذرانى و نوشيدن شراب آنها را به مكه بازگرداند و قريش كه چنان ديدند به عنوان سرزنش آنها را«جيش السويق»يعنى لشكر سويق (3) ـناميدند و گفتند:شما فقط براى خوردن سويق به اين سفر رفتيد.
رسول خدا(ص)نيز با مسلمانان روز اول ذى قعده به بدر رسيدند و به انتظار آمدن ابو سفيان هشت روز آنجا ماندند و مسلمانان هر روز در بازار بدر حاضر مىشدند و كالاهاى تجارتى خود را به قيمت زيادى فروخته و از اين راه سود مالى فراوانى به دست آوردند و پس از هشت روز با تمام شدن بازار بدر آنها نيز به سوى مدينه بازگشتند و از نظر سياسى هم مانند لشكريان فاتح در جنگ،به مدينه آمدند زيرا دشمن از ترس آنها در وعدهگاه حاضر نشده بود .از اين رو عظمت تازهاى در نظر عربها و قبايل اطراف پيدا كردند و آثار شكست احد را محو ساختند،و در برخى از تواريخ آمده كه صفوان بن امية پيش ابو سفيان رفت و زبان به ملامت و سرزنش اوگشوده گفت:
اين چه كارى بود كردى؟با اينان وعده جنگ گذاردى و تخلف كردى و همين سبب دليرى و نيروى آنها مىگردد،و از اين رو مشركان قريش در صدد جنگ تازهاى بر آمده و به تهيه لشكر و اسلحه براى جنگ احزاب پرداختند،و به گفته برخى از مورخين پس از مراجعت رسول خدا(ص)از بدر صغرى شخصى به نام معبد بن أبى معبد خزاعى كه در بدر حاضر بود و لشكر اسلام را مشاهده كرده بود به سرعت خود را به مكه رسانده و كثرت سپاه مسلمانان را كه در بدر بودند به اطلاع قريش رساند،و آنها را به فكر انداخت تا از قبايل اطراف و همدستان خود كمك بگيرند و از سران قريش و ثروتمندان و بلكه افراد معمولى نيز درخواست كمك مالى كنند و تا جايى كه مقدور بود اسلحه و سرباز تهيه كرده و جنگ احزاب را با آن سپاه مجهز به راه اندازند كه تفصيل آن را در حوادث سال پنجم خواهيد خواند،ان شاء الله تعالى.
پيش از اين در دنباله داستان جنگ احد ذكر شد كه چون ابو سفيان مىخواست از مدينه به مكه بازگردد فرياد زد:وعده ما و شما سال ديگر در بدر!
و پيغمبر(ص)نيز دستور داد پاسخ او را بدهند و آمادگى خود و مسلمانان را براى اين جنگ به او اعلام كنند.
و چون موعد مزبور فرا رسيد ابو سفيان با مشكلات زيادى كه در پيش داشت آماده حركت به سوى بدر شد و به گفته برخى از مورخين براى آنكه رسول خدا(ص)را از آمدن بدان سو بترساند و به وسيلهاى اين جنگ را به تأخير اندازد به نعيم بن مسعود اشجعى كه از مكه عازم مدينه بود گفت:
نعيم!مىتوانى پيغامى از من براى محمد ببرى و كارى را كه مىگويم انجام دهى و من در عوض فلان مبلغ به تو بدهم!نعيم پرسيد:چه پيغامى و چه كارى است؟ابو سفيان گفت:من با محمد و يارانش قرار جنگ در اين وقت گذاردهام و امسال خشكسالى است و اين كار براى ما زيانبار است،اما از آن سو مىترسم محمد و يارانش روى وعدهاى كه داريم به بدر بيايد و چون ببيند ما نيامدهايم بر ما دلير شوند و از نظر ساير قبايل و عربهاى ديگر نيز آمدن آنها و نرفتن ما صورت خوبى ندارد،از اين رو مىخواهم تو به يثرب بروى و به هر زبانى كه مىتوانى و به هر ترتيبى كه مىدانى اين جنگ را به تأخير اندازى!
نعيم به مدينه آمد و خدمت پيغمبر اسلام رسيد و آنچه توانست درباره اهميت لشكر قريش و اسلحه و افراد سپاه فراوان آنها براى آن حضرت نقل كرد و مىخواست با اين سخنان دروغ،آن حضرت را به نحوى از حركت به سوى بدر منصرف سازد،اما رسول خدا(ص)فرمود:قسم به آن خدايى كه جانم در دست اوست من به جنگ او خواهم رفت اگر چه هيچكس با من نيايد و سپس پرچم جنگ را بسته و به دست على(ع)داد و با يك هزار و پانصد نفر از مسلمانان از مدينه خارج شد و دهاسب نيز همراه داشتند.
و چون در بدر صغرى (1) گروههاى زيادى از قبايل عرب براى داد و ستد و تجارت و ساير امور اجتماعى جمع مىشدند مسلمانان اموال تجارتى و كالاهاى زيادى نيز همراه خود برداشتند تا در صورت امكان آنها را به فروش رسانده و به وسيله آن تجارتى نيز بكنند.
ابو سفيان نيز با دو هزار نفر سرباز و پانصد اسب از مكه خارج شد و تا«مر الظهران» (2) پيش رفت اما در آنجا سران لشكر را جمع كرده گفت:
باز گرديد كه امسال به واسطه خشكسالى مصلحت نيست ما جنگ كنيم،و جنگ در سالى بايد باشد كه حيوانات بتوانند از سبزى صحرا و برگ درختان بخورند و شما نيز از شير آنها استفاده كنيد.
به همين بهانه پس از چند روز گردش و خوشگذرانى و نوشيدن شراب آنها را به مكه بازگرداند و قريش كه چنان ديدند به عنوان سرزنش آنها را«جيش السويق»يعنى لشكر سويق (3) ـناميدند و گفتند:شما فقط براى خوردن سويق به اين سفر رفتيد.
رسول خدا(ص)نيز با مسلمانان روز اول ذى قعده به بدر رسيدند و به انتظار آمدن ابو سفيان هشت روز آنجا ماندند و مسلمانان هر روز در بازار بدر حاضر مىشدند و كالاهاى تجارتى خود را به قيمت زيادى فروخته و از اين راه سود مالى فراوانى به دست آوردند و پس از هشت روز با تمام شدن بازار بدر آنها نيز به سوى مدينه بازگشتند و از نظر سياسى هم مانند لشكريان فاتح در جنگ،به مدينه آمدند زيرا دشمن از ترس آنها در وعدهگاه حاضر نشده بود .از اين رو عظمت تازهاى در نظر عربها و قبايل اطراف پيدا كردند و آثار شكست احد را محو ساختند،و در برخى از تواريخ آمده كه صفوان بن امية پيش ابو سفيان رفت و زبان به ملامت و سرزنش اوگشوده گفت:
اين چه كارى بود كردى؟با اينان وعده جنگ گذاردى و تخلف كردى و همين سبب دليرى و نيروى آنها مىگردد،و از اين رو مشركان قريش در صدد جنگ تازهاى بر آمده و به تهيه لشكر و اسلحه براى جنگ احزاب پرداختند،و به گفته برخى از مورخين پس از مراجعت رسول خدا(ص)از بدر صغرى شخصى به نام معبد بن أبى معبد خزاعى كه در بدر حاضر بود و لشكر اسلام را مشاهده كرده بود به سرعت خود را به مكه رسانده و كثرت سپاه مسلمانان را كه در بدر بودند به اطلاع قريش رساند،و آنها را به فكر انداخت تا از قبايل اطراف و همدستان خود كمك بگيرند و از سران قريش و ثروتمندان و بلكه افراد معمولى نيز درخواست كمك مالى كنند و تا جايى كه مقدور بود اسلحه و سرباز تهيه كرده و جنگ احزاب را با آن سپاه مجهز به راه اندازند كه تفصيل آن را در حوادث سال پنجم خواهيد خواند،ان شاء الله تعالى.
غزوه دومة الجندل
دومة الجندل نام جايى بوده در سر راه عراق و شام و نزديكى مرزهاى روم شرقى در آن زمان،كه گروهى از اعراب باديه نشين در آنجا سكونت داشتند و فاصلهاش تا مدينه پانزده روز بوده .
به رسول خدا(ص)خبر رسيد كه اعراب مزبور در صدد حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان هستند و بدين منظور لشكرى تهيه كردهاند،پيغمبر اسلام گروهى از مسلمانان را برداشته و به عزم جنگ و سركوبى آنها،اين راه طولانى و خشك و سوزان را پيمود ولى با دشمن برخورد نكرد،زيرا وقتى از آمدن لشكر اسلام با خبر شدند رعب و وحشتى در دلشان افتاد و اموال زيادى را به جاى گذاشته و فرار كردند و مسلمانان وقتى رسيدند كه از دشمن اثرى نبود و از اين رو اموال ايشان به عنوان غنيمت نصيب مسلمانان گشته و پيروزمندانه به مدينه بازگشتند و ضمنا با پيمودن اين راه طولانى و بى آب و گرماى سخت،طاقت و تحمل آنان را در اين گونه مسافرتهاى جنگى نيز نشان داد و نفوذ اسلام را تا مرزهاى روم شرقى بسط و توسعه داد.
دومة الجندل نام جايى بوده در سر راه عراق و شام و نزديكى مرزهاى روم شرقى در آن زمان،كه گروهى از اعراب باديه نشين در آنجا سكونت داشتند و فاصلهاش تا مدينه پانزده روز بوده .
به رسول خدا(ص)خبر رسيد كه اعراب مزبور در صدد حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان هستند و بدين منظور لشكرى تهيه كردهاند،پيغمبر اسلام گروهى از مسلمانان را برداشته و به عزم جنگ و سركوبى آنها،اين راه طولانى و خشك و سوزان را پيمود ولى با دشمن برخورد نكرد،زيرا وقتى از آمدن لشكر اسلام با خبر شدند رعب و وحشتى در دلشان افتاد و اموال زيادى را به جاى گذاشته و فرار كردند و مسلمانان وقتى رسيدند كه از دشمن اثرى نبود و از اين رو اموال ايشان به عنوان غنيمت نصيب مسلمانان گشته و پيروزمندانه به مدينه بازگشتند و ضمنا با پيمودن اين راه طولانى و بى آب و گرماى سخت،طاقت و تحمل آنان را در اين گونه مسافرتهاى جنگى نيز نشان داد و نفوذ اسلام را تا مرزهاى روم شرقى بسط و توسعه داد.
بحث درباره حرمت خمر
جمعى از اهل تاريخ و بسيارى از مفسرين در خلال حوادث سال چهارم هجرت،داستان تحريم شراب و حرمت خمر را نوشتهاند و معتقدند كه شراب در اين سال حرام شد و پيش از آن حرمتى نداشته و آياتى هم كه درباره آن نازل شده بود حمل بر كراهت كردهاند.اما با توجه به تمامى آيات و احاديثى كه درباره شراب و گناه آن در قرآن كريم و روايات وارد شده اين مطلب بخوبى استفاده مىشود كه خداى تعالى در ضمن همان آياتى كه در مكه بر پيغمبر نازل شد و پيش از هجرت،شراب را بر مسلمانان حرام كرده و اساسا حرمت شراب مانند حرمت زنا و عادات زشت ديگرى كه در مردم آن زمان مرسوم بوده از همان آغاز دعوت رسول خدا ميان مردم مكه و قريش معروف بوده و آن را جزء قوانين و دستورهاى دين اسلام و آيين تازهاى كه محمد(ص)آورده بود مىدانستند تا آنجا كه ابن هشام در سيره خود مىنويسد:
تنها چيزى كه مانع اسلام اعشى شاعر معروف عرب گرديد همين موضوع حرمت شراب بود و شرح آن را چنين نگاشته است كه گويد:
پس از بعثت رسول خدا(ص)هنگامى كه آن حضرت در مكه بود اعشى به قصد تشرف به دين اسلام و ايمان به پيغمبر از ميان قبيله خود حركت كرده به سوى مكه آمد و قصيدهاى طولانى نيز در مدح آن حضرت سروده بود و چون به پشت دروازه مكه رسيد به يكى از قرشيان برخورد كرد و آن مرد قرشى از او پرسيد:به كجا مىروى؟
گفت:به مكه مىروم تا به محمد ايمان بياورم.
مرد قرشى(كه ديد اگر اعشى مسلمان شود با معروفيتى كه دارد اشعار و زبان او كمك شايانى به پيشرفت اسلام خواهد كرد براى آنكه او را از اين كار منصرف سازد)بدو گفت:
ـمحمد زنا را حرام كرده!
اعشى گفت:به خدا سوگند مرا به آن عمل نيازى نيست.
مرد قرشى گفت:او شراب را نيز حرام كرده؟!اعشى فكرى كرد و گفت:اما اين يكى چيزى است كه به خدا سوگند من هنوز به طور كامل بهره خود را از آن نگرفتهام و با اين ترتيب پس امسال را من باز مىگردم و تا سال ديگر بهره خود را از شراب مىگيرم و چون سال ديگر شد به نزد محمد مىآيم و مسلمان مىشوم.
اين سخن را گفت و به خانه خود بازگشت و تصادفا همان سال مرگش فرا رسيد و توفيق آن را نيافت كه سال ديگر به نزد آن حضرت بيايد و مسلمان شود و علاقه به شراب مانع اسلام او گرديد.
و با توجه به اين داستان معلوم مىشود موضوع حرمت شراب در اسلام پيش از هجرت نيز زبانزد مردم بود تا جايى كه دشمنان اسلام نيز آن را مىدانستهاند،منتهى اگر بعضى از مسلمانان در اثر علاقه زياد و يا عادت شديدى كه نسبت به شراب داشتهاند،آن را مىنوشيدند و براى سر و صورت دادن به اين عمل خود اجتهادى هم درباره لفظ«اثم»كرده و آن را حمل بر كراهت كردهاند تا اينكه دستور اكيد و صريحى در حرمت و نهى از شرب آن آمد مانند آيه 90 سوره مائده،اين عمل مسلمانان و اجتهاد آنان را نمىتوان به حساب قرآن و اسلام گذارد،چنانكه در موضوع روزه نيز در آغاز،مجامعت با زنان در شب حرام بود ولى گروهى از جوانان و افراد ديگرى كه غريزه جنسى در آنها قوى بود نتوانستند خوددارى كنند و به تعبير قرآن كريم به خود خيانت كردند تا آنكه آن حكم منسوخ گرديد.
و شاهد بر اينكه شراب از آغاز بعثت رسول خدا(ص)حرام بوده و هيچ گاه در اسلام عنوان مباح و حلال نداشته است،روايات زيادى است كه در كتاب شريف كافى و تهذيب و كتابهاى ديگر حديثى از ائمه بزرگوار دين(ع)رسيده كه از آن جمله حديثى است كه كلينى(ره)و شيخ طوسى از امام باقر(ع)روايت كردهاند كه آن حضرت فرمود:
«خداى تعالى هيچ پيغمبرى را به نبوت مبعوث نفرمود جز آنكه در علم خدا چنين بود كه چون دين او را كامل نمود حرمت خمر و شراب در آن دين بود و شراب هميشه حرام بوده است...»و در حديث ديگرى كه كلينى(ره)از على بن يقطين روايت كرده اين گونه است كه مهدى عباسى از حضرت موسى بن جعفر(ع)حكم شراب را پرسيد:كه آيا شراب در كتاب خدا حرام شده است؟با اينكه مردم از آيات شراب نهى مىفهمند نه حرمت؟امام(ع)با قاطعيت فرمود:آرى در كتاب خدا حرام شده.پرسيد:در كجاى كتاب خدا حرام شده؟حضرت فرمود:در آنجا كه خدا فرمود:
«قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق...» (4) و به دنبال آن امام(ع)فرمود:منظور از«اثم»در اين آيه كه خدا آن را صريحا حرام فرموده شراب است به دليل آنكه در جاى ديگر فرمود: «يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما» (5) تا به آخر حديث.
و با توجه به اينكه آيه اول در سوره اعراف آمده و آن سوره در مكه نازل شده بخوبى تفسير آيه دوم را كه در سوره بقره و در مدينه نازل شده است مىكند،و به هر صورت از مجموع آيات و روايات بخوبى فهميده مىشود كه حرمت شراب از احكام معروف اسلام بوده و در همان آغاز بعثت،رسول خدا(ص)به دستور خداى تعالى آن را حرام كرده،منتهى برخى از مسلمانان كه نمىتوانستند از آن دست بردارند بر خلاف دستور اسلام و با اجتهادى كه پيش خود در معناى كلام خدا مىكردند آن را مىنوشيدند تا وقتى كه با شدت و تهديد بيشترى آيه سوره مائده آمد و ديگر نتوانستند به كار خلاف خود ادامه بدهند و به قول معروف در مقابل نص اجتهاد كنند.
و اين اجتهاد كردنها و محمل تراشيدنها براى عمل خلافى چون نوشيدن شراب و شرب خمر اختصاصى به آن دسته از مسلمانان صدر اسلام كه ذكر شد نداشته بلكه همان طور كه در بالا شنيدند خلفاى عباسى و ديگران نيز كه از ترس مردم نمىخواستند علنا با دستورهاى اسلام مخالفت كنند و از آن سو نمىتوانستند از هواهاى نفسانى و لذايذ نامشروع خود نيز دست بردارند براى سر و صورت دادن به گناه خود دست به تأويل آيات و روايات مىزدند و به ميل خود آنها را تأويل و يا به عبارت واضحترتحريف مىكردند و گاهى همـهمان گونه كه در روايات آمدهـنام«خمر»را به«نبيذ»تبديل كرده و بىباكانه مىنوشيدند.و البته اگر بخواهيم در اين مقوله از قرآن و حديث و تاريخ شواهد زيادترى بياوريم از نگارش تاريخ و وضع تأليف كتاب خارج خواهيم شد و از اين رو اين گفتار را به همين جا خاتمه مىدهيم و خواننده محترم را به كتابهاى مفصل ديگرى كه در اين باره تأليف و تدوين شده حواله مىدهيم. (6)
پىنوشتها:
1.بدر صغرى نام بازارى بوده كه از آغاز ذى قعده تا هشتم آن ماه بازار مزبور در بدر تشكيل مىشد و مانند بازارهاى ديگر عرب در آن چند روز مركز داد و ستد و سرودن اشعار و خطبهها و اظهار فضل قبايل و افراد بوده است.
2.نام جايى است در نزديكى مكه.
3.سويق به معناى آرد و شراب هر دو آمده است و شايد معناى دوم مناسبتر باشد.
4.سوره اعراف،آيه .23
5.سوره بقره،آيه .219
6.در اين باره مىتوانيد به كتاب تفسير شريف الميزان تأليف علامه طباطبائى،ج 2،صص 200 به بعد و ج 6،صص 124 به بعد مراجعه كنيد.
جمعى از اهل تاريخ و بسيارى از مفسرين در خلال حوادث سال چهارم هجرت،داستان تحريم شراب و حرمت خمر را نوشتهاند و معتقدند كه شراب در اين سال حرام شد و پيش از آن حرمتى نداشته و آياتى هم كه درباره آن نازل شده بود حمل بر كراهت كردهاند.اما با توجه به تمامى آيات و احاديثى كه درباره شراب و گناه آن در قرآن كريم و روايات وارد شده اين مطلب بخوبى استفاده مىشود كه خداى تعالى در ضمن همان آياتى كه در مكه بر پيغمبر نازل شد و پيش از هجرت،شراب را بر مسلمانان حرام كرده و اساسا حرمت شراب مانند حرمت زنا و عادات زشت ديگرى كه در مردم آن زمان مرسوم بوده از همان آغاز دعوت رسول خدا ميان مردم مكه و قريش معروف بوده و آن را جزء قوانين و دستورهاى دين اسلام و آيين تازهاى كه محمد(ص)آورده بود مىدانستند تا آنجا كه ابن هشام در سيره خود مىنويسد:
تنها چيزى كه مانع اسلام اعشى شاعر معروف عرب گرديد همين موضوع حرمت شراب بود و شرح آن را چنين نگاشته است كه گويد:
پس از بعثت رسول خدا(ص)هنگامى كه آن حضرت در مكه بود اعشى به قصد تشرف به دين اسلام و ايمان به پيغمبر از ميان قبيله خود حركت كرده به سوى مكه آمد و قصيدهاى طولانى نيز در مدح آن حضرت سروده بود و چون به پشت دروازه مكه رسيد به يكى از قرشيان برخورد كرد و آن مرد قرشى از او پرسيد:به كجا مىروى؟
گفت:به مكه مىروم تا به محمد ايمان بياورم.
مرد قرشى(كه ديد اگر اعشى مسلمان شود با معروفيتى كه دارد اشعار و زبان او كمك شايانى به پيشرفت اسلام خواهد كرد براى آنكه او را از اين كار منصرف سازد)بدو گفت:
ـمحمد زنا را حرام كرده!
اعشى گفت:به خدا سوگند مرا به آن عمل نيازى نيست.
مرد قرشى گفت:او شراب را نيز حرام كرده؟!اعشى فكرى كرد و گفت:اما اين يكى چيزى است كه به خدا سوگند من هنوز به طور كامل بهره خود را از آن نگرفتهام و با اين ترتيب پس امسال را من باز مىگردم و تا سال ديگر بهره خود را از شراب مىگيرم و چون سال ديگر شد به نزد محمد مىآيم و مسلمان مىشوم.
اين سخن را گفت و به خانه خود بازگشت و تصادفا همان سال مرگش فرا رسيد و توفيق آن را نيافت كه سال ديگر به نزد آن حضرت بيايد و مسلمان شود و علاقه به شراب مانع اسلام او گرديد.
و با توجه به اين داستان معلوم مىشود موضوع حرمت شراب در اسلام پيش از هجرت نيز زبانزد مردم بود تا جايى كه دشمنان اسلام نيز آن را مىدانستهاند،منتهى اگر بعضى از مسلمانان در اثر علاقه زياد و يا عادت شديدى كه نسبت به شراب داشتهاند،آن را مىنوشيدند و براى سر و صورت دادن به اين عمل خود اجتهادى هم درباره لفظ«اثم»كرده و آن را حمل بر كراهت كردهاند تا اينكه دستور اكيد و صريحى در حرمت و نهى از شرب آن آمد مانند آيه 90 سوره مائده،اين عمل مسلمانان و اجتهاد آنان را نمىتوان به حساب قرآن و اسلام گذارد،چنانكه در موضوع روزه نيز در آغاز،مجامعت با زنان در شب حرام بود ولى گروهى از جوانان و افراد ديگرى كه غريزه جنسى در آنها قوى بود نتوانستند خوددارى كنند و به تعبير قرآن كريم به خود خيانت كردند تا آنكه آن حكم منسوخ گرديد.
و شاهد بر اينكه شراب از آغاز بعثت رسول خدا(ص)حرام بوده و هيچ گاه در اسلام عنوان مباح و حلال نداشته است،روايات زيادى است كه در كتاب شريف كافى و تهذيب و كتابهاى ديگر حديثى از ائمه بزرگوار دين(ع)رسيده كه از آن جمله حديثى است كه كلينى(ره)و شيخ طوسى از امام باقر(ع)روايت كردهاند كه آن حضرت فرمود:
«خداى تعالى هيچ پيغمبرى را به نبوت مبعوث نفرمود جز آنكه در علم خدا چنين بود كه چون دين او را كامل نمود حرمت خمر و شراب در آن دين بود و شراب هميشه حرام بوده است...»و در حديث ديگرى كه كلينى(ره)از على بن يقطين روايت كرده اين گونه است كه مهدى عباسى از حضرت موسى بن جعفر(ع)حكم شراب را پرسيد:كه آيا شراب در كتاب خدا حرام شده است؟با اينكه مردم از آيات شراب نهى مىفهمند نه حرمت؟امام(ع)با قاطعيت فرمود:آرى در كتاب خدا حرام شده.پرسيد:در كجاى كتاب خدا حرام شده؟حضرت فرمود:در آنجا كه خدا فرمود:
«قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق...» (4) و به دنبال آن امام(ع)فرمود:منظور از«اثم»در اين آيه كه خدا آن را صريحا حرام فرموده شراب است به دليل آنكه در جاى ديگر فرمود: «يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما» (5) تا به آخر حديث.
و با توجه به اينكه آيه اول در سوره اعراف آمده و آن سوره در مكه نازل شده بخوبى تفسير آيه دوم را كه در سوره بقره و در مدينه نازل شده است مىكند،و به هر صورت از مجموع آيات و روايات بخوبى فهميده مىشود كه حرمت شراب از احكام معروف اسلام بوده و در همان آغاز بعثت،رسول خدا(ص)به دستور خداى تعالى آن را حرام كرده،منتهى برخى از مسلمانان كه نمىتوانستند از آن دست بردارند بر خلاف دستور اسلام و با اجتهادى كه پيش خود در معناى كلام خدا مىكردند آن را مىنوشيدند تا وقتى كه با شدت و تهديد بيشترى آيه سوره مائده آمد و ديگر نتوانستند به كار خلاف خود ادامه بدهند و به قول معروف در مقابل نص اجتهاد كنند.
و اين اجتهاد كردنها و محمل تراشيدنها براى عمل خلافى چون نوشيدن شراب و شرب خمر اختصاصى به آن دسته از مسلمانان صدر اسلام كه ذكر شد نداشته بلكه همان طور كه در بالا شنيدند خلفاى عباسى و ديگران نيز كه از ترس مردم نمىخواستند علنا با دستورهاى اسلام مخالفت كنند و از آن سو نمىتوانستند از هواهاى نفسانى و لذايذ نامشروع خود نيز دست بردارند براى سر و صورت دادن به گناه خود دست به تأويل آيات و روايات مىزدند و به ميل خود آنها را تأويل و يا به عبارت واضحترتحريف مىكردند و گاهى همـهمان گونه كه در روايات آمدهـنام«خمر»را به«نبيذ»تبديل كرده و بىباكانه مىنوشيدند.و البته اگر بخواهيم در اين مقوله از قرآن و حديث و تاريخ شواهد زيادترى بياوريم از نگارش تاريخ و وضع تأليف كتاب خارج خواهيم شد و از اين رو اين گفتار را به همين جا خاتمه مىدهيم و خواننده محترم را به كتابهاى مفصل ديگرى كه در اين باره تأليف و تدوين شده حواله مىدهيم. (6)
پىنوشتها:
1.بدر صغرى نام بازارى بوده كه از آغاز ذى قعده تا هشتم آن ماه بازار مزبور در بدر تشكيل مىشد و مانند بازارهاى ديگر عرب در آن چند روز مركز داد و ستد و سرودن اشعار و خطبهها و اظهار فضل قبايل و افراد بوده است.
2.نام جايى است در نزديكى مكه.
3.سويق به معناى آرد و شراب هر دو آمده است و شايد معناى دوم مناسبتر باشد.
4.سوره اعراف،آيه .23
5.سوره بقره،آيه .219
6.در اين باره مىتوانيد به كتاب تفسير شريف الميزان تأليف علامه طباطبائى،ج 2،صص 200 به بعد و ج 6،صص 124 به بعد مراجعه كنيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر