جناب حاج فتحعلی نقل كردند:
هنگامی كه حضرت آیت الله گلپایگانی میخواستند به دیدن آقای مجتهدی بروند به ایشان میگویند: جناب آیت الله گلپایگانی میخواهند به دیدن شما بیایند.
آقای مجتهدی میفرمایند:
خیر، ایشان از سادات هستند و درست نیست به دیدن ما بیایند، ما به دیدن ایشان میرویم.
در همین موقع بطور ناگهانی حال آقای مجتهدی به حدی دگرگون شد كه ایشان را به بیمارستان آیت الله گلپایگانی بردیم ولی آقا اجازه نمیدادند طبیبی ایشان را معاینه كند.
وقتی آیت الله گلپایگانی متوجه شدند كه آقای مجتهدی در بیمارستان بستری هستند برای دیدن ایشان به آنجا آمدند. همین كه آقای مجتهدی آیت الله گلپایگانی را دیدند گفتند:
آقا جان همینكه چشم شما به ما افتاد، ما خوب شدیم،
و از روی تخت بلند شدند و به منزل رفتند.
بعداً آقای مجتهدی فرمودند:
« ما به بیمارستان رفتیم كه آیت الله گلپایگانی كه میخواهند به دیدن ما بیایند زحمت نكشند و به منزل بیایند. »
هنگامی كه حضرت آیت الله گلپایگانی میخواستند به دیدن آقای مجتهدی بروند به ایشان میگویند: جناب آیت الله گلپایگانی میخواهند به دیدن شما بیایند.
آقای مجتهدی میفرمایند:
خیر، ایشان از سادات هستند و درست نیست به دیدن ما بیایند، ما به دیدن ایشان میرویم.
در همین موقع بطور ناگهانی حال آقای مجتهدی به حدی دگرگون شد كه ایشان را به بیمارستان آیت الله گلپایگانی بردیم ولی آقا اجازه نمیدادند طبیبی ایشان را معاینه كند.
وقتی آیت الله گلپایگانی متوجه شدند كه آقای مجتهدی در بیمارستان بستری هستند برای دیدن ایشان به آنجا آمدند. همین كه آقای مجتهدی آیت الله گلپایگانی را دیدند گفتند:
آقا جان همینكه چشم شما به ما افتاد، ما خوب شدیم،
و از روی تخت بلند شدند و به منزل رفتند.
بعداً آقای مجتهدی فرمودند:
« ما به بیمارستان رفتیم كه آیت الله گلپایگانی كه میخواهند به دیدن ما بیایند زحمت نكشند و به منزل بیایند. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر