ابو حبيب گفت:
در خواب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كردم در مسجد قلعه بناج ((سبزوار)) نشسته و در مقابل حضرت طبقى پر از خرما مى باشد من نزديك شدم و عرض كردم به من قدرى خرما عطا فرمائيد.
حضرت يك مشت خرما عنايت كردند، شمردم ديدم 18 دانه است، از بيدار شدم و تعبير به هيجده سال عمر نمودم و پس از گذشت بيست روز از خواب هئيت همايون حضرت رضا (عليه السلام) با ماءمون در همان مكان در جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته و در مقابلش خرما بود، من خوشحال شدم و از آن حضرت درخواست خرما نمودم.
حضرت يك مشت خرما دادند مشاهده كردم 18 عدد بود.
عرض كردم زيادتر لطف كنيد.
حضرت فرمودند: اگر جدم بيشتر مى دادند من هم مى افزودم.
آخر اى دوست نگاهى، كرمى، احسانى
به من خسته كه افتاده گره در كارم
در خواب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كردم در مسجد قلعه بناج ((سبزوار)) نشسته و در مقابل حضرت طبقى پر از خرما مى باشد من نزديك شدم و عرض كردم به من قدرى خرما عطا فرمائيد.
حضرت يك مشت خرما عنايت كردند، شمردم ديدم 18 دانه است، از بيدار شدم و تعبير به هيجده سال عمر نمودم و پس از گذشت بيست روز از خواب هئيت همايون حضرت رضا (عليه السلام) با ماءمون در همان مكان در جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته و در مقابلش خرما بود، من خوشحال شدم و از آن حضرت درخواست خرما نمودم.
حضرت يك مشت خرما دادند مشاهده كردم 18 عدد بود.
عرض كردم زيادتر لطف كنيد.
حضرت فرمودند: اگر جدم بيشتر مى دادند من هم مى افزودم.
آخر اى دوست نگاهى، كرمى، احسانى
به من خسته كه افتاده گره در كارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر