60 : به بركت صاحب قبر به چند حاجت خود رسيد

مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله عليه) مى فرمايد: مردى از اهالى شهر بلخ با غلام خود به قصد زيارت حضرت رضا (عليه السلام) حركت نمودند، وقتى كه مشرف شدند وارد حرم مطهر شدند و مشغول زيارت شدند و بعد از فراغ از زيارت مرد بلخى به طرف بالاى سر ضريح مقدس امام رفت و مشغول نماز ايستاد و چون هر دو از نماز فارغ شدند سر به سجده نهادند، هر دو سجده با بسيار طول دادند و لكن مرد بلخى زودتر سر بلند كرد و ديد هنوز غلام در سجده است پس او را صدا زد، غلام فورا سر برداشت و گفت: لبيك يا مولاى. مرد بلخى گفت اتريد الحريه.
يعنى آيا ميل دارى كه آزاد شوى.
غلام گفت: بلى.
مرد بلخى گفت: انت حر لوجه الله تعالى.
يعنى: من تو را در راه خداى تعالى آزاد كردم و از قيد بندگى خود خلاصت كردم و فلان كنيزم را هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد كردم و او را فلان مبلغ از مهر به ازدواج تو در آوردم و خودم نيز ضامن هستم كه آن مهر و صداق با به او برسانم و آنكه فلان ملكم را بر شما زن و شوهر و بر فرزندان شما نسل اندر نسل وقف كردم و اين امام بزرگوار را ((اشاره به قبر مقدس ‍ على بن موسى الرضا (عليه السلام) كرد)) بر اين قضيه شاهد و گواه قرار دادم.
فبكى الغلام: غلام از شنيدن اين سخن به گريه در آمد و قسم ياد كرد كه اكنون من در سجده بودم همين در خواست ها را از خداى تعالى كردم و از بركت صاحب اين قبر شريف به اين زودى مرا به حاجت و مقصد خود رسانيد.

در اين آستان عقده وا مى شود
دل از قيد غم ها رها مى شود

حريم على بن موسى الرضا است
كه حاجت در اينجا روا مى شود

غبار حريمش به چشم ملك
ز فرط شرف توتيا مى شود

اگر دردمندى بدن در بيا
كه درد تو اينجا دوا مى شود

رضاى رضا گر بدست آورى
خدايت هم از تو رضا مى شود

ز اعجاز اكسير اين آستان
مس قلب تيره طلا مى شود

هیچ نظری موجود نیست: