یک انسان سالم و کامل، یقین پیدا می کند که خدا حق است؛ این آدم عاقل است و یقین پیدا می کند. بعد، از یقین در می آید و در باور می افتد. باور که کرد، با یک دعای او مریضی شفا پیدا می کند و با یک دعای او گرهی از کاری باز می شود. در این باور می ماند تا آبرو پیدا می کند و راه بندگی و راه انسانیت را پیدا می کند و به راه بندگی باور پیدا می کند و در این باور سیر می کند تا به کوی عشق می رسد و عاشق می شود.
عاشق که شد، عقل کنار می رود، فکر کنار می رود، یقین کنار می رود، باور کنار می رود؛ عاشق فقط گوش می دهد تا بفهمد که عشقش چه می گوید، معشوقش چه می گوید... مدتی این طور می ماند و از عاشقی، چاکر و خدمتگزار معشوق می شود و خود را در اختیار او می گذارد و شب و روز ذاکر او می شود؛ شب و روز لب هایش به ذکر او مشغول می شود.
عاشق که شد، عقل کنار می رود، فکر کنار می رود، یقین کنار می رود، باور کنار می رود؛ عاشق فقط گوش می دهد تا بفهمد که عشقش چه می گوید، معشوقش چه می گوید... مدتی این طور می ماند و از عاشقی، چاکر و خدمتگزار معشوق می شود و خود را در اختیار او می گذارد و شب و روز ذاکر او می شود؛ شب و روز لب هایش به ذکر او مشغول می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر