حجة الاسلام احمد فدایی از شاگردان ایشان درباره زحمات دلسوزانه آن معلم اخلاق نقل می کند:
مقارن غروب یکی از روزها که آقا جان جهت سرکشی و نظارت به مدرسه تشریف می بردند مشاهده می کنند در حیاط مدرسه لعاب برنج ریخته شده است.
آن بزرگوار با کمال تواضع عبا را به کناری گذاشته آستین خود را بالا می زند و با دستان مبارک خود آب برنج همراه با خاک را جمع کرد و داخل رودخانه کنار مدرسه می ریزد.
دوباره که خواست باقی مانده لعاب برنج را جمع کند طلبه ای که آب برنج را ریخته بود متوجه شد و با شرمندگی نزد آقا آمد و عذر خواست و گفت من خودم تمیز می کنم ، ایشان با مهربانی و عطوفت فرمود:
« صبر کن پسر، دست هایم را بشویم. »
پس از شستن دست ها، آقا دست مبارک خود را بر روی شانه آن طلبه گذاشت و به او فرمود:
« پسر تو درس بخوان ، فقه مذهب جعفری را برای مردم بیان کن و آن را رواج بده محمد کوهستانی خدمتکار شماست. »
مقارن غروب یکی از روزها که آقا جان جهت سرکشی و نظارت به مدرسه تشریف می بردند مشاهده می کنند در حیاط مدرسه لعاب برنج ریخته شده است.
آن بزرگوار با کمال تواضع عبا را به کناری گذاشته آستین خود را بالا می زند و با دستان مبارک خود آب برنج همراه با خاک را جمع کرد و داخل رودخانه کنار مدرسه می ریزد.
دوباره که خواست باقی مانده لعاب برنج را جمع کند طلبه ای که آب برنج را ریخته بود متوجه شد و با شرمندگی نزد آقا آمد و عذر خواست و گفت من خودم تمیز می کنم ، ایشان با مهربانی و عطوفت فرمود:
« صبر کن پسر، دست هایم را بشویم. »
پس از شستن دست ها، آقا دست مبارک خود را بر روی شانه آن طلبه گذاشت و به او فرمود:
« پسر تو درس بخوان ، فقه مذهب جعفری را برای مردم بیان کن و آن را رواج بده محمد کوهستانی خدمتکار شماست. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر