شوخ طبع و بشاش

از جناب آقای فیض نقل است:
روزی خدمت ایشان بودم، و آقا را آماده می کردیم برای وضو ساختن، خدمتشان عرض کردم آقا اجازه می فرمائید عمامه از سر حضرتعالی بردارم آقا با خنده فرمودند:
« می دانید که عمامه برداشتن کار بدی است ولی اشکال ندارد! »

بعد خدمتشان عرض کردم، که آقا اجازه می فرمائید کلاه سرتان بگذارم، آقا با خنده فرمودند:
« بگذار که سخنت راست باشد اگر بگوئی کلاه سر آقا گذاشتم! »

در همین رابطه فردی می آید خدمت آقا و عرض می کند نزدیک ماه رمضان است و من قصد مسافرت دارم اگر ممکن باشد مساعدتی بکنید. مرحوم آقا مبلغی به ایشان پرداخت می کند و با وی خداحافظی می کند. همین فرد روز بعد در مسجد حسین آباد بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت آقا می آید و باز عرض می کند که قصد سفر دارم و کمک می خواهم آقا این فرد را می شناسد ولکن به رویش نمی آورد و یک مبلغ مختصری به ایشان می دهد.
این فرد برای بار سوم یک روز صبح در حرم بعد از نماز صبح خدمت آقا مشرف می شود و اظهار می کند که قصد سفر دارم و برای خداحافظی خدمت شما آمده ام و درخواست مساعده داشتم. آقا مبلغ مختصری به او میدهد و بسیار محترمانه می فرمایند:
« ما حاضر هستیم برای بار چهارم هم با شما خداحافظی کنیم! »

هیچ نظری موجود نیست: