استاد مجاهدی نقل کرده اند :
چند سال پیش برادرم دكتر علیاكبر مجاهدی در قم به دنبال خانهای میگشت كه بخرد.
در مدتی كه سرگرم پیدا كردن خانه بودند، خانههایی را میدیدند و میپسندیدند ولی آقای مجتهدی میگفتند كه به فكر خانه دیگری باشید!
روزی از روزها، خانهای را در خیابان بهروز (= باجك) كه ظاهراً جادار و نسبتاً ارزان بوده و موقعیت خوبی هم داشته میپسندند و تصمیم به معامله میگیرند ولی هنگامی كه جریان خانه را با آقای مجتهدی در میان میگذارند، میفرمایند:
آقاجان! این خانه مناسبی نیست و من در آن دلخوشی نمیبینم!
برادرم، علیرغم میل باطنی خود از انجام معامله صرف نظر میكنند و چند روز بعد خانه دیگری را كه مورد تأیید آقای مجتهدی بوده، خریداری مینمایند كه هنوز هم در آن خانه زندگی كرده احساس راحتی و آسایش میكنند.
پس از گذشت چند هفته، خانه باجك به فروش میرسد و هنگامی كه سرگرم تعمیرات آن میشوند در زیر پلههای حیاط آن جسدی كشف میشود و ...
برادرم وقتی ماجرا را برای آقای مجتهدی تعریف میكنند، میفرمایند:
بله آقاجان ! به خاطر همین بود كه عرض كردم در آن دلخوشی نمیبینم! قبضی كه در اثر وجود این جنازه بر فضای آن خانه مستولی بود، اجازه نمیداد كه ساكنان آن آسایش داشتهباشند! همسایهها تعریف كردهبودند كه هیچ كس در این خانه دوام نمیآورد و پس از مدت كوتاهی اثاثیه كشی میكرد و میرفت! و علت آن را كسی نمیدانست!
چند سال پیش برادرم دكتر علیاكبر مجاهدی در قم به دنبال خانهای میگشت كه بخرد.
در مدتی كه سرگرم پیدا كردن خانه بودند، خانههایی را میدیدند و میپسندیدند ولی آقای مجتهدی میگفتند كه به فكر خانه دیگری باشید!
روزی از روزها، خانهای را در خیابان بهروز (= باجك) كه ظاهراً جادار و نسبتاً ارزان بوده و موقعیت خوبی هم داشته میپسندند و تصمیم به معامله میگیرند ولی هنگامی كه جریان خانه را با آقای مجتهدی در میان میگذارند، میفرمایند:
آقاجان! این خانه مناسبی نیست و من در آن دلخوشی نمیبینم!
برادرم، علیرغم میل باطنی خود از انجام معامله صرف نظر میكنند و چند روز بعد خانه دیگری را كه مورد تأیید آقای مجتهدی بوده، خریداری مینمایند كه هنوز هم در آن خانه زندگی كرده احساس راحتی و آسایش میكنند.
پس از گذشت چند هفته، خانه باجك به فروش میرسد و هنگامی كه سرگرم تعمیرات آن میشوند در زیر پلههای حیاط آن جسدی كشف میشود و ...
برادرم وقتی ماجرا را برای آقای مجتهدی تعریف میكنند، میفرمایند:
بله آقاجان ! به خاطر همین بود كه عرض كردم در آن دلخوشی نمیبینم! قبضی كه در اثر وجود این جنازه بر فضای آن خانه مستولی بود، اجازه نمیداد كه ساكنان آن آسایش داشتهباشند! همسایهها تعریف كردهبودند كه هیچ كس در این خانه دوام نمیآورد و پس از مدت كوتاهی اثاثیه كشی میكرد و میرفت! و علت آن را كسی نمیدانست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر