یکی از ارادتمندان آقا می گفت:
« در اوج جنگ تحمیلی بود، از طرف دفتر تبلیغات قم به هفت تپه و دزفول رفته بودم. در مراجعت با دو تن از دوستان در کوپه قطار بودیم. من از شخصیت عرفانی آقا برای هم سفریهای خود گفتم. آنها مشتاق زیارت آقا شدند. در قم به اتفاق، خدمت آقا رسیدیم. ولی من دیدم آقای بهاء الدینی مثل قبل با حقیر برخورد ندارد.
مثل اینکه از حقیر ناراحت و عصبانی است. در فکر فرو رفتم که چه اشتباهی کردم، چون می دانستم عدم التفات و عنایت ایشان بی حساب نیست. در این حال دیدم آقا یک لبخند شیرین و نگاهی لطف آمیز، زیر چشمی رو کرد به آن آقایان و فرمود:
« آقای ... از دیدگاه خودش حرف می زند. »
و تقریباً به این مضامین فرمود:
هر کسی از ظن خود شد یار من از دورن من نجست اسرار من
فهمیدم که آقا متوجه حرفهای من در کوپه قطار بوده است.
بزرگان نکردند بر خود نگاه / خدابینی از خویشتن بین مخواه
« در اوج جنگ تحمیلی بود، از طرف دفتر تبلیغات قم به هفت تپه و دزفول رفته بودم. در مراجعت با دو تن از دوستان در کوپه قطار بودیم. من از شخصیت عرفانی آقا برای هم سفریهای خود گفتم. آنها مشتاق زیارت آقا شدند. در قم به اتفاق، خدمت آقا رسیدیم. ولی من دیدم آقای بهاء الدینی مثل قبل با حقیر برخورد ندارد.
مثل اینکه از حقیر ناراحت و عصبانی است. در فکر فرو رفتم که چه اشتباهی کردم، چون می دانستم عدم التفات و عنایت ایشان بی حساب نیست. در این حال دیدم آقا یک لبخند شیرین و نگاهی لطف آمیز، زیر چشمی رو کرد به آن آقایان و فرمود:
« آقای ... از دیدگاه خودش حرف می زند. »
و تقریباً به این مضامین فرمود:
هر کسی از ظن خود شد یار من از دورن من نجست اسرار من
فهمیدم که آقا متوجه حرفهای من در کوپه قطار بوده است.
بزرگان نکردند بر خود نگاه / خدابینی از خویشتن بین مخواه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر