یکی از شاگردان آیت الله کوهستانی چنین نقل می کند:
ایامی که در حوزه کوهستان مشغول تحصیل بودم، روزی نزدیک مغرب، عده ای از طلاب برای گرفتن حواله خرجی و شهریه خود از آقا جان، در حیاط حسینیه اجتماع کرده بودند. من نیز به آنان ملحق شدم، وقتی آقا جان از اندرون تشریف آوردند، تا نگاهشان به من افتاد به طرف من آمد و با لحنی مهربان به من فرمود:
« شما چرا اینجا ایستاده اید؟»
عرض کردم : من هم برای گرفتن خرجی آمده ام.
فرمودند:
« شما که در جیبتان یک تومان پول هست و به مقدار چهار من آرد در اتاق دارید، پس آرد را به پیرزنی بدهید تا برای شما نان بپزد و هرگاه آن پول هم تمام شد، برایتان پول می دهم. پسرم این ها سهم امام علیه السلام است؛ هر چند انسان کمتر بخورد راحت تر است! »
ایامی که در حوزه کوهستان مشغول تحصیل بودم، روزی نزدیک مغرب، عده ای از طلاب برای گرفتن حواله خرجی و شهریه خود از آقا جان، در حیاط حسینیه اجتماع کرده بودند. من نیز به آنان ملحق شدم، وقتی آقا جان از اندرون تشریف آوردند، تا نگاهشان به من افتاد به طرف من آمد و با لحنی مهربان به من فرمود:
« شما چرا اینجا ایستاده اید؟»
عرض کردم : من هم برای گرفتن خرجی آمده ام.
فرمودند:
« شما که در جیبتان یک تومان پول هست و به مقدار چهار من آرد در اتاق دارید، پس آرد را به پیرزنی بدهید تا برای شما نان بپزد و هرگاه آن پول هم تمام شد، برایتان پول می دهم. پسرم این ها سهم امام علیه السلام است؛ هر چند انسان کمتر بخورد راحت تر است! »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر